عشق خوناشامی من پارت ۳
عشق خوناشامی من پارت ۳
ویو نیلا
رفتم داخل اتاقم که دیدم کریستا روی تختم نشسته و داره با خشم بهم نگاه میکنه ترسیدم حتما دوباره میخواد ازیتم کنه اومد سمتم
کریستا: کجا بودی دخترهی زشت
نیلا: (بغض) پیش بابام
کریستا اومد موهام رو کشید و کشوند سمت تختم و منو انداخت رو تختم و با خشم گفت
کریستا: خوب گوش کن ببین چی میگم دخترهی زشت
بابات از تو متنفره میخواد تورو بکشه چون تو باعث شدی مادرت بمیره اون از بدش میاد و اصلا دوست نداره
نیلا: گریه
کریستا: وقتی گریه میکنی هم زشت تر میشی اح اح اح چقد لوسی
بعد رفت بیرون
نیلا میدونست که حرف های کریستا همش دروغه و میخواد اون رو ازیت کنه دوباره یاد مادرش افتاد و با خودش گفت اگه مامانم بود کسی ازیتم نمیکرد آخه چرا من نباید مامان داشته باشم من مامانمو میخواممممم (گریه)
و اینقد گریه کرد که خوابش برد
شب شده بود و جونگکوک داخل اتاقش بود
ویو جونگکوک
الآنا همیشه نیلا میومد پیشم که بخوابونمش چرا نیومده
رفتم سمت اتاق درش رو آروم باز کردم که دیدم نیلا رو تخت خوابش برده
رفتم نزدیک تر که رد اشک رو روی صورتش دیدم
پیشونیش رو بوسیدم و بغلش کردم و رفتم سمت اتاق خودم
حتما بخاطر نبود ا/ت دوباره گریه کرده هیییییییی
بردم و گذاشتمش رو تخت خودم هم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم و خوابیدم
صبح که بیدار شدم نیلا تو بغلم خواب بود داشتم موهاش رو نوازش میکردم که آروم بیدار شد
جونگکوک: سلام پرنسس بابا
نیلا: شلام بابایی
جونگکوک: خوب خوابیدی
نیلا : اوهوم بعد سرش رو تو سینه جونگکوک فرو کرد ج
جونگکوک هم شروع به نوازش سر دخترش کرد که روی سینهاش احساس خیسی کرد
سر نیلا از سینش جدا کرد که دید داره گریه میکنه
ادامه دارد
حمایت
ویو نیلا
رفتم داخل اتاقم که دیدم کریستا روی تختم نشسته و داره با خشم بهم نگاه میکنه ترسیدم حتما دوباره میخواد ازیتم کنه اومد سمتم
کریستا: کجا بودی دخترهی زشت
نیلا: (بغض) پیش بابام
کریستا اومد موهام رو کشید و کشوند سمت تختم و منو انداخت رو تختم و با خشم گفت
کریستا: خوب گوش کن ببین چی میگم دخترهی زشت
بابات از تو متنفره میخواد تورو بکشه چون تو باعث شدی مادرت بمیره اون از بدش میاد و اصلا دوست نداره
نیلا: گریه
کریستا: وقتی گریه میکنی هم زشت تر میشی اح اح اح چقد لوسی
بعد رفت بیرون
نیلا میدونست که حرف های کریستا همش دروغه و میخواد اون رو ازیت کنه دوباره یاد مادرش افتاد و با خودش گفت اگه مامانم بود کسی ازیتم نمیکرد آخه چرا من نباید مامان داشته باشم من مامانمو میخواممممم (گریه)
و اینقد گریه کرد که خوابش برد
شب شده بود و جونگکوک داخل اتاقش بود
ویو جونگکوک
الآنا همیشه نیلا میومد پیشم که بخوابونمش چرا نیومده
رفتم سمت اتاق درش رو آروم باز کردم که دیدم نیلا رو تخت خوابش برده
رفتم نزدیک تر که رد اشک رو روی صورتش دیدم
پیشونیش رو بوسیدم و بغلش کردم و رفتم سمت اتاق خودم
حتما بخاطر نبود ا/ت دوباره گریه کرده هیییییییی
بردم و گذاشتمش رو تخت خودم هم کنارش دراز کشیدم و بغلش کردم و خوابیدم
صبح که بیدار شدم نیلا تو بغلم خواب بود داشتم موهاش رو نوازش میکردم که آروم بیدار شد
جونگکوک: سلام پرنسس بابا
نیلا: شلام بابایی
جونگکوک: خوب خوابیدی
نیلا : اوهوم بعد سرش رو تو سینه جونگکوک فرو کرد ج
جونگکوک هم شروع به نوازش سر دخترش کرد که روی سینهاش احساس خیسی کرد
سر نیلا از سینش جدا کرد که دید داره گریه میکنه
ادامه دارد
حمایت
۷.۹k
۰۲ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.