BLACK LOVE(PART11)
جیمین
وقتی رفتم داخل حموم جیغ زد ولی بعد عادی شد اما گفت که تو رختکن بشینم و نشستم و بعد از پنج دقیقه گوشه چشمی ات نگاه میکزدم که اتفاقی براش نیافته و قبل از اینکه پاش بره روی یکی از لیف ها که افتاده بود زمین رفتم داخل حموم و به محض اینکه رفتم داخل امد شامپو بزاره پاش لیز خورد و جیغ زد ولی گرفتمش و از ترس بغلم کرد ولی گفت که کاش میذاشتم بیافته تا بچه بیافته ولی بهش گفتم که چیزیش بشه میمیرم حموم کردیم و امدیم بیرون و لباس بپوشیم که گفت خودش لباسش میپوشه و منم گفتم باشه و گفتم منم میرم لباسمو بپوشم و برم چایی دم کنم تا چایی بخوریم که وقتی داشتم میرفتم یهو شنیدم داد زد جیمینن سریع برگشتم و ترسیدم که دیدم پرید بغلم و بوسیدتم و منم بوسیدمش و گفت که دوسم داره اولین بار بود ازش میشنیدم و منم بهش گفتم دوسش دارم و امدم بیرون و رفتم لباسامو پوشیدم و رفتم پایین تا چایی دم کنم که قرصای ات رو میز دیدم و یادم افتاد که قرص هاشو نخورده و بعد از چایی دم دادن رفتم بالا و یه در زدم ولی کسی جوابمو نداد رفتم تو کسی نبود که یهو پشت یکی گفت
ات:پخخخخخ
و من از ترس یه داد بلند زدم و گفتم
جیمین:واییی ، دختر تو دیوونه ای به خدا ، داشتم سکته میکردم نزدیک چندبار داری سکتم میدیا
ات:خواستم بترسونم خب با نیش خند
جیمین:قرص هاتو نخوردی!!
ات:وای اره
جیمین:باشه بیا پایین منتظرم
ات:باشه
داشتم از پله ها میرفتم پایین که یه دفعه صدای داد ات امد
ات:آییییییی ، جیمینننننننن ، ایییییییی،دلمممممممممم/با جیغ
سریع دوییدم سمتش و گفتم چیشدد ، چیشدددد
جوابمو نمیداد که دیدم از حال رفت و از پاهاش داره خون میریزه پایین سرییع بردمش داخل حموم و لباساش در اوردم و بدنشو شستم و حوله پیچیدم دورش و بردمش رو تخت و اروم اروم لباسش تنش کردم و خودمم لباس پوشیدم و به بادیگاردم زنگ زدم
جیمین:سریع ماشین بیار
بادیگارد:بله قربان
ات بغلش کردم و بردمش تو ماشین و دوباره برگشتم تو خونه نسخه و دارو هاشو برداشتم و چایی خاموش کردم و رفتم تو ماشین با عجله سوار شدم و حرکت کردم و در حین رانندگی هی میگفتم
جیمین:ات ، اتتت ، اتتتتتت طاقت بیار عزیزم
ات بیهوش بود
بالاخره رسیدیم بیمارستان و سریع بردمش و داد زدم
جیمین:پرستاررررر
پرستار:بله ، بفرمایید ، چیشده؟
جیمین:نمیدونم ، یهو داد زد که دلش درد میکنه و بیهوش شد و از بدنش خون خارج شد
که دوباره دیدیم داره ازش خون میاد گفت
پرستار:باشه بیارش تو اتاق ، دکترر ، دکترر
دکتر:امدم
دکتر امد و معاینه اش کرد و ازم پرسید
دکتر:چه نسبتی دارین ؟
جیمین:همسرم
دکتر:مشکلی داشتن ایشون
جیمین:بله حامله است ولی میخواست بچه رو بندازه
دکتر : چیزی استفاده کرد برای سقط؟
جیمین:نه نه تازه میخواست شروع کنه و وقتی میخواست از پله ها بیاد پایین یهو داد زد که دلش درد میکنه و از حال رفت و دیدم که از بدنش خون میاد
و دکتر دید که هنوز هم داره خون میاد
دکتر:خیله خب شما بیرون باشید باید چکاپ بشه تا بفهمیم مشکل چیه
جیمین:زیاد طول میکشه؟
دکتر:نه شما منتظر باشین فقط اینکه دارویی که قرار بود مصرف کنه ببینم اوردین؟؟
جیمین:بله بفرمایید
وقتی دارو رو بهش دادم گفت
دکتر:حتی یدونه هم نخورده پس چرا ازش خون میاد؟
جیمین:چیشده
دکتر:ممکنه بچه خودش سقط شده باشه
وقتی امدم بیرون ۱۰دقیقه بیشتر طول نکشید که دکترش امد
جیمین:دکترر چیشد؟
دکتر:هیچی حالش خوبه الان ولی بچه سقط شده کامل و موندنی نبود ولی مواظبش باش زیاد راه نره زیاد حموم نره زیاد پله هارو بالا و پایین نکنه راه بره اما خیلی کم و به خودش فشار نیاره وگرنه باعث خون ریزیش میشه و باعث میشه که براش اتفاقی بیافته...
جیمین:ممنون دکتر میتونم ببرمش؟
دکتر:اره مشکلی نیست فقط دارو هارو یه جایی بزار که تو دید نباشن یا بریز بره اینا عوارض داره و ممکنه یه حمله عصبی بهش دست بده و بره تموم قرصارو بخوره که درجا میمیره یا اگه بخواد خود کشی کنه در هر صورت حواست چهارچشمی بهش باشه تو وضعیت خوبی نیست
جیمین:بله دکتر خیلی ممنون که گفتین
ات بغل کردم و گذاشتمش تو ماشین و برگشتیم خونه و بغلش کردم و بردمش تو اتاق و گذاشتمش رو تخت حالش بد بود و هنوز بیهوش بود از یه طرف خوشحال بودم که بچه سقط شد و از یه طرف ناراحت بودم که ات اینجوری شد و بهش فشار وارد شد...ولی به هر حال چهارچشمی مواظبش بودم...
پایان پارت11
وقتی رفتم داخل حموم جیغ زد ولی بعد عادی شد اما گفت که تو رختکن بشینم و نشستم و بعد از پنج دقیقه گوشه چشمی ات نگاه میکزدم که اتفاقی براش نیافته و قبل از اینکه پاش بره روی یکی از لیف ها که افتاده بود زمین رفتم داخل حموم و به محض اینکه رفتم داخل امد شامپو بزاره پاش لیز خورد و جیغ زد ولی گرفتمش و از ترس بغلم کرد ولی گفت که کاش میذاشتم بیافته تا بچه بیافته ولی بهش گفتم که چیزیش بشه میمیرم حموم کردیم و امدیم بیرون و لباس بپوشیم که گفت خودش لباسش میپوشه و منم گفتم باشه و گفتم منم میرم لباسمو بپوشم و برم چایی دم کنم تا چایی بخوریم که وقتی داشتم میرفتم یهو شنیدم داد زد جیمینن سریع برگشتم و ترسیدم که دیدم پرید بغلم و بوسیدتم و منم بوسیدمش و گفت که دوسم داره اولین بار بود ازش میشنیدم و منم بهش گفتم دوسش دارم و امدم بیرون و رفتم لباسامو پوشیدم و رفتم پایین تا چایی دم کنم که قرصای ات رو میز دیدم و یادم افتاد که قرص هاشو نخورده و بعد از چایی دم دادن رفتم بالا و یه در زدم ولی کسی جوابمو نداد رفتم تو کسی نبود که یهو پشت یکی گفت
ات:پخخخخخ
و من از ترس یه داد بلند زدم و گفتم
جیمین:واییی ، دختر تو دیوونه ای به خدا ، داشتم سکته میکردم نزدیک چندبار داری سکتم میدیا
ات:خواستم بترسونم خب با نیش خند
جیمین:قرص هاتو نخوردی!!
ات:وای اره
جیمین:باشه بیا پایین منتظرم
ات:باشه
داشتم از پله ها میرفتم پایین که یه دفعه صدای داد ات امد
ات:آییییییی ، جیمینننننننن ، ایییییییی،دلمممممممممم/با جیغ
سریع دوییدم سمتش و گفتم چیشدد ، چیشدددد
جوابمو نمیداد که دیدم از حال رفت و از پاهاش داره خون میریزه پایین سرییع بردمش داخل حموم و لباساش در اوردم و بدنشو شستم و حوله پیچیدم دورش و بردمش رو تخت و اروم اروم لباسش تنش کردم و خودمم لباس پوشیدم و به بادیگاردم زنگ زدم
جیمین:سریع ماشین بیار
بادیگارد:بله قربان
ات بغلش کردم و بردمش تو ماشین و دوباره برگشتم تو خونه نسخه و دارو هاشو برداشتم و چایی خاموش کردم و رفتم تو ماشین با عجله سوار شدم و حرکت کردم و در حین رانندگی هی میگفتم
جیمین:ات ، اتتت ، اتتتتتت طاقت بیار عزیزم
ات بیهوش بود
بالاخره رسیدیم بیمارستان و سریع بردمش و داد زدم
جیمین:پرستاررررر
پرستار:بله ، بفرمایید ، چیشده؟
جیمین:نمیدونم ، یهو داد زد که دلش درد میکنه و بیهوش شد و از بدنش خون خارج شد
که دوباره دیدیم داره ازش خون میاد گفت
پرستار:باشه بیارش تو اتاق ، دکترر ، دکترر
دکتر:امدم
دکتر امد و معاینه اش کرد و ازم پرسید
دکتر:چه نسبتی دارین ؟
جیمین:همسرم
دکتر:مشکلی داشتن ایشون
جیمین:بله حامله است ولی میخواست بچه رو بندازه
دکتر : چیزی استفاده کرد برای سقط؟
جیمین:نه نه تازه میخواست شروع کنه و وقتی میخواست از پله ها بیاد پایین یهو داد زد که دلش درد میکنه و از حال رفت و دیدم که از بدنش خون میاد
و دکتر دید که هنوز هم داره خون میاد
دکتر:خیله خب شما بیرون باشید باید چکاپ بشه تا بفهمیم مشکل چیه
جیمین:زیاد طول میکشه؟
دکتر:نه شما منتظر باشین فقط اینکه دارویی که قرار بود مصرف کنه ببینم اوردین؟؟
جیمین:بله بفرمایید
وقتی دارو رو بهش دادم گفت
دکتر:حتی یدونه هم نخورده پس چرا ازش خون میاد؟
جیمین:چیشده
دکتر:ممکنه بچه خودش سقط شده باشه
وقتی امدم بیرون ۱۰دقیقه بیشتر طول نکشید که دکترش امد
جیمین:دکترر چیشد؟
دکتر:هیچی حالش خوبه الان ولی بچه سقط شده کامل و موندنی نبود ولی مواظبش باش زیاد راه نره زیاد حموم نره زیاد پله هارو بالا و پایین نکنه راه بره اما خیلی کم و به خودش فشار نیاره وگرنه باعث خون ریزیش میشه و باعث میشه که براش اتفاقی بیافته...
جیمین:ممنون دکتر میتونم ببرمش؟
دکتر:اره مشکلی نیست فقط دارو هارو یه جایی بزار که تو دید نباشن یا بریز بره اینا عوارض داره و ممکنه یه حمله عصبی بهش دست بده و بره تموم قرصارو بخوره که درجا میمیره یا اگه بخواد خود کشی کنه در هر صورت حواست چهارچشمی بهش باشه تو وضعیت خوبی نیست
جیمین:بله دکتر خیلی ممنون که گفتین
ات بغل کردم و گذاشتمش تو ماشین و برگشتیم خونه و بغلش کردم و بردمش تو اتاق و گذاشتمش رو تخت حالش بد بود و هنوز بیهوش بود از یه طرف خوشحال بودم که بچه سقط شد و از یه طرف ناراحت بودم که ات اینجوری شد و بهش فشار وارد شد...ولی به هر حال چهارچشمی مواظبش بودم...
پایان پارت11
۳.۶k
۱۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.