ایمجین از Jungkook
با عصبانیت از آشپزخونه خارج شدی و با همون حالت چهره به سمتش رفتی...
دسته ی بازی رو از دستش گرفتی و به گوشه ای پرتاب کردی که صدای شکسته شدنش تو خونه پیچید:
×جئون جونگ کوک... بازم که مشغول بازی کردنی و یادت رفته بچه رو ببری دستشویی... بچه ی بیچاره خودشو خیس کرده!
نگاهی به چهره ی سرخ شده از عصبانیتت انداخت و بزاق دهانشو با بغض قورت داد:
+منو ببخش ولی من هنوز به بودن این بچه ی مزاحم توی خونه عادت نکردم.
ضربه ای به شونهش زدی و با حرص نالیدی:
×این بچه، بچه ی برادر منه... تو حق نداری درموردش اینجوری حرف بزنی.
دوباره بزاق دهانشو قورت داد و سرشو بالا و پایین کرد، که از شدت کیوت بودن و مظلوم بودنش طاقت نیاوردی و بوسه ای روی لب هاش کاشتی:
×منو ببخش که سرت داد زدم... اما من اون بچه رو به تو سپرده بودم.
لبخندی زد و با ذوق نالید:
×بهت قول میدم که بعد از این خودم میبرمش دستشویی.
✓ #Imagine ~ #jungkook ~ #BTS ~ #Avina ❜
⊸ @army_bts_ot7
دسته ی بازی رو از دستش گرفتی و به گوشه ای پرتاب کردی که صدای شکسته شدنش تو خونه پیچید:
×جئون جونگ کوک... بازم که مشغول بازی کردنی و یادت رفته بچه رو ببری دستشویی... بچه ی بیچاره خودشو خیس کرده!
نگاهی به چهره ی سرخ شده از عصبانیتت انداخت و بزاق دهانشو با بغض قورت داد:
+منو ببخش ولی من هنوز به بودن این بچه ی مزاحم توی خونه عادت نکردم.
ضربه ای به شونهش زدی و با حرص نالیدی:
×این بچه، بچه ی برادر منه... تو حق نداری درموردش اینجوری حرف بزنی.
دوباره بزاق دهانشو قورت داد و سرشو بالا و پایین کرد، که از شدت کیوت بودن و مظلوم بودنش طاقت نیاوردی و بوسه ای روی لب هاش کاشتی:
×منو ببخش که سرت داد زدم... اما من اون بچه رو به تو سپرده بودم.
لبخندی زد و با ذوق نالید:
×بهت قول میدم که بعد از این خودم میبرمش دستشویی.
✓ #Imagine ~ #jungkook ~ #BTS ~ #Avina ❜
⊸ @army_bts_ot7
۱۷.۲k
۰۳ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.