دوست پسر روانی من(۱۲)
(اگه دوست ندارین نخونید و گذارش ندید)
ویو تهیونگ
توی راه خونه بودم تقریبا شب شده یک امشبو مست نکردم این چند وقته به یوری خیلی سخت میگذره میخوام یک چند روز وقتمو براش بزارم یک دسته گل و یک گردنبند براش هدیه گرفته بودم باید بابت دیروز از دلش در نیاوردم رسیدیم از ماشین پیاده شدم و وارد عمارت شدم
همه جا ساکت بود رفتم طبقه بالا سمت اتاق مشترکمون درشو آروم باز کردم ولی یوری نبود در های کمد ها باز بود و توشون خالی بود گل از دستم افتاد یهو ترسی به همراه خشم بهم وارد شد سریع رفتم پایین و مکس(سر بادیگارد) گفتم
ته:ببینم شما عوضی ها برای چی ازم پول میگیرید هااا حتی نتوانستید از یک دختر بچه مراقبت کنید(عصبانی ...داد ...ترسناک)
یهو دستپاچه شد و ترسید
بادیگارد:ولی ایشون که از عمارت خارج نشدن(ترس)
ته : خفه شو همین الان برو و برام پیداش کن سریع(داد)
باشه ای گفت و سریع رفت دوباره رفتم داخل عمارت سعی کردم عصبانیتمو کنترل کنم همش تقصیر منه اگه مثل آدم باهاش رفتار میکردم اینجوری نمیشد ولی خب کجا و داره که بره رفتم سمت لپ تاپ و بازش کردم دوربین هارو چک کردم فقط لحظه فرارشو دیدم
عصبانی بودم خیلی ...من عاشق یوری بودم بدون نمیتونستم تحمل کنم در همین حین مکس سریع آمد پیشم
مکس:پیداش قربان از پشت بوم رفته اون ور دیوار و فرار کرده بعد از اونم تقریبا ۶۰ کیلومتر راه رو رفته آخرین دوربین ماله روستایی نزدیک سئول هست که مثل اینکه سوار کامیون حمل چوب شده و تا بوسان رو رفته در حال حاضر توی بوسان مستقره ..دستور چیه قربان بریم دنبالش
ته: نه فعلا بزار خوش باشه..(پوزخند)
فعلا میخوام همونجا باشه به موقعش خودم میرم سراغش .....
پایان فصل اول 🍷✨
منتظر فصل دوم باشید لاوام
امید وارم خوشتون آمده باشه حتما با نظراتتون بهم انگیزه بدید تا فصل بعد رو شروع کنم🍷❤️✨
شرط: ۱۰ لایک🥃✨
ویو تهیونگ
توی راه خونه بودم تقریبا شب شده یک امشبو مست نکردم این چند وقته به یوری خیلی سخت میگذره میخوام یک چند روز وقتمو براش بزارم یک دسته گل و یک گردنبند براش هدیه گرفته بودم باید بابت دیروز از دلش در نیاوردم رسیدیم از ماشین پیاده شدم و وارد عمارت شدم
همه جا ساکت بود رفتم طبقه بالا سمت اتاق مشترکمون درشو آروم باز کردم ولی یوری نبود در های کمد ها باز بود و توشون خالی بود گل از دستم افتاد یهو ترسی به همراه خشم بهم وارد شد سریع رفتم پایین و مکس(سر بادیگارد) گفتم
ته:ببینم شما عوضی ها برای چی ازم پول میگیرید هااا حتی نتوانستید از یک دختر بچه مراقبت کنید(عصبانی ...داد ...ترسناک)
یهو دستپاچه شد و ترسید
بادیگارد:ولی ایشون که از عمارت خارج نشدن(ترس)
ته : خفه شو همین الان برو و برام پیداش کن سریع(داد)
باشه ای گفت و سریع رفت دوباره رفتم داخل عمارت سعی کردم عصبانیتمو کنترل کنم همش تقصیر منه اگه مثل آدم باهاش رفتار میکردم اینجوری نمیشد ولی خب کجا و داره که بره رفتم سمت لپ تاپ و بازش کردم دوربین هارو چک کردم فقط لحظه فرارشو دیدم
عصبانی بودم خیلی ...من عاشق یوری بودم بدون نمیتونستم تحمل کنم در همین حین مکس سریع آمد پیشم
مکس:پیداش قربان از پشت بوم رفته اون ور دیوار و فرار کرده بعد از اونم تقریبا ۶۰ کیلومتر راه رو رفته آخرین دوربین ماله روستایی نزدیک سئول هست که مثل اینکه سوار کامیون حمل چوب شده و تا بوسان رو رفته در حال حاضر توی بوسان مستقره ..دستور چیه قربان بریم دنبالش
ته: نه فعلا بزار خوش باشه..(پوزخند)
فعلا میخوام همونجا باشه به موقعش خودم میرم سراغش .....
پایان فصل اول 🍷✨
منتظر فصل دوم باشید لاوام
امید وارم خوشتون آمده باشه حتما با نظراتتون بهم انگیزه بدید تا فصل بعد رو شروع کنم🍷❤️✨
شرط: ۱۰ لایک🥃✨
۱.۱k
۰۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.