با این که چند سال از فوت پدربزرگ میگذشت
با این که چند سال از فوت پدربزرگ میگذشت
باز میدیدم که مادربزرگ روزی دو سه بار یادش میفتاد و اشک میریخت...
یه روز که تو آشپزخونه مشغول درست کن خاکشیر بود دیدم داره گریه میکنه...
رفتم تو آشپزخونه دستاشو بوسیدم و گفتم الهی دورت بگردم ننه جون...
چند سال گذشت نمیخوای آروم بشی؟؟؟
گفت ننه جون این خاک شیر رو میبینی که تو لیوان آب ریختم... یه چند دقیقه که بهش دست نزنی ته نشین میشه ...
اما کافیه یه تکونی به لیوان بدی یا یکم همش بزنی تا دوباره بیاد بالا و تو کل لیوان پخش بشه...
ننه جون یه سری غصه ها تو زندگی هست مثل همین خاک شیر میمونه...
ته نشین میشه تهِ دلت...
اما یه خاطره
یه آهنگ
یه عکس
یه خیابون
یه اسم
کافیه تا دلت یه تکونی بخوره و غصه هات پخش بشن تو دلت...
ننه جون ان شالله هیچوقت غصه های دلت مثل این خاک شیر تو دلت نمونن...
اگر هم موندن ان شالله همیشه ته نشین باشن و هیچوقت بالا نیان...
خیلی سخته بعضی از غصه های زندگی ننه جون...
خیلی سخته...
#امیرعلی_اسدی
باز میدیدم که مادربزرگ روزی دو سه بار یادش میفتاد و اشک میریخت...
یه روز که تو آشپزخونه مشغول درست کن خاکشیر بود دیدم داره گریه میکنه...
رفتم تو آشپزخونه دستاشو بوسیدم و گفتم الهی دورت بگردم ننه جون...
چند سال گذشت نمیخوای آروم بشی؟؟؟
گفت ننه جون این خاک شیر رو میبینی که تو لیوان آب ریختم... یه چند دقیقه که بهش دست نزنی ته نشین میشه ...
اما کافیه یه تکونی به لیوان بدی یا یکم همش بزنی تا دوباره بیاد بالا و تو کل لیوان پخش بشه...
ننه جون یه سری غصه ها تو زندگی هست مثل همین خاک شیر میمونه...
ته نشین میشه تهِ دلت...
اما یه خاطره
یه آهنگ
یه عکس
یه خیابون
یه اسم
کافیه تا دلت یه تکونی بخوره و غصه هات پخش بشن تو دلت...
ننه جون ان شالله هیچوقت غصه های دلت مثل این خاک شیر تو دلت نمونن...
اگر هم موندن ان شالله همیشه ته نشین باشن و هیچوقت بالا نیان...
خیلی سخته بعضی از غصه های زندگی ننه جون...
خیلی سخته...
#امیرعلی_اسدی
۷.۱k
۲۱ آذر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.