فیک تهیونگ (اعذاب عشق)پارت۱۳
از زبان ا/ت
گفتم : فقط برای این صدام کردی ؟
گفت : وا چی میشه یه بار ازت کمک خواستمااا
گفتم : دیگه نخوا چون کمک نمیکنم بهت
دختره زشت برگشتم تو آشپزخونه سینی قهوه ها رو برداشتم و رفتم طبقه بالا دره اتاق رو زدم که اجازه ورود داد رفتم داخل با دیدنم لبخند زد بهم نشستم قهوش رو هم دادم گفتم : راستش امروز یه حرفی بین منو خانم جی یون شد
یکم از قهوه خورد و گفت : چه حرفی ؟
گفتم : اون میگه لیانا زندس ( خواهر ا/ت اسمش لیانا هست )
گفت : چی جدی همچین حرفی زد ؟
گفتم : بله همچین چیزی گفت بهم اون میگفت جدی میگه اما من...
آقای کیم نزاشت ادامه حرفم رو بزنم و گفت : ا/ت تو خودتو نگران نکن من برای فهمیدن حقیقت همه کاری برات انجام میدم چون لیانا بعده مادره تهیونگ تنها زنی هست که عاشقش شدم و کنارش آرامش داشتم پس مسبب این کار رو پیدا میکنم بالاخره
لبخند رضایت بخشی زدم و منم قهوم رو خوردم بعد از اینکه قهوه آقای کیم تموم شد میخواست فنجونش رو بزاره روی میز که از دستش افتاد و شکست خودشم ناگهانی بیهوش شد
منم سردرد عجیبی داشتم بلند شدم برم سمتش که چشمام سیاهی رفت و افتادم روی زمین.....
از زبان تهیونگ
صدای جیغ شنیدم رفتم بیرون از اتاقم دره اتاق کار پدرم باز بود رفتم سمت اتاق که زن عمو میسا شوک زده وایستاده بودن داخل رو که نگاه کردم بابام و ا/ت بیهوش افتاده بودن بدو بدو رفتم سمت ا/ت بیهوش کامل بود بلند گفتم : میسا زنگ بزن به آمبولانس زود باش
گفتم : فقط برای این صدام کردی ؟
گفت : وا چی میشه یه بار ازت کمک خواستمااا
گفتم : دیگه نخوا چون کمک نمیکنم بهت
دختره زشت برگشتم تو آشپزخونه سینی قهوه ها رو برداشتم و رفتم طبقه بالا دره اتاق رو زدم که اجازه ورود داد رفتم داخل با دیدنم لبخند زد بهم نشستم قهوش رو هم دادم گفتم : راستش امروز یه حرفی بین منو خانم جی یون شد
یکم از قهوه خورد و گفت : چه حرفی ؟
گفتم : اون میگه لیانا زندس ( خواهر ا/ت اسمش لیانا هست )
گفت : چی جدی همچین حرفی زد ؟
گفتم : بله همچین چیزی گفت بهم اون میگفت جدی میگه اما من...
آقای کیم نزاشت ادامه حرفم رو بزنم و گفت : ا/ت تو خودتو نگران نکن من برای فهمیدن حقیقت همه کاری برات انجام میدم چون لیانا بعده مادره تهیونگ تنها زنی هست که عاشقش شدم و کنارش آرامش داشتم پس مسبب این کار رو پیدا میکنم بالاخره
لبخند رضایت بخشی زدم و منم قهوم رو خوردم بعد از اینکه قهوه آقای کیم تموم شد میخواست فنجونش رو بزاره روی میز که از دستش افتاد و شکست خودشم ناگهانی بیهوش شد
منم سردرد عجیبی داشتم بلند شدم برم سمتش که چشمام سیاهی رفت و افتادم روی زمین.....
از زبان تهیونگ
صدای جیغ شنیدم رفتم بیرون از اتاقم دره اتاق کار پدرم باز بود رفتم سمت اتاق که زن عمو میسا شوک زده وایستاده بودن داخل رو که نگاه کردم بابام و ا/ت بیهوش افتاده بودن بدو بدو رفتم سمت ا/ت بیهوش کامل بود بلند گفتم : میسا زنگ بزن به آمبولانس زود باش
۱۲۲.۵k
۱۰ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.