Part3
Part3
جیمین: عه هیونگ ولم کن حوصله ندارم
جیمین از جاش بلند شد و رفت و توی اتاقش و شروع کرد به جمع کردن وسایلش البته کم کم همه اومدن و شروع کردن به جمع کردن وسایل...
تهیونگ: جیمین من که میدونم ایندفعه یه چیز جدیدی دیدی..
جیمین: تو از کجا فهمیدی؟
تهیونگ: چون همیشه عادی بودی و عادت داشتی ولی الان تو خودت هستی
جیمین: اهوم ته این بار یه گردنبند گردنش دیدم گردنبند الماسی بنفش بود و خیلی هم خوشگل بود
<گردن بند اسلاید۲>
تهیونگ: اهوم...خیلی خوب دیگه بهش فکر نکن به هر حالا داریم میریم زادگاهت 😂
جیمین: هه آره زاد گاه من و کوک😂
کوک: کوک چی؟ پشت سر من چی میگید؟
جیمین: هیچی میخوایم بریم زادگاهمون
کوک: مطمئنی داشتید همینو میگفتید؟🤨
تهیونگ: نه داشتیم میگفتی کوک خیلی بد شده...
کوک: خودت بدییییی
جیمین:😂
تهیونگ:😂 نه داشتیم همینو میگفتیم
کوک: باشه فهمیدم ولی باور نکردم گفته باشم😒
نامجون: بسه اگه به جای این که انقدر حرف بزنید وسایلتون رو جمع میکردید الان آماده بودید
جین: راست میگه زد باشید....
تهیونگ: خیلی خوب بابا نمیزارید یه کم خوش باشیمممم
کوک: جین هیونگ اینا داشتن پشت سر من حرف های بد میزدن😭( گریه الکی)
جین: قلط کردن ولشون کن
جیمین: بابا تهیونگ گفت میخوایم بریم زاد گاهت بعد منم گفتم آره میخوایم بریم زادگاه من و کوک بعد این به خودش گرفت
کوک: من باور نمیکنم🤨🙂↔️
هوپی: بچه ها ون دم در منتظره
.....
ادامه دارد....
جیمین: عه هیونگ ولم کن حوصله ندارم
جیمین از جاش بلند شد و رفت و توی اتاقش و شروع کرد به جمع کردن وسایلش البته کم کم همه اومدن و شروع کردن به جمع کردن وسایل...
تهیونگ: جیمین من که میدونم ایندفعه یه چیز جدیدی دیدی..
جیمین: تو از کجا فهمیدی؟
تهیونگ: چون همیشه عادی بودی و عادت داشتی ولی الان تو خودت هستی
جیمین: اهوم ته این بار یه گردنبند گردنش دیدم گردنبند الماسی بنفش بود و خیلی هم خوشگل بود
<گردن بند اسلاید۲>
تهیونگ: اهوم...خیلی خوب دیگه بهش فکر نکن به هر حالا داریم میریم زادگاهت 😂
جیمین: هه آره زاد گاه من و کوک😂
کوک: کوک چی؟ پشت سر من چی میگید؟
جیمین: هیچی میخوایم بریم زادگاهمون
کوک: مطمئنی داشتید همینو میگفتید؟🤨
تهیونگ: نه داشتیم میگفتی کوک خیلی بد شده...
کوک: خودت بدییییی
جیمین:😂
تهیونگ:😂 نه داشتیم همینو میگفتیم
کوک: باشه فهمیدم ولی باور نکردم گفته باشم😒
نامجون: بسه اگه به جای این که انقدر حرف بزنید وسایلتون رو جمع میکردید الان آماده بودید
جین: راست میگه زد باشید....
تهیونگ: خیلی خوب بابا نمیزارید یه کم خوش باشیمممم
کوک: جین هیونگ اینا داشتن پشت سر من حرف های بد میزدن😭( گریه الکی)
جین: قلط کردن ولشون کن
جیمین: بابا تهیونگ گفت میخوایم بریم زاد گاهت بعد منم گفتم آره میخوایم بریم زادگاه من و کوک بعد این به خودش گرفت
کوک: من باور نمیکنم🤨🙂↔️
هوپی: بچه ها ون دم در منتظره
.....
ادامه دارد....
۲.۴k
۱۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.