زندگی مخفی پارت بیست و چهارم بخش دوم
یونگی داشت اشک تو چشماش جمع میشد
یونگی:لعنت به اشکای سمج
خب بعد یه پسره رو روی زمین دیدم که توی خون غرق شده بود
دستامو با زور باز کردم و رفتم پیشش
و وقتی تونستم صورتشو ببینم......
اهیون:خب اون اون جیمین بود
رزی:چی یعنی...ی_ی_یع_نی
جیمین من من من من مردهههه
نمیتونستم خودمو کنترل کنم بی اختیار گریه میکردم
خودمو تو بغل یونگی انداختم و اونم با نوازش موهام باز گریه میکرد
یونگی:جیمین تو رو تنها گذاشت
اهیون رو تنها گذاشت
تهیونگ رو تنها گذاشت
و حتی منو
اون منو تنها گذاشت
.......................۴ماه بعد.........................
یونگی:ای خدا جیسو باز شروع کرد مگه نگفتم کار جنی بود
جنی و جونگ کوک
پس بحث رو دوباره باز نکن
اهیون:یونگیا آروم باش
تو که میدونی جیسو اونی دوست داره حرصت بده
حالا اینا رو ول کن میای تو اتاق باید یه چیزی رو بهت بگم
تو برو بعد من میام
سری تکون دادم و چشم غره ای به جیسو رفتم و رفتم سمت اتاقم
اهیون:تهیونگ شی میشه یه لحظه بیای اتاق یونگی
تهیونگ:اومدم
منو تهیونگ نشستیم رو تخت تا ببینیم اهیون خانم چه میگوید
اهیون:خب بچه ها
ببینید
من
من
من دارم میرم پاریس
پیش خواهر بزرگترم که ازدواج کرده یه مدت اونجا میمونم
و بخاطر اینکه دکتر هستم اونجا میتونم کار پیدا کنم
...................................
شروع کردم به گفتن حرفم
اهیون:خب بچه ها
ببینید
من
من
من دارم میرم پاریس
پیش خواهر بزرگترم که ازدواج کرده یه مدت اونجا میمونم
و بخاطر اینکه دکتر هستم اونجا میتونم کار پیدا کنم
نگاه های خیره یونگی و تهیونگ باعث شد خندم بگیره
یونگی:تو الان میخوای بری
تهیونگ:تو نمیتونی بری
اهیون:موندن تو خونه ای که جیمین توش بوده خیلی برام سخته بهتره یکم فاصله بگیرم
و شما هم بهتره هرچه زودتر کار اون قاتلای عوضی رو تموم کنید
تهیونگ:ولی ولی
اهیون:نه نیار خواهش میکنم
شما به اندازه کافی از من مراقبت کردید
و الان یه عذر خواهی به یونگی بدهکارم
چون جاشو توی دل جیمین گرفته بودم
منو ببخش یونگیا
..................................
ادامه دارد......
یونگی:لعنت به اشکای سمج
خب بعد یه پسره رو روی زمین دیدم که توی خون غرق شده بود
دستامو با زور باز کردم و رفتم پیشش
و وقتی تونستم صورتشو ببینم......
اهیون:خب اون اون جیمین بود
رزی:چی یعنی...ی_ی_یع_نی
جیمین من من من من مردهههه
نمیتونستم خودمو کنترل کنم بی اختیار گریه میکردم
خودمو تو بغل یونگی انداختم و اونم با نوازش موهام باز گریه میکرد
یونگی:جیمین تو رو تنها گذاشت
اهیون رو تنها گذاشت
تهیونگ رو تنها گذاشت
و حتی منو
اون منو تنها گذاشت
.......................۴ماه بعد.........................
یونگی:ای خدا جیسو باز شروع کرد مگه نگفتم کار جنی بود
جنی و جونگ کوک
پس بحث رو دوباره باز نکن
اهیون:یونگیا آروم باش
تو که میدونی جیسو اونی دوست داره حرصت بده
حالا اینا رو ول کن میای تو اتاق باید یه چیزی رو بهت بگم
تو برو بعد من میام
سری تکون دادم و چشم غره ای به جیسو رفتم و رفتم سمت اتاقم
اهیون:تهیونگ شی میشه یه لحظه بیای اتاق یونگی
تهیونگ:اومدم
منو تهیونگ نشستیم رو تخت تا ببینیم اهیون خانم چه میگوید
اهیون:خب بچه ها
ببینید
من
من
من دارم میرم پاریس
پیش خواهر بزرگترم که ازدواج کرده یه مدت اونجا میمونم
و بخاطر اینکه دکتر هستم اونجا میتونم کار پیدا کنم
...................................
شروع کردم به گفتن حرفم
اهیون:خب بچه ها
ببینید
من
من
من دارم میرم پاریس
پیش خواهر بزرگترم که ازدواج کرده یه مدت اونجا میمونم
و بخاطر اینکه دکتر هستم اونجا میتونم کار پیدا کنم
نگاه های خیره یونگی و تهیونگ باعث شد خندم بگیره
یونگی:تو الان میخوای بری
تهیونگ:تو نمیتونی بری
اهیون:موندن تو خونه ای که جیمین توش بوده خیلی برام سخته بهتره یکم فاصله بگیرم
و شما هم بهتره هرچه زودتر کار اون قاتلای عوضی رو تموم کنید
تهیونگ:ولی ولی
اهیون:نه نیار خواهش میکنم
شما به اندازه کافی از من مراقبت کردید
و الان یه عذر خواهی به یونگی بدهکارم
چون جاشو توی دل جیمین گرفته بودم
منو ببخش یونگیا
..................................
ادامه دارد......
۴.۰k
۱۳ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.