ازدواج اجباری پارت 9

ازدواج اجباری پارت 9
که یهو از ترس پریدم تو بغل کوک
کوک: چت شده ات
ات: من از ارتفاع میترسم
یهو پارک رائون اومد سمت کوک و داشت نزدیک لبای کوک میشد که کوک به همه گفت
کوک:این زن ه.ر.ز.ه را دور کنید
و بعد از این روز زیردست کوک از زنش جداشد
(صبح)
از خواب بیدارشدم و دیدم پیش کوک خوابیدم زدم کوک رو پرت کردم ازتخت پایین
کوک: اخ چته ات
ات: تو پیش من خوابیدی
کوک: تو دیشب ترسیدی اومدی پیش من
ات : برام مهم نیست
کوک : تنبیه میشی
ات: برام مهم نیست
یهو کوک کولم کرد و بردم بیرون کنار استخر
ات: کوک ولم کن
کوک:نه
و پرتم کرد تو استخر اخه کی تو این هوا سرد زمستون ادم را پرت می‌کنه تو استخر
ات : کوک من شنا بلد نیستم
کوک پرید تو اب
کوک: حالت خوبه
ات: خوب..............
کوک : ات ات ات ات جواب بده
(چهار ماه بعد)
ادمین: بچه ها ات بیهوش شد و چهار ماه رفت تو کما و وقتی بهوش اومد هیچی یادش نمی اومد
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
ات: م.م.ن کجام
کوک: خونه ای
ات:اقای جئون
کوک : تو هیچی یادت نمی آید
ات:نه
کوک: ببین تو الان همسر منی و......
ات:ولی من هیچ حسی بهت ندارم
کوک:خفه
ات; یهو زدم تو گوش اقای جئون
کوک:چرا....