رمان توسط قلب تو ذوب شدم (اکسو)
رمان توسط قلب تو ذوب شدم (اکسو)
part26
........دل شکسته
و این دستای تنها.(چقدر شاعرانه شد 😂 😶🤍)
سول یی ویو:
یعنی لازم بود
اینکارو میکردم؟.....
آره.......من کار درست
رو انجام دادم .
پس الان چرا دارم
گریه میکنم؟........
این اشک ها این
وسط چی میگن؟....
اَه........لعنت به این
اشک ها چرا هر کاری
میکنم بند نمیاد؟.....
سو جین اومد.......
$سول یی تو چته؟
چرا داری گریه
میکنی؟نکنه......
- انجامش دادم.
$میدونم برات سخته
اما الان اونم داره
درد زیادی رو میکشه...
- نه........
$چرا.....مثل تو داره درد
میکشه....
- رئیس گفته باید
از گروه برم ...حالا
بفهم که درد من
از اون بیشتره ....
مات و مبهوت نگام میکرد.....
یک هفته بعد
- امروز قراره که برم به
کمپانی و به خوانندگیم
پایان بدم .باید باهاش
کنار بیام ......
(علامت مدیر کمپانی°)
- سلام
°سلام
- رئیس کجان؟
°رئیس یکم دیرتر
میان ...
- باشه.
یک ساعت گذشت و
رئیس نیومد.
- من میتونم برم اتاق تمرین؟
°معلومه که میتونید ..بفرمایید.
از پله ها رفتم بالا من
اینجا خیلی خاطره دارم.
میترسم نتونم از اینجا
دل بکنم .......
در اتاقو باز کردم.
اون گیتار،اون صندلی،اون
کمد ها هنوز همونجا بودن.
یاد اون موقعی افتادم که
برای تولد شیومین تمرین
میکردم .گیتار رو برداشتم
و شروع کردم به خوندن
آهنگ........مادرم همیشه میگفت
هروقت نمیتونی چیزی رو
تحمل کنی .....اشکالی نداره....
چشمات رو ببند و اون رو به
صورت شعر بخون........
شروع کردم گیتار زدن و
چشمامو بستم ..........
این داستان ادامه دارد.........🌹
part26
........دل شکسته
و این دستای تنها.(چقدر شاعرانه شد 😂 😶🤍)
سول یی ویو:
یعنی لازم بود
اینکارو میکردم؟.....
آره.......من کار درست
رو انجام دادم .
پس الان چرا دارم
گریه میکنم؟........
این اشک ها این
وسط چی میگن؟....
اَه........لعنت به این
اشک ها چرا هر کاری
میکنم بند نمیاد؟.....
سو جین اومد.......
$سول یی تو چته؟
چرا داری گریه
میکنی؟نکنه......
- انجامش دادم.
$میدونم برات سخته
اما الان اونم داره
درد زیادی رو میکشه...
- نه........
$چرا.....مثل تو داره درد
میکشه....
- رئیس گفته باید
از گروه برم ...حالا
بفهم که درد من
از اون بیشتره ....
مات و مبهوت نگام میکرد.....
یک هفته بعد
- امروز قراره که برم به
کمپانی و به خوانندگیم
پایان بدم .باید باهاش
کنار بیام ......
(علامت مدیر کمپانی°)
- سلام
°سلام
- رئیس کجان؟
°رئیس یکم دیرتر
میان ...
- باشه.
یک ساعت گذشت و
رئیس نیومد.
- من میتونم برم اتاق تمرین؟
°معلومه که میتونید ..بفرمایید.
از پله ها رفتم بالا من
اینجا خیلی خاطره دارم.
میترسم نتونم از اینجا
دل بکنم .......
در اتاقو باز کردم.
اون گیتار،اون صندلی،اون
کمد ها هنوز همونجا بودن.
یاد اون موقعی افتادم که
برای تولد شیومین تمرین
میکردم .گیتار رو برداشتم
و شروع کردم به خوندن
آهنگ........مادرم همیشه میگفت
هروقت نمیتونی چیزی رو
تحمل کنی .....اشکالی نداره....
چشمات رو ببند و اون رو به
صورت شعر بخون........
شروع کردم گیتار زدن و
چشمامو بستم ..........
این داستان ادامه دارد.........🌹
۲.۱k
۲۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.