"•عشق خونی•" "•پارت اخر•" "•بخش دوم•"
سایا: نمی دونم چند ساعت بود که خواب بودم ولی هنوز هوا تاریک بود و صبح نشده بود. روپوشی روی لباس خوابم پوشیدم و اتاق رو ترک کردم. از پله رفتم پایین که دیدم هنوز لامپ های اتاق نشیمن روشنه و ساعت دیواری عدد ۴ رو نشون میده. با باز شدن یهویی در اصلی، یکه خوردم و سریع به اون سمت خیره شدم. کوک بود که تهیونگ رو کول کرده بود و مقابل در ایستاده بود. با سرعت وصف نشدنی به سمتش دویدم و مات نگاش کردم که اومد داخل و تهیونگ رو روی کاناپه خوابوند. سر و صورت تهیونگ زخمی بود و سوختگی داشت. کوک ـــ شکارچی ها هدف قرارش داده بودن. نفس نفس میزد و به شدت عصبانی بود. کنار کاناپه نشستم و ترسیده گوشمو روی قلب تهیونگ گذاشتم. خیلی ضعیف و نامنظم شنیده میشد. به کوک نگاه کردم ـــ باید بری دنبال دکتر جین، صدای قلبش خیلی ضعیفه. سری تکون داد و عمارت رو ترک کرد. از روی زمین بلند شدم و به سمت اشپزخونه دویدم. چند دقیقه بعد با یک پارچه و یک کاسه اب بالای سرش ایستادم. دستمال رو نم دار کردم و روی سوختگی ها و زخم ها با لطافت کشیدم. حس میکردم قلبم داره میزنه بیرون و استرس و شوکه شدن باعث لرزش دستام و بدنم شده بود. پارچه رو روی میز گذاشتم و اروم صورت تهیونگ رو قاب گرفتم ـــ تو قوی تر از این حرفایی، لطفا چشماتو باز کن. با شنیدن صدای در چرخیدم که با دکتر جین و بعدش هم کوک مواجه شدم. دکتر کنارم نشست و نگاهی به تهیونگ انداخت ـــ کاملا داغون شده! کوک اخمی کرد ـــ شکارچی ها عمارتش رو منفجر کرده بودن. دکتر هم اخم کرد و مشغول بستن زخم های تهیونگ شد.<br>
ملیسا: با باز شدن یهویی در سرمو بالا گرفتم و با دیدن اریکا که عصبانی به سمتم میومد خیره نگاش کردم. نگاه پر نفرتی بهم انداخت و بی درنگ سیلی محکمی بهم زد. شوک زده نگاش کردم که با همون چهره سرخ و خشمگین سمت میز شکنجه رفت و یک میله متوسط برداشت. داد زد و یک نفر رو صدا زد. با ورود یک مرد غول پیکر و هیکلی، خجالت زده پاهامو بهم فشردم و معذب شدم. به دستور اریکا با چن تا کنده درخت، اتیش نسبتا کوچیکی کنار میز اهنی شکنجه درست کرد و کنار دیوار ایستاد. اریکا نیشخندی بهم زد و سر میله دستش رو داخل اتیش فرو برد. وحشت زده بهش خیره شدم و عرق سردی روی پیشونی و تیرک پشتم نشست. وقتی خوب میله داغ شد، سمتم اومد و میله رو روی رونم چسبوند که جیغم رفت هوا و بوی گوشت سوخته خودم، حالمو بد کرد. میله رو برداشت و دوباره رفت داغش کنه. پای سوختمو بالا تر گرفته بودم و روی نوک پام ایستاده بودم. زنجیر ها رو توی دستم فشردم و به صدای هق هقم اهمیتی ندادم. دوباره سمتم اومد که نفسم حبس شد. عصبانی زل زد بهم و میله رو روی بازوم گذاشت که دوباره از ته دل جیغ کشیدم. عصبی داد زد ـــ به چه حقی شوهر منو عاشق خودت میکنی هرزه ی اشغال؟! سرمو پایین انداختم و نفس نفس زدم. میله رو پرت کرد روی زمین و عصبی گفت ـــ این عوضی امشب مال تویه، تا جایی که نیرو داری به فاکش بده! با شنیدن جملش سرمو یک ضرب بالا گرفتم و منجمد شدن رگامو حس میکردم. اتاق رو ترک کرد که اون مرد ترسناک اومد سمتم. از ترس خودمو جمع کردم که بهم چسبید با شهوت نگام کرد ـــ من تا حالا با یک انسان رابطه نداشتم ولی شنیدم خوب به طرف مقابلتون حال میدید! اب دهنم رو به سختی قورت دادم که دستاش رو روی باسنم گذاشت و از زیر لباس یک لپشو گرفت. داد زدم ـــ بهم دست نزن خوناشام کثیف! پوزخندی زد ـــ الکی جیغ جیغ نکن، امشب به شدت به صدات برای ناله کردن نیاز داری! سرش رو توی گردنم فرو برد و لباشو روی پوستم میکشید و گردنم رو مارک دار میکرد. نفسام به شدت نامنظم و شدید شده بود. دستش روی بدنم می چرخید و لمسم میکرد. هق هقم تنها صدایی بود که سکوت رو می شکست. گاز های درد اوری از پوست گردنم میگرفت که گریه هام رو شدید تر میکرد. با حالت سرمستی نگام کرد ـــ کوچولو گریه نکن، اگه می خوای بهت خوش بگذره باید همراهیم کنی خوشگله. خشمگین نگاش کردم و روی صورتش تف انداختم، هار شد و محکم سینمو فشار داد که حس کردم ترکید. جیغی کشیدم که با دستای قدرتمندش سیلی محکمی به صورتم زد. نیشخندی زد ـــ خشن دوست داری، نه؟! منم بدم نمیاد جوجه. خواست به لبام حمله کنه که دستی گردنش رو از پشت گرفت و ناخون های تیزی دو طرف گردنش رو دریدن. دستاش از روی بدنم شل شد که صاحب دست، محکم گردنش رو پیچوند و صدای دلخراش تیریک نشون دهنده شکسته شدن مهره های گردنش بود. روی زمین افتاد و فرد پشت سرش مقابلم قرار گرفت. خشکم زده بود و نمی تونستم واکنشی نشون بدم. به سختی از بین لبام کلمات رو ادا کردم ــ جی...جیمین...تویی.
ملیسا: با باز شدن یهویی در سرمو بالا گرفتم و با دیدن اریکا که عصبانی به سمتم میومد خیره نگاش کردم. نگاه پر نفرتی بهم انداخت و بی درنگ سیلی محکمی بهم زد. شوک زده نگاش کردم که با همون چهره سرخ و خشمگین سمت میز شکنجه رفت و یک میله متوسط برداشت. داد زد و یک نفر رو صدا زد. با ورود یک مرد غول پیکر و هیکلی، خجالت زده پاهامو بهم فشردم و معذب شدم. به دستور اریکا با چن تا کنده درخت، اتیش نسبتا کوچیکی کنار میز اهنی شکنجه درست کرد و کنار دیوار ایستاد. اریکا نیشخندی بهم زد و سر میله دستش رو داخل اتیش فرو برد. وحشت زده بهش خیره شدم و عرق سردی روی پیشونی و تیرک پشتم نشست. وقتی خوب میله داغ شد، سمتم اومد و میله رو روی رونم چسبوند که جیغم رفت هوا و بوی گوشت سوخته خودم، حالمو بد کرد. میله رو برداشت و دوباره رفت داغش کنه. پای سوختمو بالا تر گرفته بودم و روی نوک پام ایستاده بودم. زنجیر ها رو توی دستم فشردم و به صدای هق هقم اهمیتی ندادم. دوباره سمتم اومد که نفسم حبس شد. عصبانی زل زد بهم و میله رو روی بازوم گذاشت که دوباره از ته دل جیغ کشیدم. عصبی داد زد ـــ به چه حقی شوهر منو عاشق خودت میکنی هرزه ی اشغال؟! سرمو پایین انداختم و نفس نفس زدم. میله رو پرت کرد روی زمین و عصبی گفت ـــ این عوضی امشب مال تویه، تا جایی که نیرو داری به فاکش بده! با شنیدن جملش سرمو یک ضرب بالا گرفتم و منجمد شدن رگامو حس میکردم. اتاق رو ترک کرد که اون مرد ترسناک اومد سمتم. از ترس خودمو جمع کردم که بهم چسبید با شهوت نگام کرد ـــ من تا حالا با یک انسان رابطه نداشتم ولی شنیدم خوب به طرف مقابلتون حال میدید! اب دهنم رو به سختی قورت دادم که دستاش رو روی باسنم گذاشت و از زیر لباس یک لپشو گرفت. داد زدم ـــ بهم دست نزن خوناشام کثیف! پوزخندی زد ـــ الکی جیغ جیغ نکن، امشب به شدت به صدات برای ناله کردن نیاز داری! سرش رو توی گردنم فرو برد و لباشو روی پوستم میکشید و گردنم رو مارک دار میکرد. نفسام به شدت نامنظم و شدید شده بود. دستش روی بدنم می چرخید و لمسم میکرد. هق هقم تنها صدایی بود که سکوت رو می شکست. گاز های درد اوری از پوست گردنم میگرفت که گریه هام رو شدید تر میکرد. با حالت سرمستی نگام کرد ـــ کوچولو گریه نکن، اگه می خوای بهت خوش بگذره باید همراهیم کنی خوشگله. خشمگین نگاش کردم و روی صورتش تف انداختم، هار شد و محکم سینمو فشار داد که حس کردم ترکید. جیغی کشیدم که با دستای قدرتمندش سیلی محکمی به صورتم زد. نیشخندی زد ـــ خشن دوست داری، نه؟! منم بدم نمیاد جوجه. خواست به لبام حمله کنه که دستی گردنش رو از پشت گرفت و ناخون های تیزی دو طرف گردنش رو دریدن. دستاش از روی بدنم شل شد که صاحب دست، محکم گردنش رو پیچوند و صدای دلخراش تیریک نشون دهنده شکسته شدن مهره های گردنش بود. روی زمین افتاد و فرد پشت سرش مقابلم قرار گرفت. خشکم زده بود و نمی تونستم واکنشی نشون بدم. به سختی از بین لبام کلمات رو ادا کردم ــ جی...جیمین...تویی.
۲۳.۳k
۱۹ اسفند ۱۴۰۱