عشق تاریک پارت ۶
ته قبل از رسیدن ۱/ت داخل پارک
کیم تهیونگ فکر کنم واقعا عاشق این دختر شدی چطوری آخه امکان نداره وای من باید چکار کنم خب معلومه باید اعتراف کنی اگه قبول نکنه دیونه میشم مثل معنبع آرامش برام باید بهش اعتراف کنم که دوسش دارم
زمان حال
۱/ت ی چند قدم از من جلو تر بود خواستم گلی که داخل کاپشنم گذاشته بودم در بیارم سرمو آوردم بالا دیدم ۴تا پسر دورمونن ۱/ت گذاشتم پشت سرم
ته : کاری داشتین
پسر ۱: با تو ن اما با اون دختر چرا کار داریم کارمونم خیلی طولانیه پس ردش کن بیاد
ته : برو گمشو پسره بیشعور ( با داد)
پسر ۲: خودت خاستی
شروع کردن به کتک کاری منم رفتم کمک ته
یکی از او پسرا ی چاقو داخل دستش بود رفت سمت ته چاقو کرد داخل شکمش اما یکم پایین تر دور خوردم دیدم افتاده رو زمین رفتم کنارش بغلش کردم گریه میکردم تمام دستام خونی شده بون
۱/ت : ته دون بیار الان آمبولانس میاد خواهش میکنم تو دیگه تنهایم نزار
ته : ۱/ت اگه ازت ی درخواست کنم قبول میکنی
۱/ت : هرچی باشه قبول میکنم
ته : دوست دخترم میشی گل بهم داد
۱/ت : گل و ازش گرفتم گفتم قبول
ته : خوشحال شدم لبخند
۱/ت : از درخواست ته خوشحال شدم ته بغل کردم
آمبولانس امد ته بردم بیمارستان پرستارا بردنش داخل اتاق عمل
به کوک زنگ زدم اومد پیشم داشت دل داریم میداد ی چند ساعتی گذشت دکتر از اتاق عمل آمد بیرون رفتیم سمتش
۱/ت : آقای دکتر حال ته چطور خوبه ( با نگرانی )
دکتر : بله حالشون خونه اما ی چند روزی باید اینجا بمونن که حالشون کامل خوب بشه
دکتر به کوک اشاره کرد که بعدا بره پیشش
کوک : ۱/ت من میرم یکم چیز بخرم
۱/ت : باشه اوپا
کوک رفتم پیش دکتر
دکتر : اقای کوک باید ی چیزی به شما بگم درباره آقای کیم نمی تونستم کنار اون خانم بگم
کوک : بله میشنوم
دکتر : به احتمال ۵۰ درصد شاید آقای کیم نتونن بچه دار بشن چاقو به هرمون های اصلی ایشون برخورد کرد اما این امکانم داره که شاید با درمان خوب بشن
کوک : خیلی تعجب هم خیلی ناراحت شدم نمیدونستم این خبر چطوری باید به ته بگم
رفت مغازه یکم چیز خریدم رفت پیش ۱/ت داخل اتاق پیش ته بود رفتم داخل
کوک : سلام من اومدم بیا یکم بخور
۱/ت : سلام ن ممنون تو بخور
کوک : ۱/ت ... حال ته که خوبه ..یکم بخور
۱/ت : باشه
۱/ت : کوک می خوام ی چیزی بهت بگم قول میدی مسخرم نکنی
کوک : باشه بگو
۱/ت : ام...ام...خب...راستش ....خیلی تند گفتم ..من دوست دختر ته هستم
کوک : وقتی اینو خیلی ناراحت شدم نمیدونستم این خبر چطوری باید به بهشون بگم
۱/ت : کوک چیه ناراحت شدی
کوک : لبخند زد گفت : ن ..خیلی خوشحالم که خواهر کچلوم عاشق شده ی لبخند خرگوشی زد
۱/ت خندیدم : مرسی اوپا
کوک : هنوز باورم نمیشه توی فسقلی عاشق شده باشه
۱/ت : من فسقلی نیستم ( کیوت )
کوک : باشه باشه
پایان تا
کیم تهیونگ فکر کنم واقعا عاشق این دختر شدی چطوری آخه امکان نداره وای من باید چکار کنم خب معلومه باید اعتراف کنی اگه قبول نکنه دیونه میشم مثل معنبع آرامش برام باید بهش اعتراف کنم که دوسش دارم
زمان حال
۱/ت ی چند قدم از من جلو تر بود خواستم گلی که داخل کاپشنم گذاشته بودم در بیارم سرمو آوردم بالا دیدم ۴تا پسر دورمونن ۱/ت گذاشتم پشت سرم
ته : کاری داشتین
پسر ۱: با تو ن اما با اون دختر چرا کار داریم کارمونم خیلی طولانیه پس ردش کن بیاد
ته : برو گمشو پسره بیشعور ( با داد)
پسر ۲: خودت خاستی
شروع کردن به کتک کاری منم رفتم کمک ته
یکی از او پسرا ی چاقو داخل دستش بود رفت سمت ته چاقو کرد داخل شکمش اما یکم پایین تر دور خوردم دیدم افتاده رو زمین رفتم کنارش بغلش کردم گریه میکردم تمام دستام خونی شده بون
۱/ت : ته دون بیار الان آمبولانس میاد خواهش میکنم تو دیگه تنهایم نزار
ته : ۱/ت اگه ازت ی درخواست کنم قبول میکنی
۱/ت : هرچی باشه قبول میکنم
ته : دوست دخترم میشی گل بهم داد
۱/ت : گل و ازش گرفتم گفتم قبول
ته : خوشحال شدم لبخند
۱/ت : از درخواست ته خوشحال شدم ته بغل کردم
آمبولانس امد ته بردم بیمارستان پرستارا بردنش داخل اتاق عمل
به کوک زنگ زدم اومد پیشم داشت دل داریم میداد ی چند ساعتی گذشت دکتر از اتاق عمل آمد بیرون رفتیم سمتش
۱/ت : آقای دکتر حال ته چطور خوبه ( با نگرانی )
دکتر : بله حالشون خونه اما ی چند روزی باید اینجا بمونن که حالشون کامل خوب بشه
دکتر به کوک اشاره کرد که بعدا بره پیشش
کوک : ۱/ت من میرم یکم چیز بخرم
۱/ت : باشه اوپا
کوک رفتم پیش دکتر
دکتر : اقای کوک باید ی چیزی به شما بگم درباره آقای کیم نمی تونستم کنار اون خانم بگم
کوک : بله میشنوم
دکتر : به احتمال ۵۰ درصد شاید آقای کیم نتونن بچه دار بشن چاقو به هرمون های اصلی ایشون برخورد کرد اما این امکانم داره که شاید با درمان خوب بشن
کوک : خیلی تعجب هم خیلی ناراحت شدم نمیدونستم این خبر چطوری باید به ته بگم
رفت مغازه یکم چیز خریدم رفت پیش ۱/ت داخل اتاق پیش ته بود رفتم داخل
کوک : سلام من اومدم بیا یکم بخور
۱/ت : سلام ن ممنون تو بخور
کوک : ۱/ت ... حال ته که خوبه ..یکم بخور
۱/ت : باشه
۱/ت : کوک می خوام ی چیزی بهت بگم قول میدی مسخرم نکنی
کوک : باشه بگو
۱/ت : ام...ام...خب...راستش ....خیلی تند گفتم ..من دوست دختر ته هستم
کوک : وقتی اینو خیلی ناراحت شدم نمیدونستم این خبر چطوری باید به بهشون بگم
۱/ت : کوک چیه ناراحت شدی
کوک : لبخند زد گفت : ن ..خیلی خوشحالم که خواهر کچلوم عاشق شده ی لبخند خرگوشی زد
۱/ت خندیدم : مرسی اوپا
کوک : هنوز باورم نمیشه توی فسقلی عاشق شده باشه
۱/ت : من فسقلی نیستم ( کیوت )
کوک : باشه باشه
پایان تا
۱۱۸.۲k
۰۳ اردیبهشت ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.