فیک تقاص پارت ۸۶
یه حس جدید
حس خیانت
حسش میکردم
تو وجودم حس میشد
و اذیتم میکرد
شاید این فقط یه دروغه
نباید حقیقت داشته باشه
حرفای جیمین طور دیگه بود
و حرفای خود ا/ت یه طور دیگه
چرا هیچ وقت دنیا واسه من نچرخید
چرا همیشه اذیت شدم
احساس میکنم قلبم ، تمام احساساتم همه شون دود شد رفت هوا
خیلی سریع فقط از اونجا دور شدم
از پله ها سریع رفتم پایین که جیمین منو متوقف کرد
جیمین با تعجب گفت چی شد پس ؟ چرا اومدی ؟
دیگه نمی تونستم صبر کنم و سریع گفتم کسی تو زندگی ا/ت عه ؟
جیمین با تعجب گفت ها ؟ یعنی چی ؟
گفتم یعنی ا/ت کسی رو دوست داره ؟
جیمین یه کم مکث کرد و گفت تا اونجایی که من میدونم نه ولی یه نفر هست که اون یارو ا/ت رو دوست داره و ا/ت هیچ ریکشنی نسبت بهش نشون نمیده .. چطور ؟
با خنده ی هیستریکی گفتم هیچی ... فقط بهم میگه باید طلاق بگیریم و هر کدوممون بریم سر زندگی خودمون
جیمین چیزی نگفت
منم دیگه تحمل ادامه دادن نداشتم
و سریع از خونه خارج شدم و وارد حیاط شدم
رفتم سمت الاچیق و نشستم اونجا تا بتونم با وضعیتی که پیش اومده کنار بیام
عمرا سیگار بکشم
نمیخوام !
نباید این کارو بکنم !
فقط به خاطر ا/ت
نباید بکشم
ولی اون که خیلی دوست داره منو ول کن و بیخیالم بشه
پس چرا اهمیت بدم
ا/ت ویو
از ریکشنی که جونگ کوک نشون داد واقعا شوکه شدم اصلا انتظار همچین چیزی رو ازش نداشتم
نمیدونم چقد گذشت ولی یهو جیمین وارد اتاقم شد
با تعجب به جیمین خیره شده بودم
که جیمین کفری گفت معلوم هست چه مرگته ؟
با تعجب گفتم چی ؟
جیمین گفت منظورت از طلاق چیه ؟
گفتم من فقط احساس میکنم تو زندگی اون یه ادم اضافه م
جیمین گفت ولی تو اونو دوست داری !
با عصبانیت گفتم نهههه ....
ولی از حرفم پشیمون شدم من نمیدونستم دقیق چی میخوام
با استرس و صدای اروم ادامه دادم و گفتم من فقط مطمئن نیستم
جیمین گفت به این فک کن اونهمه گریه کردی اونهمه خوابشو دیدی اونهمه نگرانش بودی و فقط بهش فک میکردی اونوقت به احساساتت شک داری ؟
گفتم خب اوکی من اصلا عاشقشم ولی اون چی ؟ زندگی ما قرار نیس یه طرفه باشه !
جیمین گفت اگه یه طرفه بود جونگ کوک بهم نمیگفت نمیخواد ازت طلاق بگیره !
حرفش قانعم کرد
خیلی بیشتر از اون چیزی که باشه قانع شدم
خیلی بیشتر از اون چیزی که نیاز داشتم
من نگرانی رو میتونستم تو چشمای جونگ کوک ببینم
میتونستم همه چی رو ببینم
ولی چرا نتونستم وضعیتو کنترل کنم و بسنجم
جیمین با مکث گفت چیکار میخوای بکنی ؟
سرمو به علامت منفی تکون دادم و گفتم نمیدونم
جیمین گفت من دیگه دخالت نمیکنم هر کاری خواستی بکن دیگه به من ربطی نداره
و از اتاق رفت بیرون
.........
ساعت ۷ عصر بود و هوا تاریک شده بود
جونگ کوک هنوز تو الاچیق بود و من جرئت نداشتم برم پیشش ولی باید اینکارو میکردم
نفس عمیق کشیدم و فقط راه افتادم سمت الاچیق
حس خیانت
حسش میکردم
تو وجودم حس میشد
و اذیتم میکرد
شاید این فقط یه دروغه
نباید حقیقت داشته باشه
حرفای جیمین طور دیگه بود
و حرفای خود ا/ت یه طور دیگه
چرا هیچ وقت دنیا واسه من نچرخید
چرا همیشه اذیت شدم
احساس میکنم قلبم ، تمام احساساتم همه شون دود شد رفت هوا
خیلی سریع فقط از اونجا دور شدم
از پله ها سریع رفتم پایین که جیمین منو متوقف کرد
جیمین با تعجب گفت چی شد پس ؟ چرا اومدی ؟
دیگه نمی تونستم صبر کنم و سریع گفتم کسی تو زندگی ا/ت عه ؟
جیمین با تعجب گفت ها ؟ یعنی چی ؟
گفتم یعنی ا/ت کسی رو دوست داره ؟
جیمین یه کم مکث کرد و گفت تا اونجایی که من میدونم نه ولی یه نفر هست که اون یارو ا/ت رو دوست داره و ا/ت هیچ ریکشنی نسبت بهش نشون نمیده .. چطور ؟
با خنده ی هیستریکی گفتم هیچی ... فقط بهم میگه باید طلاق بگیریم و هر کدوممون بریم سر زندگی خودمون
جیمین چیزی نگفت
منم دیگه تحمل ادامه دادن نداشتم
و سریع از خونه خارج شدم و وارد حیاط شدم
رفتم سمت الاچیق و نشستم اونجا تا بتونم با وضعیتی که پیش اومده کنار بیام
عمرا سیگار بکشم
نمیخوام !
نباید این کارو بکنم !
فقط به خاطر ا/ت
نباید بکشم
ولی اون که خیلی دوست داره منو ول کن و بیخیالم بشه
پس چرا اهمیت بدم
ا/ت ویو
از ریکشنی که جونگ کوک نشون داد واقعا شوکه شدم اصلا انتظار همچین چیزی رو ازش نداشتم
نمیدونم چقد گذشت ولی یهو جیمین وارد اتاقم شد
با تعجب به جیمین خیره شده بودم
که جیمین کفری گفت معلوم هست چه مرگته ؟
با تعجب گفتم چی ؟
جیمین گفت منظورت از طلاق چیه ؟
گفتم من فقط احساس میکنم تو زندگی اون یه ادم اضافه م
جیمین گفت ولی تو اونو دوست داری !
با عصبانیت گفتم نهههه ....
ولی از حرفم پشیمون شدم من نمیدونستم دقیق چی میخوام
با استرس و صدای اروم ادامه دادم و گفتم من فقط مطمئن نیستم
جیمین گفت به این فک کن اونهمه گریه کردی اونهمه خوابشو دیدی اونهمه نگرانش بودی و فقط بهش فک میکردی اونوقت به احساساتت شک داری ؟
گفتم خب اوکی من اصلا عاشقشم ولی اون چی ؟ زندگی ما قرار نیس یه طرفه باشه !
جیمین گفت اگه یه طرفه بود جونگ کوک بهم نمیگفت نمیخواد ازت طلاق بگیره !
حرفش قانعم کرد
خیلی بیشتر از اون چیزی که باشه قانع شدم
خیلی بیشتر از اون چیزی که نیاز داشتم
من نگرانی رو میتونستم تو چشمای جونگ کوک ببینم
میتونستم همه چی رو ببینم
ولی چرا نتونستم وضعیتو کنترل کنم و بسنجم
جیمین با مکث گفت چیکار میخوای بکنی ؟
سرمو به علامت منفی تکون دادم و گفتم نمیدونم
جیمین گفت من دیگه دخالت نمیکنم هر کاری خواستی بکن دیگه به من ربطی نداره
و از اتاق رفت بیرون
.........
ساعت ۷ عصر بود و هوا تاریک شده بود
جونگ کوک هنوز تو الاچیق بود و من جرئت نداشتم برم پیشش ولی باید اینکارو میکردم
نفس عمیق کشیدم و فقط راه افتادم سمت الاچیق
۴۲.۶k
۲۷ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.