بازی عشق شیطان پارت ۴۵
☆P. . . 45☆
ادامه ویو ژوئن:
میخواستم الان یه کم اذیتش کنم، ولی کاملا یادم رفته بود چند تا از افرادم که یکیشون دستیار شخصیم بود همیشه داخل واحد هم هستن برای مواقع اضطراری و نگهبانی...
منم رفتم روی تخت تا کنار هه این بخوابم اما متوجه شدم هنوز بیداره، یکم اذیتش کردم که خودش بلند شد،
هه این: چیکار میکنی؟
ژوئن: هیچی فقط میخواستم یکم سر به سرت بزارم چون فهمیدم که هنوز بیداری.
هه این: درست بگو چی میخوای.
ژوئن: گفتم که هیچی.
انگار به حرفم خنده اش گرفت،
ژوئن: کجای حرفم خنده داشت؟!
هه این: اینکه نمیگی چی میخوای.
ژوئن: فقط یه بار.
هه این: فقط یه بار.
ژوئن: جدی؟!!
هه این: چیه باور نمیکنی؟!
تا صورتم رو به صورتش نزدیک کردم که ببموسمش...
صدای در اومد و در باز شد،
هردومون اصلا نفهمیدیم چی شد فقط از هم فاصله گرفتیم،
دستیارمم (د) تا چند قدم اومد داخل و متوجه شد، سریع برگشت و روشم برگردوند...
د: ببخشید قربان هنوز به زندگی مشترک شما و خانم هه این عادت نکردیم.
ژوئن: عا راستی از حالا بعد در زدن صبر کن تا بگم بعد بیا داخل.
د: بله قربان.
ژوئن: حالا چیکار داری که این موقع اومدی؟!
د: قربان، مدیر کیم چند تا سند جا افتاده رو فرستادن.
ژوئن: چه اسنادی؟!
د: مرتبط با اسنادی هستن که امروز بررسیشون کردین برای فردا باید آماده باشن و همینطور که مدیر کیم در موردش عذر خواهی هم کردن.
ژوئن: بزارشون روی میز صبح زودتر بیدار میشم و انجامشون میدم به هرحال خوب شد که گفتی.
میخواست بره که یاد یه چیزی افتادم،
ژوئن: عا راستی برای همکاری با برند مارتینو همه چیز آمادس؟
د: بله قربان برای دو روز دیگه همه چیز آمادس.
ژوئن: خوبه ممنون. میتونی بری.
تعظیمی کرد و رفت...
هه این: قراره با کارلو و لوکا و بقیه بچه ها همکاری داشته باشین؟! ولی آخرین محصول اونا...
ژوئن: آره دقیقا، یکی از شرکتا از طراحی های جدید مارتینو کپی کرده بودن بعد شکایت، قرار شد دوباره روش کار بشه و از هر دو برند باشه که همراه با اعلام همکاری هامون رونمایی میشه.
هه این: همکاری برند مارتینو و میراکل...
ژوئن: بحث کار رو بیخیال، بیا بخوابیم که فردا روز پر مشغله ایه.
هه این: واسه ی تو البته.
از دستش کشیدمش بغل خودم که بخوابیم...
ژوئن: فقط همینجوری بمون.
هه این: باشه ولی...
ژوئن: باشه باشه کاری نمیکنم.
پرش زمانی به فردا شب:
امشب زود برگشتم.
منو هه این آماده شدیم که بریم.(اسلاید دوم و سوم)
هه این: هنوزم نمیدونم به چه منابستی، خیلی کنجکاو شدم.
ژوئن: حالا میفهمی، گفتم که سوپرایزه، یه جای خاص و یه مناسبت خاص که تو فراموشش کردی.
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
تقریبا بعد چند مینی رسیدیم و از هه این خواستم که چشماشو ببنده و خودمم جلوی چشماشو گرفتم...
ادامه ویو ژوئن:
میخواستم الان یه کم اذیتش کنم، ولی کاملا یادم رفته بود چند تا از افرادم که یکیشون دستیار شخصیم بود همیشه داخل واحد هم هستن برای مواقع اضطراری و نگهبانی...
منم رفتم روی تخت تا کنار هه این بخوابم اما متوجه شدم هنوز بیداره، یکم اذیتش کردم که خودش بلند شد،
هه این: چیکار میکنی؟
ژوئن: هیچی فقط میخواستم یکم سر به سرت بزارم چون فهمیدم که هنوز بیداری.
هه این: درست بگو چی میخوای.
ژوئن: گفتم که هیچی.
انگار به حرفم خنده اش گرفت،
ژوئن: کجای حرفم خنده داشت؟!
هه این: اینکه نمیگی چی میخوای.
ژوئن: فقط یه بار.
هه این: فقط یه بار.
ژوئن: جدی؟!!
هه این: چیه باور نمیکنی؟!
تا صورتم رو به صورتش نزدیک کردم که ببموسمش...
صدای در اومد و در باز شد،
هردومون اصلا نفهمیدیم چی شد فقط از هم فاصله گرفتیم،
دستیارمم (د) تا چند قدم اومد داخل و متوجه شد، سریع برگشت و روشم برگردوند...
د: ببخشید قربان هنوز به زندگی مشترک شما و خانم هه این عادت نکردیم.
ژوئن: عا راستی از حالا بعد در زدن صبر کن تا بگم بعد بیا داخل.
د: بله قربان.
ژوئن: حالا چیکار داری که این موقع اومدی؟!
د: قربان، مدیر کیم چند تا سند جا افتاده رو فرستادن.
ژوئن: چه اسنادی؟!
د: مرتبط با اسنادی هستن که امروز بررسیشون کردین برای فردا باید آماده باشن و همینطور که مدیر کیم در موردش عذر خواهی هم کردن.
ژوئن: بزارشون روی میز صبح زودتر بیدار میشم و انجامشون میدم به هرحال خوب شد که گفتی.
میخواست بره که یاد یه چیزی افتادم،
ژوئن: عا راستی برای همکاری با برند مارتینو همه چیز آمادس؟
د: بله قربان برای دو روز دیگه همه چیز آمادس.
ژوئن: خوبه ممنون. میتونی بری.
تعظیمی کرد و رفت...
هه این: قراره با کارلو و لوکا و بقیه بچه ها همکاری داشته باشین؟! ولی آخرین محصول اونا...
ژوئن: آره دقیقا، یکی از شرکتا از طراحی های جدید مارتینو کپی کرده بودن بعد شکایت، قرار شد دوباره روش کار بشه و از هر دو برند باشه که همراه با اعلام همکاری هامون رونمایی میشه.
هه این: همکاری برند مارتینو و میراکل...
ژوئن: بحث کار رو بیخیال، بیا بخوابیم که فردا روز پر مشغله ایه.
هه این: واسه ی تو البته.
از دستش کشیدمش بغل خودم که بخوابیم...
ژوئن: فقط همینجوری بمون.
هه این: باشه ولی...
ژوئن: باشه باشه کاری نمیکنم.
پرش زمانی به فردا شب:
امشب زود برگشتم.
منو هه این آماده شدیم که بریم.(اسلاید دوم و سوم)
هه این: هنوزم نمیدونم به چه منابستی، خیلی کنجکاو شدم.
ژوئن: حالا میفهمی، گفتم که سوپرایزه، یه جای خاص و یه مناسبت خاص که تو فراموشش کردی.
سوار ماشین شدیم و راه افتادیم
تقریبا بعد چند مینی رسیدیم و از هه این خواستم که چشماشو ببنده و خودمم جلوی چشماشو گرفتم...
۸.۸k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.