لیانا-معلومه که..نه
لیانا-معلومه که..نه
جونگکوک پوزخندی زد منم لبام کش اومد...
لیانا-احمقم که پیشنهادی به این خوبی رو رد کنم؟
با این حرف لیانا صدای شکستن قلبم گوشام و کر کرد
جونگکوک-تو که احمقی آره ولی من بی عقل نیستم
فرشته ام و از دست بدم
گوشی رو قطع کرد و بهم زل زد
جونگکوک-چخبرا ات خانم؟
از جام بلند شدم و گفتم: حالم خوب نیس...ولم کن
رفتم رو صندلی گهواره ایی کنار کتابخونه نشستم
اومد وایساد روبه روم دستاش و از جیبش درآورد
و دوطرف دسته های صندلی گذاشت خم شد طرفم
جونگکوک-ژاکلین من..دلم نمیخواد ناراحتیت و ببینم پس بگو دوس داری چیکار کنیم؟
ات-هیچی
دستام کشید و بلندم کرد از کمرم گرفت و شروع کرد چرخوندنم
ات-سرم گیج میره ها بزارم زمین
جونگکوک-مهم نیس ژاکلین کوچولو..بیا بریم یونان
ات-حالا چرا یهو تصمیم گرفتی بری یونان جونگکوک!؟
جونگکوک-چون خوب میدونم علاقه زیادی به یونان داری من بلیطارو رزرو کردم پس الان باید بری و آماده شی چون تا دو ساعت دیگه پرواز داریم!
شوک نگاهش کردم..چی میگفت
ات-جونگکوک..!
به طرف اتاق مشترکمون حرکت کرد
منو رو تخت گذاشت چند دست لباس برداشت و دونه دونه اش گرفت رو تنم
جونگکوک-نه این که نمیاد...آره این استایل بهت میاد
لباسارو سمتم گرفت
یه استایل اولدمانی مخصوص تابستون بود.
لبخندی بهش زدم
ات-باشه
لباسارو ازش گرفتم و به طرف پاراوان سفید حرکت کردم
_ᴶᵉᵒⁿᴶᵘⁿᵍᵏᵒᵒᵏ
تضاد هم بودیم سفید و سیاه...
به ات که سرش و رو شونم گذاشته بود نگاه کردم
اون ژاکلین منه...
_مسافرین محترم تا چند دقیقه دیگه تو فرودگاه آتن فرود میایم...
به طرف هتل Titania[تیتانیا] یه تاکسی گرفتم...
-چندساعتبعد
با تنپوش خودمو پرت کردم رو تخت..
ات-
جونگکوک پوزخندی زد منم لبام کش اومد...
لیانا-احمقم که پیشنهادی به این خوبی رو رد کنم؟
با این حرف لیانا صدای شکستن قلبم گوشام و کر کرد
جونگکوک-تو که احمقی آره ولی من بی عقل نیستم
فرشته ام و از دست بدم
گوشی رو قطع کرد و بهم زل زد
جونگکوک-چخبرا ات خانم؟
از جام بلند شدم و گفتم: حالم خوب نیس...ولم کن
رفتم رو صندلی گهواره ایی کنار کتابخونه نشستم
اومد وایساد روبه روم دستاش و از جیبش درآورد
و دوطرف دسته های صندلی گذاشت خم شد طرفم
جونگکوک-ژاکلین من..دلم نمیخواد ناراحتیت و ببینم پس بگو دوس داری چیکار کنیم؟
ات-هیچی
دستام کشید و بلندم کرد از کمرم گرفت و شروع کرد چرخوندنم
ات-سرم گیج میره ها بزارم زمین
جونگکوک-مهم نیس ژاکلین کوچولو..بیا بریم یونان
ات-حالا چرا یهو تصمیم گرفتی بری یونان جونگکوک!؟
جونگکوک-چون خوب میدونم علاقه زیادی به یونان داری من بلیطارو رزرو کردم پس الان باید بری و آماده شی چون تا دو ساعت دیگه پرواز داریم!
شوک نگاهش کردم..چی میگفت
ات-جونگکوک..!
به طرف اتاق مشترکمون حرکت کرد
منو رو تخت گذاشت چند دست لباس برداشت و دونه دونه اش گرفت رو تنم
جونگکوک-نه این که نمیاد...آره این استایل بهت میاد
لباسارو سمتم گرفت
یه استایل اولدمانی مخصوص تابستون بود.
لبخندی بهش زدم
ات-باشه
لباسارو ازش گرفتم و به طرف پاراوان سفید حرکت کردم
_ᴶᵉᵒⁿᴶᵘⁿᵍᵏᵒᵒᵏ
تضاد هم بودیم سفید و سیاه...
به ات که سرش و رو شونم گذاشته بود نگاه کردم
اون ژاکلین منه...
_مسافرین محترم تا چند دقیقه دیگه تو فرودگاه آتن فرود میایم...
به طرف هتل Titania[تیتانیا] یه تاکسی گرفتم...
-چندساعتبعد
با تنپوش خودمو پرت کردم رو تخت..
ات-
۲۸.۲k
۱۴ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.