✞رمان انتقام✞ پارت 77
•انتقام•
دیانا: اروم سر ارسلان و گزاشتم رو پام و شروع کردم به نوازش کردن موهاش...
_ارسلان من از حرفام هیچ منظوری نداشتم اونموقع فقط یکم حالم:)!...
ارسلان: شاید راست میگی من هیچ وقت بهت دوست داشتنمو نشون ندادم:)!...
دیانا: ارسلان شاید ی نفر باید مثل من کور باشه که نتونه دوست داشتن تو رو ببینه:)!..
پی حرفم بوسه ای روی پیشونی ارسلان کاشتم که با ذوغ و محبت به چشام زل زد کم کم با نوازشای پی در پی من خوابش برد...
____
ارسلان: صبح لای چشام و باز کردم که متوجه جای خالی دیانا شدم سریع از جام پریدم و از اتاق اومدم بیرون اینجام نبود معلوم نیس اول صبحی کجا رفته:)!..
_
دیانا: با پیامی که به گوشیم اومد سریع از خونه اومدم بیرون شاید واقعا ازش میترسیدم به این باور اورده بودم که هر کاری از دستش بر میاد نشستم روی نیمکت پارک و شروع کردم با ناخونام بازی کردن همون موقع گوشیم زنگ خورد ارسلان بود حتما نگران شده:)!...
_جانم؟
+دیا اول صبحی کجا رفتی؟
_ی کاری واسه دوستم پیش اومده بود اومدم پیشش:)!...
+این موقع صبح؟
_اره دیگه
+چرا بیدارم نکردی برسونمت؟:)..
_اخه...
ممد: سلام خانوم کوچولو...
دیانا: با صدای ممد هول کردم...
_ارسلان بهت زنگ میزنم
ارسلان" دیا:)!..قطع کرد چرا؟صدای کی بود
___
دیانا: باهام چیکار داری؟:)..
ممد: خوبه که حساب میبری ازم و الان اینجایی
دیانا: از روی نیمکت بلند شدم و با نفرت زل زدم تو چشاش نمیدونم این همه جرعتو از کجا اورده بودم:)!...
_من از هیچ کسی حساب نمیبرم من فقط نگران اطرافیانمم که تو روانی اذیتشون نکنی ولی از من بترس اقای ممد از اون روزی بترس که من قید همه رو بزنم و تو هیچ کاری نتونی بکنی:)!..
بعد حرفم شروع کرد به خندیدن به صورت هیستیریک که شخصیت بده فیلما میخنده بعدش صورتش جدی شد و نفسشو اعصبی میداد بیرون
مچ دستم و سفت گرفت و زل زد تو چشام منم از شدت درد صورتمو مچاله کردم:)!...
ممد: توام از اون روزی بترس که قید اونی که نمیتونی بزنیو با ی تیر خلاص بزنم :)!...
درست وسط پیشونیه عشقت کاشی:)!..
دیانا: اروم سر ارسلان و گزاشتم رو پام و شروع کردم به نوازش کردن موهاش...
_ارسلان من از حرفام هیچ منظوری نداشتم اونموقع فقط یکم حالم:)!...
ارسلان: شاید راست میگی من هیچ وقت بهت دوست داشتنمو نشون ندادم:)!...
دیانا: ارسلان شاید ی نفر باید مثل من کور باشه که نتونه دوست داشتن تو رو ببینه:)!..
پی حرفم بوسه ای روی پیشونی ارسلان کاشتم که با ذوغ و محبت به چشام زل زد کم کم با نوازشای پی در پی من خوابش برد...
____
ارسلان: صبح لای چشام و باز کردم که متوجه جای خالی دیانا شدم سریع از جام پریدم و از اتاق اومدم بیرون اینجام نبود معلوم نیس اول صبحی کجا رفته:)!..
_
دیانا: با پیامی که به گوشیم اومد سریع از خونه اومدم بیرون شاید واقعا ازش میترسیدم به این باور اورده بودم که هر کاری از دستش بر میاد نشستم روی نیمکت پارک و شروع کردم با ناخونام بازی کردن همون موقع گوشیم زنگ خورد ارسلان بود حتما نگران شده:)!...
_جانم؟
+دیا اول صبحی کجا رفتی؟
_ی کاری واسه دوستم پیش اومده بود اومدم پیشش:)!...
+این موقع صبح؟
_اره دیگه
+چرا بیدارم نکردی برسونمت؟:)..
_اخه...
ممد: سلام خانوم کوچولو...
دیانا: با صدای ممد هول کردم...
_ارسلان بهت زنگ میزنم
ارسلان" دیا:)!..قطع کرد چرا؟صدای کی بود
___
دیانا: باهام چیکار داری؟:)..
ممد: خوبه که حساب میبری ازم و الان اینجایی
دیانا: از روی نیمکت بلند شدم و با نفرت زل زدم تو چشاش نمیدونم این همه جرعتو از کجا اورده بودم:)!...
_من از هیچ کسی حساب نمیبرم من فقط نگران اطرافیانمم که تو روانی اذیتشون نکنی ولی از من بترس اقای ممد از اون روزی بترس که من قید همه رو بزنم و تو هیچ کاری نتونی بکنی:)!..
بعد حرفم شروع کرد به خندیدن به صورت هیستیریک که شخصیت بده فیلما میخنده بعدش صورتش جدی شد و نفسشو اعصبی میداد بیرون
مچ دستم و سفت گرفت و زل زد تو چشام منم از شدت درد صورتمو مچاله کردم:)!...
ممد: توام از اون روزی بترس که قید اونی که نمیتونی بزنیو با ی تیر خلاص بزنم :)!...
درست وسط پیشونیه عشقت کاشی:)!..
۱۳.۰k
۱۵ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.