Miracle part 19
می یونگ
زنگ آخر بود…حوصله حرف های معلم رو نداشتم…سرم رو چرخوندم و به منظره بیرون پنجره خیره شدم…با شنیدن صدای زنگ وسایلم رو جمع کردم و از کلاس خارج شدم…از مدرسه خارج شدم و به سمت خونه راه افتادم که توی راه توسط کسی به توی کوچه کشیده شدم…با تعجب و ترس به فرد روبرو خیره شدم…
جونگ کوک : ببخشید اینطوری ترسوندمت
دستاش رو از روی شونم برداشت و فاصله اش رو باهام حفظ کرد…بهش خیره شدم و با تعجب پرسیدم
می یونگ : تو اینجا چیکار می کنی ؟!
جونگ کوک : دلم برات تنگ شده بود…میخواستم دوباره ببینمت
دروغ چرا منم دلم براش تنگ شده بود ولی ترجیح دادم سکوت کنم و چیزی نگم
می یونگ : چطوری پیدام کردی ؟!
جونگ کوک خنده ای کرد و گفت
جونگ کوک : راستش زیاد کار آسونی نبود
خنده هاش خیلی قشنگ بود…با دیدن خنده هاش لبخندی زدم
جونگ کوک : راستش میخواستم بهت چیزی رو بگم
سوالی بهش خیره شدم که توی چشمام خیره شد و گفت
جونگ کوک : اولش نمیدونستم این حسی که بهت دارم چیه ولی الان از حسی که بهت دارم کاملا مطمئنم…می یونگ من عاشقت شدم…و نمی خوام از دستت بدم
با شنیدن حرفش لبخند از روی صورتم محو شد و اتفاقات گذشته مثل یک فیلم از جلوی چشمم رد شد
……….
شین مه : دوست دارم
شین مه : دوست دختر من میشی ؟
شین مه : من دوست پسرتم اشکالی نداره
شین مه : از من فرار نکن
……….
با یاد آوری اون اتفاقات اشکی از گوشه چشمم جاری شد که جونگ کوک دستش رو روی شونم گذاشت و پرسید
جونگ کوک : حالت خوبه ؟
دستش رو پس زدم و ازش فاصله گرفتم
می یونگ : به من نزدیک نشو
و سریع از اونجا دور شدم
همونطور که می دویدم گریه می کردم
نه دوباره نمی خوام اون اتفاقات تکرار بشه…من دوباره اون اشتباه رو تکرار نمی کنم…
اسلاید دو : فرم مدرسه می یونگ
می خواید این فیک رو تا فصل دوم ادامه بدم یا نه ؟
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
زنگ آخر بود…حوصله حرف های معلم رو نداشتم…سرم رو چرخوندم و به منظره بیرون پنجره خیره شدم…با شنیدن صدای زنگ وسایلم رو جمع کردم و از کلاس خارج شدم…از مدرسه خارج شدم و به سمت خونه راه افتادم که توی راه توسط کسی به توی کوچه کشیده شدم…با تعجب و ترس به فرد روبرو خیره شدم…
جونگ کوک : ببخشید اینطوری ترسوندمت
دستاش رو از روی شونم برداشت و فاصله اش رو باهام حفظ کرد…بهش خیره شدم و با تعجب پرسیدم
می یونگ : تو اینجا چیکار می کنی ؟!
جونگ کوک : دلم برات تنگ شده بود…میخواستم دوباره ببینمت
دروغ چرا منم دلم براش تنگ شده بود ولی ترجیح دادم سکوت کنم و چیزی نگم
می یونگ : چطوری پیدام کردی ؟!
جونگ کوک خنده ای کرد و گفت
جونگ کوک : راستش زیاد کار آسونی نبود
خنده هاش خیلی قشنگ بود…با دیدن خنده هاش لبخندی زدم
جونگ کوک : راستش میخواستم بهت چیزی رو بگم
سوالی بهش خیره شدم که توی چشمام خیره شد و گفت
جونگ کوک : اولش نمیدونستم این حسی که بهت دارم چیه ولی الان از حسی که بهت دارم کاملا مطمئنم…می یونگ من عاشقت شدم…و نمی خوام از دستت بدم
با شنیدن حرفش لبخند از روی صورتم محو شد و اتفاقات گذشته مثل یک فیلم از جلوی چشمم رد شد
……….
شین مه : دوست دارم
شین مه : دوست دختر من میشی ؟
شین مه : من دوست پسرتم اشکالی نداره
شین مه : از من فرار نکن
……….
با یاد آوری اون اتفاقات اشکی از گوشه چشمم جاری شد که جونگ کوک دستش رو روی شونم گذاشت و پرسید
جونگ کوک : حالت خوبه ؟
دستش رو پس زدم و ازش فاصله گرفتم
می یونگ : به من نزدیک نشو
و سریع از اونجا دور شدم
همونطور که می دویدم گریه می کردم
نه دوباره نمی خوام اون اتفاقات تکرار بشه…من دوباره اون اشتباه رو تکرار نمی کنم…
اسلاید دو : فرم مدرسه می یونگ
می خواید این فیک رو تا فصل دوم ادامه بدم یا نه ؟
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
۴۰.۸k
۱۴ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.