p32
p32
#همخونه_شیطون_من
پرش زمانی صب
با تابیدن نور افتاب چشمامو فشردم و باز کردم بلند شدم صاف نشسدم خوب از الان ذوق کرده بودم برا اومدن ته
برام ی مسیج اومد فک کردم تهیونگه ک دیدم مینجا بود
مینجا: عاااا سلام احمق خان، امیدوارم امروز بهانه نیاری چون میخایم بریم بیرون دارلینگگگگ
ا. ت: به به چ عجبببب خوب پایه ام برام ادرس بفرست
مینجا: اوکی
پاشدم ابی ب دستو صورتم زدمو لباسمو ک ی رو نافی مشکی بود و ی شورتک راه راهی پوشیدم موهامو گوجه ای بسدم و ی ارایش ملایم کردم ک مینجا ادرسو فرسداد برام
از پله ها پایین رفدمو ی چیزی خوردم تا ضعف نکنم بعدش ع خونه راه افدادم رفدم دم خونه مینجا تا با هم بریم چن مین صب کردم تا مینجا بیاد پایین
مینجا: عااااایی ا. ت چطوری؟
ا. ت: خوبم بپر بالا
مینجا سوار ماشین شدو راه افدادیم
#وسط راه
مینجا: عاااااییی ا. ت اینجا نگه دارررر خیلی باحاله بیرونش جیغ
نگه داشدم و پیاده شدیم با مینجا کلی گشدیم و من تو دلم ذوق عیجیبی داشتم فق میخاستم وقت بگذره ک یهو
مینجا: عرررررر ا. ت میدونی چیشده؟!
ا. ت: ه... هاااا چیشده؟؟؟
مینجا: عفففف خوب باید بهت بگم کهههههه....
ا. ت: بوگو نصف جونم کردیییی ط
مینجا: عرررررر ا. ت تو داری خاله میشیییییی
بد جور تعجب کردمممم عر اون چی گفتتتت
ا. ت: ه... هاا... جدی... میگی؟!
مینجا: عزیزم من با تو شوخی دارم؟(لبخند طلبکارانه)
ا. ت: عوووف... من واقعا خوشحالم مینجاااااا بیا بغلمممم
بغلش کردم ک صدای گوشیم منو کشید سمت خودش از بغل مینجا بیرون اومدم و گوشیمو باز کردم
مینجا هنوز داشت از جین و اسم بچشون برام مص بچه هاا تعریف میکرد مسیجو باز کردم و پیام ته رو دیدم: عااام سلام ا. ت خوب منو ببخش من امروز دیر میام حدود شب ساعت 1 یا 2 واقعا منو ببخش پروازم ب تاخیر افتاده
با ی لبخند ملیح گوشیمو خاموش کردم و بغضمو گورت دادم خوب من کم صبرم فق دلم میخاسد بعد 1 ماه ببینمش
#همخونه_شیطون_من
پرش زمانی صب
با تابیدن نور افتاب چشمامو فشردم و باز کردم بلند شدم صاف نشسدم خوب از الان ذوق کرده بودم برا اومدن ته
برام ی مسیج اومد فک کردم تهیونگه ک دیدم مینجا بود
مینجا: عاااا سلام احمق خان، امیدوارم امروز بهانه نیاری چون میخایم بریم بیرون دارلینگگگگ
ا. ت: به به چ عجبببب خوب پایه ام برام ادرس بفرست
مینجا: اوکی
پاشدم ابی ب دستو صورتم زدمو لباسمو ک ی رو نافی مشکی بود و ی شورتک راه راهی پوشیدم موهامو گوجه ای بسدم و ی ارایش ملایم کردم ک مینجا ادرسو فرسداد برام
از پله ها پایین رفدمو ی چیزی خوردم تا ضعف نکنم بعدش ع خونه راه افدادم رفدم دم خونه مینجا تا با هم بریم چن مین صب کردم تا مینجا بیاد پایین
مینجا: عااااایی ا. ت چطوری؟
ا. ت: خوبم بپر بالا
مینجا سوار ماشین شدو راه افدادیم
#وسط راه
مینجا: عاااااییی ا. ت اینجا نگه دارررر خیلی باحاله بیرونش جیغ
نگه داشدم و پیاده شدیم با مینجا کلی گشدیم و من تو دلم ذوق عیجیبی داشتم فق میخاستم وقت بگذره ک یهو
مینجا: عرررررر ا. ت میدونی چیشده؟!
ا. ت: ه... هاااا چیشده؟؟؟
مینجا: عفففف خوب باید بهت بگم کهههههه....
ا. ت: بوگو نصف جونم کردیییی ط
مینجا: عرررررر ا. ت تو داری خاله میشیییییی
بد جور تعجب کردمممم عر اون چی گفتتتت
ا. ت: ه... هاا... جدی... میگی؟!
مینجا: عزیزم من با تو شوخی دارم؟(لبخند طلبکارانه)
ا. ت: عوووف... من واقعا خوشحالم مینجاااااا بیا بغلمممم
بغلش کردم ک صدای گوشیم منو کشید سمت خودش از بغل مینجا بیرون اومدم و گوشیمو باز کردم
مینجا هنوز داشت از جین و اسم بچشون برام مص بچه هاا تعریف میکرد مسیجو باز کردم و پیام ته رو دیدم: عااام سلام ا. ت خوب منو ببخش من امروز دیر میام حدود شب ساعت 1 یا 2 واقعا منو ببخش پروازم ب تاخیر افتاده
با ی لبخند ملیح گوشیمو خاموش کردم و بغضمو گورت دادم خوب من کم صبرم فق دلم میخاسد بعد 1 ماه ببینمش
۱۰.۴k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.