part⁸²🦖🗿
پاشو بگو کابوس هام بیخود بوده! پاشو لعنتی
جانگ می « چطور میتونستم ترکش کنم و برم وقتی روحم به قلب این بشر پیوند خورده بود؟ از شدت درد چیزی احساس نمیکردم اما چشمام رو با زحمت باز کردم و لبخند بیجونی تحویل کوک دادم.... خوشحال بودم! خوشحال بودم که چشمامو با صدای اون باز میکردم و کنارم بود.... بالاخره.... ت... تموم شد! م. ما...موفق ش.. شدیم کوک
کوک « اره شکلات! موفق شدیم اما قول بده چشماتو نبندی تا بچه ها پیدامون کنن باشه؟ *با گریه
جانگ می « *سرفه... چشم
کوک « کاش همیشه اینقدر حرف گوش کن بودی بچه
جانگ می « بهم بربخوره چشمام رو میبندم هااا
کوک « یعنی موجودی به پرویی تو ندیدم! داره میمیره بازم برای من شرط و شروط میزاره
......دو روز بعد.......
_دیگه خبری از دود و آتش و خاکستر نبود! به جاش میتونست عطر گل ها رو وارد ریه هاش کنه و نفس راحتی بکشه.... حالا از نظرش دنیا جای قشنگ تری بود! ولی هیچ وقت اون شب تلخ رو فراموش نمیکرد..... اون روز بچه ها بعد از کمی جست جو موفق شدن کوک و جانگ می رو پیدا کنن و سریع به عمارت اوردن تا درمان بشن! جفتشون زنده موندن با اینکه فاصله ای با مرگ نداشتن و این بهترین خبر برای اعضای گروه بود..... روزای سخت و دلهره آوری رو سپری کرده بودن اما حالا همه چی امن و امان بود
لانا « جانگ می جونمممممم
جانگ می « ببینم این اتاق در نداره عین گاو میای داخل؟؟؟
لانا « ایشششش سگ اخلاق! یه لباس خوب میخوام امروز عصر قراره با نامی برم بیرون
جانگ می « شلغم توی نقشه قتل پدرت تاثیر بیشتری داشت نمیفهمم چرا تو رو اوردن توی گروه
لانا « ظاهرا اون آتش سوزی باعث شده مغزت جا به جا بشه عسلم
جانگ می « مغز عمت جا به جا شده..... دلم برای نامی هیونگ بیچاره ام میسوزه
لانا « از خداشم باشه! خب عسلم با اینکه لباس درست و حسابی نداری ولی این خوبه اینو میبرم
جانگ می « یاعععععع به اون دست نزن زنیکه اونو کوک بهم هدیه داده
_از اونجایی که تیر به پهلوی چپش برخورد کرده بود و تقریبا نزدیک نقطه حیاتی بود هنوز نیاز به استراحت داشت و زورش به لانا نمیرسید اما حاضر بود از درد بمیره تا اینکه اجازه بده لباس نازنینش توسط لانا به سرقت بره اما همین که اومد لانا رو بگیره کوک اومد داخل و بین لانا و جانگ می قرار گرفت
کوک « یاعععععع دختر آروم باش هنوز حالت خوب نشده
جانگ می « لباس منو از این میمون بگیر کوککککک
_جانگ می شبیه دختر بچه ای شده بود که عروسک محبوبش رو به سرقت برده بودن و الان سارق رو پیدا کرده بود! در حالی که جانگ می از شدت عصبانیت سرخ شده بود و جیغ جیغ میکرد کوک لبخند شیرین مخصوص خودش رو تحویلش داد و برای کیوتی دخترکش ضعف کرد
جانگ می « میخندی؟؟؟ آخ اگه سالم بودم یه دهنی از شما....
جانگ می « چطور میتونستم ترکش کنم و برم وقتی روحم به قلب این بشر پیوند خورده بود؟ از شدت درد چیزی احساس نمیکردم اما چشمام رو با زحمت باز کردم و لبخند بیجونی تحویل کوک دادم.... خوشحال بودم! خوشحال بودم که چشمامو با صدای اون باز میکردم و کنارم بود.... بالاخره.... ت... تموم شد! م. ما...موفق ش.. شدیم کوک
کوک « اره شکلات! موفق شدیم اما قول بده چشماتو نبندی تا بچه ها پیدامون کنن باشه؟ *با گریه
جانگ می « *سرفه... چشم
کوک « کاش همیشه اینقدر حرف گوش کن بودی بچه
جانگ می « بهم بربخوره چشمام رو میبندم هااا
کوک « یعنی موجودی به پرویی تو ندیدم! داره میمیره بازم برای من شرط و شروط میزاره
......دو روز بعد.......
_دیگه خبری از دود و آتش و خاکستر نبود! به جاش میتونست عطر گل ها رو وارد ریه هاش کنه و نفس راحتی بکشه.... حالا از نظرش دنیا جای قشنگ تری بود! ولی هیچ وقت اون شب تلخ رو فراموش نمیکرد..... اون روز بچه ها بعد از کمی جست جو موفق شدن کوک و جانگ می رو پیدا کنن و سریع به عمارت اوردن تا درمان بشن! جفتشون زنده موندن با اینکه فاصله ای با مرگ نداشتن و این بهترین خبر برای اعضای گروه بود..... روزای سخت و دلهره آوری رو سپری کرده بودن اما حالا همه چی امن و امان بود
لانا « جانگ می جونمممممم
جانگ می « ببینم این اتاق در نداره عین گاو میای داخل؟؟؟
لانا « ایشششش سگ اخلاق! یه لباس خوب میخوام امروز عصر قراره با نامی برم بیرون
جانگ می « شلغم توی نقشه قتل پدرت تاثیر بیشتری داشت نمیفهمم چرا تو رو اوردن توی گروه
لانا « ظاهرا اون آتش سوزی باعث شده مغزت جا به جا بشه عسلم
جانگ می « مغز عمت جا به جا شده..... دلم برای نامی هیونگ بیچاره ام میسوزه
لانا « از خداشم باشه! خب عسلم با اینکه لباس درست و حسابی نداری ولی این خوبه اینو میبرم
جانگ می « یاعععععع به اون دست نزن زنیکه اونو کوک بهم هدیه داده
_از اونجایی که تیر به پهلوی چپش برخورد کرده بود و تقریبا نزدیک نقطه حیاتی بود هنوز نیاز به استراحت داشت و زورش به لانا نمیرسید اما حاضر بود از درد بمیره تا اینکه اجازه بده لباس نازنینش توسط لانا به سرقت بره اما همین که اومد لانا رو بگیره کوک اومد داخل و بین لانا و جانگ می قرار گرفت
کوک « یاعععععع دختر آروم باش هنوز حالت خوب نشده
جانگ می « لباس منو از این میمون بگیر کوککککک
_جانگ می شبیه دختر بچه ای شده بود که عروسک محبوبش رو به سرقت برده بودن و الان سارق رو پیدا کرده بود! در حالی که جانگ می از شدت عصبانیت سرخ شده بود و جیغ جیغ میکرد کوک لبخند شیرین مخصوص خودش رو تحویلش داد و برای کیوتی دخترکش ضعف کرد
جانگ می « میخندی؟؟؟ آخ اگه سالم بودم یه دهنی از شما....
۲۴۳.۴k
۳۱ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.