نقاب دار مشکی
ʙʟᴀᴄᴋ ᴍᴀꜱᴋᴇᴅ
(ꜱᴇᴄᴏɴᴅ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ)
(ᴘᴀʀᴛ ⁴)
ات: جان؟....
یونگی: چرا یکم تپل شدی؟ ( خنده)
جیمین: راست میگه..... اصلا هر 3 تاتون یه کوچولو تپل شدید.....
سوجین: نمیدونم.....منظورت اینه یکم شکم هامون باد کرده؟.....
جونگ کوک: بله....
میرا: عاااا من برم میخواستم به مامانم زنگ بزنم فعلا..... ( رفت اتاق)
سوجین: عاااا منم میخواستم عه چیزه...... اها یه سوال از لونا بپرسم...... ( رفت اتاق)
ات: ( لبخند)..... میگم گشنتونه؟
اعضا: ارهههه..... ( داد ذوق)
ات: باشه باشه ارام باشید چی دوست دارید براتون درست کنم؟.....
جین: نیازی نیست من درست میکنم....
ات: نه دیگه یبار هم دست پخت منو بخورید..... ( با این قیافه😜)
جین: ( خنده)..... باشه
جیمین: نودل درست کن....
ات: عاااا بقیه هم همینو دوست دارن؟....
اعضا: اره.....
ات: باشه پس......
( ات رفت اشپزخونه و شروع به درست کردن نودل کرد و بعد نیم ساعت اماده شد و میز رو چید و اعضا رو صدا زد.....)
ات: بفرمایید غذا اماده است.....
جیهوپ: اوه عجب بویی.....
( اعضا نشستن سر میز.....)
نامجون: ات برو دخترا هم صدا کن بیاید بخوریم...... ما منتظر میمونیم.....
ات: عااااا اخه من و سوجین و میرا صبحونه زود خوردیم بر همین میل نداریم گشنمون نیستش ولی الان میرم امیلیا رو بیدار کنم بیاد......
یونگی: پس یکم از این نودل برای هر 3 تاتون تو ظرف بریز و بعدا بخورید.....
ات: نه شما بخورید اگه ما گشنمون شد دوباره درست میکنم.....
جونگ کوک: توروخدا غذا زهرمار شد چقد تعارف میکنید من که شروع کردم.....
نامجون: ای جونگ کوک.... ( خنده)
( ات رفت امیلیا رو بیدار کرد و اونم اومد نشست و شروع به خوردن کرد و ات رفت اتاق پیش سوجین..... کنار تخت پیشش نشست و هر دوتاشون رفتن اینستا شنا کنن😀)
سوجین: میگما اونا میگفتن تپل شدیم مگه اخه میشه ادم خوراکی بخوره و همون لحظه تپل بشه؟....
ات: نه ولی اگه زیاد بخوریم شکممون یکم باد میکنه فقط که باید بریم پیاده روی تا شکم هامون بخوابه بادش.....
سوجین: اره ولی ما که زبون لس انجلس بلد نیستیم بعدشم ما که اینجا رو نمیشناسیم.....
ات: راس میگی..... وای سوجین من چیکار کنم لباس کم اوردم..... من فکر کردم میخوایم 5 روز اینا بمونیم نمیدونستم که قراره 1 ماه بمونیم.....
سوجین: چی 1 ماه؟!.... ( تعجب)
ات: اره بابا یونگی بهم گفتش......
سوجین: عجب..... منم لباس کم اوردم..... جواب معلم چی بدیم..... مامان و بابام..... چرا زودتر بهمون نگفتن اخه.....
ات: معلم که بره تو کونم..... مامان و بابات هم زنگ بزن بهشون بگو دیگه....
سوجین: بهم گیر ندن خوبه..... ولی بازم به عنم..... ( خنده)
ادامه اش تو کامنتا
(ꜱᴇᴄᴏɴᴅ ᴄʜᴀᴘᴛᴇʀ)
(ᴘᴀʀᴛ ⁴)
ات: جان؟....
یونگی: چرا یکم تپل شدی؟ ( خنده)
جیمین: راست میگه..... اصلا هر 3 تاتون یه کوچولو تپل شدید.....
سوجین: نمیدونم.....منظورت اینه یکم شکم هامون باد کرده؟.....
جونگ کوک: بله....
میرا: عاااا من برم میخواستم به مامانم زنگ بزنم فعلا..... ( رفت اتاق)
سوجین: عاااا منم میخواستم عه چیزه...... اها یه سوال از لونا بپرسم...... ( رفت اتاق)
ات: ( لبخند)..... میگم گشنتونه؟
اعضا: ارهههه..... ( داد ذوق)
ات: باشه باشه ارام باشید چی دوست دارید براتون درست کنم؟.....
جین: نیازی نیست من درست میکنم....
ات: نه دیگه یبار هم دست پخت منو بخورید..... ( با این قیافه😜)
جین: ( خنده)..... باشه
جیمین: نودل درست کن....
ات: عاااا بقیه هم همینو دوست دارن؟....
اعضا: اره.....
ات: باشه پس......
( ات رفت اشپزخونه و شروع به درست کردن نودل کرد و بعد نیم ساعت اماده شد و میز رو چید و اعضا رو صدا زد.....)
ات: بفرمایید غذا اماده است.....
جیهوپ: اوه عجب بویی.....
( اعضا نشستن سر میز.....)
نامجون: ات برو دخترا هم صدا کن بیاید بخوریم...... ما منتظر میمونیم.....
ات: عااااا اخه من و سوجین و میرا صبحونه زود خوردیم بر همین میل نداریم گشنمون نیستش ولی الان میرم امیلیا رو بیدار کنم بیاد......
یونگی: پس یکم از این نودل برای هر 3 تاتون تو ظرف بریز و بعدا بخورید.....
ات: نه شما بخورید اگه ما گشنمون شد دوباره درست میکنم.....
جونگ کوک: توروخدا غذا زهرمار شد چقد تعارف میکنید من که شروع کردم.....
نامجون: ای جونگ کوک.... ( خنده)
( ات رفت امیلیا رو بیدار کرد و اونم اومد نشست و شروع به خوردن کرد و ات رفت اتاق پیش سوجین..... کنار تخت پیشش نشست و هر دوتاشون رفتن اینستا شنا کنن😀)
سوجین: میگما اونا میگفتن تپل شدیم مگه اخه میشه ادم خوراکی بخوره و همون لحظه تپل بشه؟....
ات: نه ولی اگه زیاد بخوریم شکممون یکم باد میکنه فقط که باید بریم پیاده روی تا شکم هامون بخوابه بادش.....
سوجین: اره ولی ما که زبون لس انجلس بلد نیستیم بعدشم ما که اینجا رو نمیشناسیم.....
ات: راس میگی..... وای سوجین من چیکار کنم لباس کم اوردم..... من فکر کردم میخوایم 5 روز اینا بمونیم نمیدونستم که قراره 1 ماه بمونیم.....
سوجین: چی 1 ماه؟!.... ( تعجب)
ات: اره بابا یونگی بهم گفتش......
سوجین: عجب..... منم لباس کم اوردم..... جواب معلم چی بدیم..... مامان و بابام..... چرا زودتر بهمون نگفتن اخه.....
ات: معلم که بره تو کونم..... مامان و بابات هم زنگ بزن بهشون بگو دیگه....
سوجین: بهم گیر ندن خوبه..... ولی بازم به عنم..... ( خنده)
ادامه اش تو کامنتا
۷.۱k
۱۹ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.