ماه من پارت 13
ماه من پارت 13
______________________♡︎_____________________
چیییییییی با این حرفش مو به تنم سیخ شد
ینی اون بهم دروغ میگفت؟!
واقعا که ...
______________________♡︎_____________________
ویو کوک
با تهیونگ رفتیم اونطرف تر تا قضیه اون دختر که خودم اسمو انتخاب کردم رو بگم
((علامت ته = کوک× ))
=چیشده هیونگ
×خب ... من باز یه گند زدم
=یه چیز عادیه ... ولی چیکار کردی باز
×خب ... اون دختره که باهاش اومدم ... توی کشتار اونروز که مقامات دولتی بودن ...
اونموقع بود ... و ن بدبختش کردم
=وای ... کوک ... تو فقط قرار بود ...
×میدونم ... میدونم که فقط قرار بود اون عوضی رو بکشم ... ولی گفتم منکه دارم میکشم ..چه فرقی داره یه نفر یا ده نفر
=الحق که احمقی ... نگو که اونم ..
×اره ...
کلافه یه دست به موهاش کشید
چشمم به کارین بود که یهو با گریه از جاش پاشد و دوید سمت دیگه ساحل
تا دیدمش عین اسب دویدم سمتش ...برگشت و منو دید ولی واینستاد بلکه سرعتش رو بیشتر کرد ...
×هی کارین ... کجا !!!
_دنبالم نیا ... (گریه
یهو چش شد ... نکنه بهش چیزی گفتن
دویدم و بلخره بهش رسیدم ... عین بچه ها نشست زمین و زانو هاشو بغل کرد و شرو کرد به گریه کردن
نزدیکش شدم ...
×نمیخای بگی چی شده؟!
_گفتم دنبالم نیا ...
×چرا ...
_تو ... تو ... درمورد همچی بهم دروغ گفتی (هق هق
×منظورت چیه ..
_تو ..تو نامزد دیگه داشتی ...
فهمیدم ... دوباره اون دختره لنتی کار دستم داد
یه نفس عمیق کشیدم تا بیشتر عصبی نشم ...
×اخه عزیزم بخاطر این بود؟!
_نه ... تو یه دروغ دیگه هم گفتی
×من چه دروغی گفتم
_تو اصن باهام نامزد نبودی .. داشتی ازینکه من فراموشی دارم سو استفاده میکردی (گریه
×کی بهت گفته
_خواهرت...
×خاهرم؟
_اره ... دیگه همونی که ...
×باشه باشه فهمیدم ... تو گریه نکن عزیزم بیا بریم خونه ...
_نه باهات نمیام
×باشه .. پس همینجا بمون تا نصفه شب که شد گرگا بیان بخورنت
_تو داری دروغ میگی ...
×باور کردنش دست خودته ...
از جام پاشدم و رفتم سمت ماشین
به ته پیام دادم که قضیه رو به بقیه بگه .. منکه چیزی ندارم از هیونگام مخفی کنم
پشت سرمو نگاه کردم دیدم کارین عین یه جوجه داره پشتم راه میاد
×مگه نمیخاستی امشب مهمون گرگا باشی
_نه
×باشه فهمیدم (خنده
دستشوگرفتم و رفتیم وار ماشین شدیم و روندم سمت خونه ..
رسیدیم که دیدم کارین خیلی آروم گرفته خوابید
دلم نیومد بیدارش کنم ... بغلش کردم و بردمش اتاقم رو تخت خابوندم ... که یه تکونی خورد
و بیدار شد
_چرا آوردیم اینجا ...
×هیسسس بخاب
بغلش کردم و آروم مث بچه ها خابید ... منم خوابیدم ....
______________________♡︎_____________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
شرط : ۲۰ کامنت ، ۳۰ لایک
مایل به حمایت
نویسنده :민윤기
______________________♡︎_____________________
چیییییییی با این حرفش مو به تنم سیخ شد
ینی اون بهم دروغ میگفت؟!
واقعا که ...
______________________♡︎_____________________
ویو کوک
با تهیونگ رفتیم اونطرف تر تا قضیه اون دختر که خودم اسمو انتخاب کردم رو بگم
((علامت ته = کوک× ))
=چیشده هیونگ
×خب ... من باز یه گند زدم
=یه چیز عادیه ... ولی چیکار کردی باز
×خب ... اون دختره که باهاش اومدم ... توی کشتار اونروز که مقامات دولتی بودن ...
اونموقع بود ... و ن بدبختش کردم
=وای ... کوک ... تو فقط قرار بود ...
×میدونم ... میدونم که فقط قرار بود اون عوضی رو بکشم ... ولی گفتم منکه دارم میکشم ..چه فرقی داره یه نفر یا ده نفر
=الحق که احمقی ... نگو که اونم ..
×اره ...
کلافه یه دست به موهاش کشید
چشمم به کارین بود که یهو با گریه از جاش پاشد و دوید سمت دیگه ساحل
تا دیدمش عین اسب دویدم سمتش ...برگشت و منو دید ولی واینستاد بلکه سرعتش رو بیشتر کرد ...
×هی کارین ... کجا !!!
_دنبالم نیا ... (گریه
یهو چش شد ... نکنه بهش چیزی گفتن
دویدم و بلخره بهش رسیدم ... عین بچه ها نشست زمین و زانو هاشو بغل کرد و شرو کرد به گریه کردن
نزدیکش شدم ...
×نمیخای بگی چی شده؟!
_گفتم دنبالم نیا ...
×چرا ...
_تو ... تو ... درمورد همچی بهم دروغ گفتی (هق هق
×منظورت چیه ..
_تو ..تو نامزد دیگه داشتی ...
فهمیدم ... دوباره اون دختره لنتی کار دستم داد
یه نفس عمیق کشیدم تا بیشتر عصبی نشم ...
×اخه عزیزم بخاطر این بود؟!
_نه ... تو یه دروغ دیگه هم گفتی
×من چه دروغی گفتم
_تو اصن باهام نامزد نبودی .. داشتی ازینکه من فراموشی دارم سو استفاده میکردی (گریه
×کی بهت گفته
_خواهرت...
×خاهرم؟
_اره ... دیگه همونی که ...
×باشه باشه فهمیدم ... تو گریه نکن عزیزم بیا بریم خونه ...
_نه باهات نمیام
×باشه .. پس همینجا بمون تا نصفه شب که شد گرگا بیان بخورنت
_تو داری دروغ میگی ...
×باور کردنش دست خودته ...
از جام پاشدم و رفتم سمت ماشین
به ته پیام دادم که قضیه رو به بقیه بگه .. منکه چیزی ندارم از هیونگام مخفی کنم
پشت سرمو نگاه کردم دیدم کارین عین یه جوجه داره پشتم راه میاد
×مگه نمیخاستی امشب مهمون گرگا باشی
_نه
×باشه فهمیدم (خنده
دستشوگرفتم و رفتیم وار ماشین شدیم و روندم سمت خونه ..
رسیدیم که دیدم کارین خیلی آروم گرفته خوابید
دلم نیومد بیدارش کنم ... بغلش کردم و بردمش اتاقم رو تخت خابوندم ... که یه تکونی خورد
و بیدار شد
_چرا آوردیم اینجا ...
×هیسسس بخاب
بغلش کردم و آروم مث بچه ها خابید ... منم خوابیدم ....
______________________♡︎_____________________
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
شرط : ۲۰ کامنت ، ۳۰ لایک
مایل به حمایت
نویسنده :민윤기
۱۴.۱k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.