پارت ۱۵
پارت ۱۵
از شکمو بودن خانم کاترین خندیدم با هم بلند شدیم و من قهوه رو دادم بهش داشتیم به دوربین ها نگا میکردیم که شاید چیزی ازش قاتل گیرمون بیاد شاید چهره خرگوش سیاه
لس آنجلس*
خونه*
سه نفر در این مکان حضور داشتن دو نفر رو که به خوبی می شناسین دختر دزدی که سنگ ریزویز دزدیده بود و پسر داستانمون اریک شخص سومی که در اینجا حضور داشت رئیس گروه مافیایی بود که اریک توش کار میکرد "نامجون"
نامجون به آرومی فنجون قهوه رو برداشت و تیکه ای از اون رو نوشید
=برای چی صدام زدی امیدوارم چیز مهمی
باشه
دختر بدون دلیل ترسیده بود فرد رو به روش آدم عادی نبود از اون نشستن ،رفتارش، حرف زدنش کاملا معلوم بود پسر با لبخند به نامجون نگاه کرد
_داداش مگه تو سنگ زیرایز رو نداری خوب من مکمل شو پیدا کردم دختری که روبروته سنگ زیرویز رو دزدیده شده
نامجون با تعجب نگاهی به دختر کرد خواست حرف بزنه اما اریک اجازه حرف زدن بهش نداد
_صبر کن قبل از اینکه بذارم سنگ رو ببینی یک پیشنهاد دارم این دختر خیلی به درد بخوره مخصوصاً اینکه تو الان دنبال یه نفر هستی خوب برای من واقعاً سخته پیدا کردن یه نفر چون تنها چیزی که تو گفتی اینه که پلیسه منم گفتم پیداش میکنم اما در مقابل باید بهم بگی با این سنگا چیکار داری
=چه جوری میتونم بهت اطمینان کنم تو هنوز تو هنوز اطلاعات بیشتری از برادرم گیر نیوردی
_نامجون باید بگم که هر دو نفری که دنبالشونی در یک مکان هستن اما پیدا کردن جایی که الان داخلشن خیلی سخته تو میدونی لسآنجلس چقدر آدم به عنوان پلیس داخل خودش داره من چه جوری بیام پسری که کاملا شبیه تو هست رو پیدا کنم
دختر در تمام صحبتی که بین این دو مرد می شد تنها سکوت کرد اما یک سوال براش پیش اومده بود کدوم پسر؟ کدوم دستیار؟ بالاخره اون قرار بود توی اینجا شروع به کار کنه اما هیچی، هیچی نمی دونست تصمیم گرفت بلند شه و بره که با صدای مرد ایستاد
=صبر کن سنگ رو بیار اون موقع تصمیم میگیرم اینجا میمونی یا میمیری
"اینجا میمونی یا میمیری" این حرف خیلی آشنا بود به قدری که فهمید فرد رو به روش کیه فرد رو به روش یک پلیس فاسد بود و حالا فهمید برادرش کجاست میتونست در مقابل دادن جایی که برادرش هست ازش یه خواسته داشته باشه خواسته ای که از بچگی داشت رسیدن به شخصی که از همون بچگی توی گوشش میگفتن وجود داره "خواهر کوچکترش" درسته میدونست این کشور نیست و پیش پدرش توی کره جنوبیه اما اینو میدونست که مرد روبروش کسی که تا الان زندگیش رو به این روز انداخته خیلی بیشتر از اینا باید تاوان بده ......
از شکمو بودن خانم کاترین خندیدم با هم بلند شدیم و من قهوه رو دادم بهش داشتیم به دوربین ها نگا میکردیم که شاید چیزی ازش قاتل گیرمون بیاد شاید چهره خرگوش سیاه
لس آنجلس*
خونه*
سه نفر در این مکان حضور داشتن دو نفر رو که به خوبی می شناسین دختر دزدی که سنگ ریزویز دزدیده بود و پسر داستانمون اریک شخص سومی که در اینجا حضور داشت رئیس گروه مافیایی بود که اریک توش کار میکرد "نامجون"
نامجون به آرومی فنجون قهوه رو برداشت و تیکه ای از اون رو نوشید
=برای چی صدام زدی امیدوارم چیز مهمی
باشه
دختر بدون دلیل ترسیده بود فرد رو به روش آدم عادی نبود از اون نشستن ،رفتارش، حرف زدنش کاملا معلوم بود پسر با لبخند به نامجون نگاه کرد
_داداش مگه تو سنگ زیرایز رو نداری خوب من مکمل شو پیدا کردم دختری که روبروته سنگ زیرویز رو دزدیده شده
نامجون با تعجب نگاهی به دختر کرد خواست حرف بزنه اما اریک اجازه حرف زدن بهش نداد
_صبر کن قبل از اینکه بذارم سنگ رو ببینی یک پیشنهاد دارم این دختر خیلی به درد بخوره مخصوصاً اینکه تو الان دنبال یه نفر هستی خوب برای من واقعاً سخته پیدا کردن یه نفر چون تنها چیزی که تو گفتی اینه که پلیسه منم گفتم پیداش میکنم اما در مقابل باید بهم بگی با این سنگا چیکار داری
=چه جوری میتونم بهت اطمینان کنم تو هنوز تو هنوز اطلاعات بیشتری از برادرم گیر نیوردی
_نامجون باید بگم که هر دو نفری که دنبالشونی در یک مکان هستن اما پیدا کردن جایی که الان داخلشن خیلی سخته تو میدونی لسآنجلس چقدر آدم به عنوان پلیس داخل خودش داره من چه جوری بیام پسری که کاملا شبیه تو هست رو پیدا کنم
دختر در تمام صحبتی که بین این دو مرد می شد تنها سکوت کرد اما یک سوال براش پیش اومده بود کدوم پسر؟ کدوم دستیار؟ بالاخره اون قرار بود توی اینجا شروع به کار کنه اما هیچی، هیچی نمی دونست تصمیم گرفت بلند شه و بره که با صدای مرد ایستاد
=صبر کن سنگ رو بیار اون موقع تصمیم میگیرم اینجا میمونی یا میمیری
"اینجا میمونی یا میمیری" این حرف خیلی آشنا بود به قدری که فهمید فرد رو به روش کیه فرد رو به روش یک پلیس فاسد بود و حالا فهمید برادرش کجاست میتونست در مقابل دادن جایی که برادرش هست ازش یه خواسته داشته باشه خواسته ای که از بچگی داشت رسیدن به شخصی که از همون بچگی توی گوشش میگفتن وجود داره "خواهر کوچکترش" درسته میدونست این کشور نیست و پیش پدرش توی کره جنوبیه اما اینو میدونست که مرد روبروش کسی که تا الان زندگیش رو به این روز انداخته خیلی بیشتر از اینا باید تاوان بده ......
۹.۴k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.