فیک تهکوک«داستان ما چهارتا» p13
*از زبان بونگ سون*
بعد از اینکه کار ها تموم شد من و بومگیو رفتیم که یه سر به بورام بزنیم...
گفتم: سلام بورام
گفت: اوه... اونی... سلام
برای اینکه راجب کوک باهاش حرف بزنم به بومگیو گفتم: برامون قهوه سفارش بده و بیار
بومگیو گفت:باشه نونا
گفتم: خب.... قضیه چیه؟
گفت: قضیه ی چی اونی؟
گفتم: من با کوک امروز صبح حرف زدم... هنوز دوسش داری؟
گفت: ن... نه معلومه که.. نه
گفتم: ولی چشمات اینو نمیگن.... کوک....
خواستم ادامه حرفمو بزنم که بومگیو اومد... دیگه ادامه ندادم
*از زبان تهیونگ*
امروز رفتم پیش مینجون... یه نقشه هایی توی سرم بود که درمورد یانگ هو بود...
برای اینکه میسان رو اذیت نکنه میخواستم با مینجون دست به یکی کنم
رفتم پیشش و جریان رو گفتم؛
اون هم بدون هیچ مکثی قبول کرد
معلومه خیلی نگران خواهرشه؛ البته که حق داره فعلا کسی رو نداره که ازش محافظت کنه...البته فعلا
خب به هرحال الان یه گروه سه نفره ایم و ما سه نفر به خوبی میتونیم از اون دوتا دختر محافظت کنیم
*از زبان بومگیو*
وانمود کردم که میرم قهوه بگیرم اما فالگوش وایسادم.... چون هیچ وقت برا حرف زدن منو نمیفرستادن برم جایی... دیدم دارن راجب رئیس جونگ کوک حرف میزنن... یکم که دقت کردم تازه فهمیدم..... امکان نداره... یعنی جونگ کوک با نونا تو رابطه بوده.... ولی... الان... بخاطر همینه که نونا اذیته... اگه بفهمم اذیتش میکنه خودش میدونه و خودم
p13
بعد از اینکه کار ها تموم شد من و بومگیو رفتیم که یه سر به بورام بزنیم...
گفتم: سلام بورام
گفت: اوه... اونی... سلام
برای اینکه راجب کوک باهاش حرف بزنم به بومگیو گفتم: برامون قهوه سفارش بده و بیار
بومگیو گفت:باشه نونا
گفتم: خب.... قضیه چیه؟
گفت: قضیه ی چی اونی؟
گفتم: من با کوک امروز صبح حرف زدم... هنوز دوسش داری؟
گفت: ن... نه معلومه که.. نه
گفتم: ولی چشمات اینو نمیگن.... کوک....
خواستم ادامه حرفمو بزنم که بومگیو اومد... دیگه ادامه ندادم
*از زبان تهیونگ*
امروز رفتم پیش مینجون... یه نقشه هایی توی سرم بود که درمورد یانگ هو بود...
برای اینکه میسان رو اذیت نکنه میخواستم با مینجون دست به یکی کنم
رفتم پیشش و جریان رو گفتم؛
اون هم بدون هیچ مکثی قبول کرد
معلومه خیلی نگران خواهرشه؛ البته که حق داره فعلا کسی رو نداره که ازش محافظت کنه...البته فعلا
خب به هرحال الان یه گروه سه نفره ایم و ما سه نفر به خوبی میتونیم از اون دوتا دختر محافظت کنیم
*از زبان بومگیو*
وانمود کردم که میرم قهوه بگیرم اما فالگوش وایسادم.... چون هیچ وقت برا حرف زدن منو نمیفرستادن برم جایی... دیدم دارن راجب رئیس جونگ کوک حرف میزنن... یکم که دقت کردم تازه فهمیدم..... امکان نداره... یعنی جونگ کوک با نونا تو رابطه بوده.... ولی... الان... بخاطر همینه که نونا اذیته... اگه بفهمم اذیتش میکنه خودش میدونه و خودم
p13
۵.۱k
۲۳ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.