فیک کوک ( عشق مافیا ) پارت ۱۳
(((شرط گذاشته بودم ولی چون از اونجایی که هفت ماهه بدنیا اومدم و صبر ندارم برای همین میخوام زود زود آپ کنم تا تموم بشه برم سراغ فیک بعدی)»)))
از زبان ا/ت
گفتم : منم پیشونیش رو چسبوند به پیشونیم دستاش رو دوره کمرم حلقه کرد
چشمام رو بستم تا یکم آرامش بگیرم
گفتم : جانگ کوک گفت : جانم گفتم : من باید یه چیزی بهت بگم چشمام رو باز کردم و گفتم : من فقط ۲۴ ساعت وقت دارم گفت : ۲۴ ساعته چی ؟! گفتم : بعده ۲۴ ساعت دیگه باید برگردم به عمارت بابام و فراموشت کنم 🥺 گفت : ا/ت چه زود تسلیم شدی
گفتم : من تسلیم نشدم توی عمارت زندانی بودم... وقتی جیمین بهم خبر داد زخمی شدی به همین شرط تونستم از عمارت بیام بیرون
گفت : حاضر بودم بمیرم ولی... ولی دوباره از دستت ندم انگشتام رو گذاشتم روی لبش و گفتم : هششش ما نباید زمان با ارزشی که داریم رو طلف کنیم ...بیا طوری رفتار کنیم که انگار چیزی نشده باشه
سرش رو انداخت پایین و گفت : باشه هرچی تو بگی
گفتم : وای بسه دیگه سوپم سوخت خندیدم و رفتم سمته اجاق گاز و زیره سوپ رو خاموش کردم
( ۱ ساعت بعد )
از زبان ا/ت
سوپ رو خوردیم ظرفا رو هم شستم رفتم کناره جونگ کوک روی کاناپه نشستم کوک گفت: چیکار کنیم گفتم : ما فعلا ۲۲ ساعت فرصت داری... نزاشت ادامه حرفم رو بزنم و سرش رو گذاشت روی پام موهاش رو نوازش میکردم که خوابم برد
وقتی بیدار شدم شب شده بود بوی غذا میومد رفتم آشپزخونه کوک غذا درست کرده بود و یه میز رمانتیک چیده بود
نشستم سره میز و غذا رو آورد گفت : امتحانش کن خوردم خیلی خوشمزه بود گفتم : عالیه سره سفره کلی باهم شوخی کردیم و خندیدیم ساعت ۱۲ بود و ما هنوز ۱۵ ساعت وقت داشتیم یعنی تا سه بعداز ظهر فردا جونگ کوک بلند شد و رفت همه چراغ ها رو خاموش کرد و کلی شمع روشن کرد بعدش یه آهنگ ملایم پلی کرد اومد جلوم و گفت : افتخار میدین گفتم : بله دستش و گرفتم باهم رقصیدیم در طول رقص فقط تو چشمای هم زول زده بودیم بعد از اینکه رقصمون تموم شد بعدش جونگ کوک گفت: راستی ما عکسی باهم نداریم گوشیش ذو در آورد و چندتا سلفی باهم گرفتیم همش رو برام فرستاد بعده چند دقیقه جونگ کوک گفت : وقته خوابه گفت : امشب و مهمون منی براید استایل بغلم کرد و بردم توی اتاقش روی تخت گذاشتم خودشم کنارم دراز کشید و بغلم کرد
( فردا ساعت ۲ ظهر)
از زبان ا/ت
فقط یک ساعت وقت داریم جونگ کوک گفت : ا/ت متأسفم که هیچکاری نمیتونم بکنم گفتم : اشکالی نداره همین که تونستم کنارت باشم کلی بود بهتره دیگه برم
بغض گلوم رو چنگ میزد در رو باز کردم که برم اما مچه دستم رو گرفت احساس میکردم داره گریه میکنه خودمم حاله خوش تری از اون نداشتم میدونم اگر برگردم سمتش حالم بدتر میشه با صدای گریونی گفتم : متاسفم دستم و از دستش کشیدم و رفتم بیرون......
از زبان ا/ت
گفتم : منم پیشونیش رو چسبوند به پیشونیم دستاش رو دوره کمرم حلقه کرد
چشمام رو بستم تا یکم آرامش بگیرم
گفتم : جانگ کوک گفت : جانم گفتم : من باید یه چیزی بهت بگم چشمام رو باز کردم و گفتم : من فقط ۲۴ ساعت وقت دارم گفت : ۲۴ ساعته چی ؟! گفتم : بعده ۲۴ ساعت دیگه باید برگردم به عمارت بابام و فراموشت کنم 🥺 گفت : ا/ت چه زود تسلیم شدی
گفتم : من تسلیم نشدم توی عمارت زندانی بودم... وقتی جیمین بهم خبر داد زخمی شدی به همین شرط تونستم از عمارت بیام بیرون
گفت : حاضر بودم بمیرم ولی... ولی دوباره از دستت ندم انگشتام رو گذاشتم روی لبش و گفتم : هششش ما نباید زمان با ارزشی که داریم رو طلف کنیم ...بیا طوری رفتار کنیم که انگار چیزی نشده باشه
سرش رو انداخت پایین و گفت : باشه هرچی تو بگی
گفتم : وای بسه دیگه سوپم سوخت خندیدم و رفتم سمته اجاق گاز و زیره سوپ رو خاموش کردم
( ۱ ساعت بعد )
از زبان ا/ت
سوپ رو خوردیم ظرفا رو هم شستم رفتم کناره جونگ کوک روی کاناپه نشستم کوک گفت: چیکار کنیم گفتم : ما فعلا ۲۲ ساعت فرصت داری... نزاشت ادامه حرفم رو بزنم و سرش رو گذاشت روی پام موهاش رو نوازش میکردم که خوابم برد
وقتی بیدار شدم شب شده بود بوی غذا میومد رفتم آشپزخونه کوک غذا درست کرده بود و یه میز رمانتیک چیده بود
نشستم سره میز و غذا رو آورد گفت : امتحانش کن خوردم خیلی خوشمزه بود گفتم : عالیه سره سفره کلی باهم شوخی کردیم و خندیدیم ساعت ۱۲ بود و ما هنوز ۱۵ ساعت وقت داشتیم یعنی تا سه بعداز ظهر فردا جونگ کوک بلند شد و رفت همه چراغ ها رو خاموش کرد و کلی شمع روشن کرد بعدش یه آهنگ ملایم پلی کرد اومد جلوم و گفت : افتخار میدین گفتم : بله دستش و گرفتم باهم رقصیدیم در طول رقص فقط تو چشمای هم زول زده بودیم بعد از اینکه رقصمون تموم شد بعدش جونگ کوک گفت: راستی ما عکسی باهم نداریم گوشیش ذو در آورد و چندتا سلفی باهم گرفتیم همش رو برام فرستاد بعده چند دقیقه جونگ کوک گفت : وقته خوابه گفت : امشب و مهمون منی براید استایل بغلم کرد و بردم توی اتاقش روی تخت گذاشتم خودشم کنارم دراز کشید و بغلم کرد
( فردا ساعت ۲ ظهر)
از زبان ا/ت
فقط یک ساعت وقت داریم جونگ کوک گفت : ا/ت متأسفم که هیچکاری نمیتونم بکنم گفتم : اشکالی نداره همین که تونستم کنارت باشم کلی بود بهتره دیگه برم
بغض گلوم رو چنگ میزد در رو باز کردم که برم اما مچه دستم رو گرفت احساس میکردم داره گریه میکنه خودمم حاله خوش تری از اون نداشتم میدونم اگر برگردم سمتش حالم بدتر میشه با صدای گریونی گفتم : متاسفم دستم و از دستش کشیدم و رفتم بیرون......
۹۴.۳k
۰۸ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.