من مرگ را به جان خود خریدم:) پارت۱
من مرگ را به جان خود خریدم :)
پارت ۱
تو حال خودم بودم و داشتم اهنگ میخوندم که مامان در رو باز کرد
_پاشو دختر مهمونی داریما
+خدایی مامان ول کن. من گفتم پیام رو نمیخوااااام
_چته.داد نزن. مرد به اون خوبی. پولدار، ماشین داره، خونه داره و کار داره چه بدی دیدی توش؟
+صدبار گفتم من به پول کار ندارم اخلاقش بده تو ندیدی یه شیطان فرشته نماست
_هیششش.درست حرف بزن. بابات میشنوه. برای اخرین بار میگم پارمیس اماده شو. زود.
+اه.باشه بابا.
با بی حوصلگی اماده شدم. یکم ارایش کردم. قرار نبود من واقعا زنش باشم پس درست حسابی اماده نمیشم. با صدای در دویدم سمت هال. بابا اول از همه ایستاد. مامان پشتش. امیر پشت مامان و من پشت امیر. اول از همه پدرام اقا اومد بعدش پرستو خانم بعد پویان و اخرین نفر پیام. با همه دست داد و سلام و علیک کرد به من که رسید لبخند چندش رضایت بخشی زد و گل رو به سمتم گرفت منم با حرص گلو گرفتم و رفتم تو اشپزخونه. سریعا گل رو انداختم تو سطل اشغال. چایی ریختم و فکر شومی به سرم زد. پیام به فلفل حساسیت داشت پس تو چایی پیام کلی فلفل ریختم. تا تو باشی به زور منو مال خودت نکنی. با صدای مامان به خودم اومدم و چایی رو بردم. رسیدم به اخرین نفر که پیام بود. چایی رو بهش دادم و با چشم و ابرو به امیر اشاره کردم که پیامو ببینه اون هم نگاش کرد. نشستم و پیام یه قلوپ از چایی رو خورد. که صورتش متورم و قرمز شد. سرفه فراوون کرد. که منو و امیر به زور جلو خندمونو گرفتیم. به خودم اومدم دیدم امیر برگشت طرفم
_وای پارمیس چیکار کردی 🤭😂پاشو پیامو بردن بیمارستان
+خداروشکر ایشلا سر قبرش برم
_هیس بدو
سوار ۲۰۶ امیر شدم و رفتیم. رسیدیم بیمارستان و پیامو بستری کردن. مامانش گریه میکرد و باباش هی صلوات میفرستاد انگار چی شده بود ولی پدرام هیچ کاری نمیکرد. نمیدونم چرا ولی انگار فهمیده بود کار منه و رضایت داشت. یعنی خودشم میدونست داداشش چه چیزیه. شب رفتیم خونه. لباسامو در اوردم و دراز کشیدم رو تخت. احساس کردم مامان داره میاد بالا. سریع برقو خاموش کردم و رفتیم زیر پتو. مامان در رو باز کرد. اومد تو. برقو روشن کرد. خاک بر سرم فاتحه ام خوندست. مامان اومد کنارم نشست. صدام زد
_پارمیس
+اومممم
_پارمیس پاشو
_ای بله مامان. خوابیدم مثلا.
_چرا اون کار رو کردی؟
+چیکار؟
_خودتو به خریت نزن بگو
تازه فهمیدم چیو میگه با عصبانیت تمام گفتم
+خوب کاری کردم. یکبار دیگه مامان فقط یک بار دیگه اون نکبت بار خانواده اش بلند شن بیان خاستگاریم فرار میکنم. اینو تو گوشتون فرو کنید از من گفتن بود.
مامان که عصبانیت منو دید رفت بیرون و برقو خاموش کرد. هویی از سر اسودگی کشیدم.
ادامه دارد...
پارت ۱
تو حال خودم بودم و داشتم اهنگ میخوندم که مامان در رو باز کرد
_پاشو دختر مهمونی داریما
+خدایی مامان ول کن. من گفتم پیام رو نمیخوااااام
_چته.داد نزن. مرد به اون خوبی. پولدار، ماشین داره، خونه داره و کار داره چه بدی دیدی توش؟
+صدبار گفتم من به پول کار ندارم اخلاقش بده تو ندیدی یه شیطان فرشته نماست
_هیششش.درست حرف بزن. بابات میشنوه. برای اخرین بار میگم پارمیس اماده شو. زود.
+اه.باشه بابا.
با بی حوصلگی اماده شدم. یکم ارایش کردم. قرار نبود من واقعا زنش باشم پس درست حسابی اماده نمیشم. با صدای در دویدم سمت هال. بابا اول از همه ایستاد. مامان پشتش. امیر پشت مامان و من پشت امیر. اول از همه پدرام اقا اومد بعدش پرستو خانم بعد پویان و اخرین نفر پیام. با همه دست داد و سلام و علیک کرد به من که رسید لبخند چندش رضایت بخشی زد و گل رو به سمتم گرفت منم با حرص گلو گرفتم و رفتم تو اشپزخونه. سریعا گل رو انداختم تو سطل اشغال. چایی ریختم و فکر شومی به سرم زد. پیام به فلفل حساسیت داشت پس تو چایی پیام کلی فلفل ریختم. تا تو باشی به زور منو مال خودت نکنی. با صدای مامان به خودم اومدم و چایی رو بردم. رسیدم به اخرین نفر که پیام بود. چایی رو بهش دادم و با چشم و ابرو به امیر اشاره کردم که پیامو ببینه اون هم نگاش کرد. نشستم و پیام یه قلوپ از چایی رو خورد. که صورتش متورم و قرمز شد. سرفه فراوون کرد. که منو و امیر به زور جلو خندمونو گرفتیم. به خودم اومدم دیدم امیر برگشت طرفم
_وای پارمیس چیکار کردی 🤭😂پاشو پیامو بردن بیمارستان
+خداروشکر ایشلا سر قبرش برم
_هیس بدو
سوار ۲۰۶ امیر شدم و رفتیم. رسیدیم بیمارستان و پیامو بستری کردن. مامانش گریه میکرد و باباش هی صلوات میفرستاد انگار چی شده بود ولی پدرام هیچ کاری نمیکرد. نمیدونم چرا ولی انگار فهمیده بود کار منه و رضایت داشت. یعنی خودشم میدونست داداشش چه چیزیه. شب رفتیم خونه. لباسامو در اوردم و دراز کشیدم رو تخت. احساس کردم مامان داره میاد بالا. سریع برقو خاموش کردم و رفتیم زیر پتو. مامان در رو باز کرد. اومد تو. برقو روشن کرد. خاک بر سرم فاتحه ام خوندست. مامان اومد کنارم نشست. صدام زد
_پارمیس
+اومممم
_پارمیس پاشو
_ای بله مامان. خوابیدم مثلا.
_چرا اون کار رو کردی؟
+چیکار؟
_خودتو به خریت نزن بگو
تازه فهمیدم چیو میگه با عصبانیت تمام گفتم
+خوب کاری کردم. یکبار دیگه مامان فقط یک بار دیگه اون نکبت بار خانواده اش بلند شن بیان خاستگاریم فرار میکنم. اینو تو گوشتون فرو کنید از من گفتن بود.
مامان که عصبانیت منو دید رفت بیرون و برقو خاموش کرد. هویی از سر اسودگی کشیدم.
ادامه دارد...
۳.۰k
۱۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.