فیک خانواده ی سانو p۱۳
فیک خانواده ی سانو_p۱۳
بعد از یک قرن پارت دادم
ببخشید یخورده دیر شد
خب بریم برای فیک
سانزو:یک دو س....
ات رفت*
سانزو:صبر کننننننن اتتتتت
سانزو هم پشت سرش رفت*
سانزو و ات همینطوری که داشتن شنا میکردن یهو مایکی پرید تو آب
حواسش نبود و دقیقا روی سر ات فرود اومد
ات رفت زیر آب*
مایکی و سانزو:اتتتتتت کجایییییییییی؟؟؟؟؟
مایکی فهمید که با یچیزی برخورد کرده بود
ولی نفهمید که چی بود
برای همین فهمید ات زیر آبه
فورا عینکشو گذاشت و رفت زیر آب
دید که ات داره از دهنش حباب بیرون میاد و چشماش بسته اس
و در حال پایین رفتنه
مایکی همینطوری داشت میرفت پایین تا برسه به ات
همون موقع در بالای آب*
شین که اومد لب آب و چون نمیتونست بره توی آب داشت گریه میکرد
همه خیلی نگران بودن
ناگویا و سویا ، سانزو و شین ، مایکی
سانزو هم رفت زیر آب تا ات رو بیارن بالا
زیر آب*
ات به کف دریا برخورد کرد و چون یک دقیقه ای طول کشید تا بفهمن ات کجاست همین اتفاق افتاد
*توجه:مایکی با سر ات برخورد کرد و باعث بیهوش شدنش شد*
ات یهو چشم هاشو باز کرد و دید که نفسی برای نمونده و مایکی و سانزو رو دید که دارن میان سمتش
چشماشو بست و وقتی بلد شد دید اشک های مایکی داره میریزه روی صورتش
تف کردن آب و سرفه*
مایکی خوشحال شد که ات به هوش اومده
ات:م.....ن......من.......ک.....کجام.....؟
با صدای آروم و لرزون*
مایکی:اتتتتتت چاننننننن
با گریه*
همه خیلی خوشحال شدن و بعد از بازی شون وسایلا رو جمع کردن و رفتن
موقع رفتن هم مایکی تف کرد روی شن های دریا و گفت: دیگه نمیامممممم دریااااااا
شین تاکسی گرفت و رفتن خونه*
ات هم موقع رفتن طبق معمول خوابید
[بچه ها همین الان فهمیدم ایموجی کاکا سنگی ندارممممم؟؟؟!!!!!]
چند ساعت بعد*
رسیدن خونه*
وسایلا رو برداشتن و رفتن توی خونه
رفتن و لباساشونو عوض کردن
همه رفتن سر تلوزیون تا ات و شین غذا رو آماده کنن
ات نشسته بود روی کابینت و با گوشیش ور میرفت
شین هم کل غذا رو درست کرد [بیچاره شین]
بعد ات میز رو چید و همه اومدن و سرگرم غذا خوردن شدن
ات سر میز رو به سویا و ناهویا: دفعه ی بعدی من غذا درست نمیکنممممم
سویا و ناهویا:🙂↔️🙂↔️
شین:اهههههه من غذا پختمممممم!!!!
ات:خو......باشه.....چیکار کنم؟🫥
شین:🥲
خوردن و پاشدن رفتن بخوابن*
ات رفت مسواک بزنه که ناهویا هم اومد همین کارو انجام بده
بعد از مسواک ناهویا رفت خوابید و ات هم رفت بیرون و روی تاب نشست*
مایکی هم اومد پیش ات نشست و دستاشو گذاشت پشت سرش*
مایکی:ات
بله؟
_میگم اگه تورو نداشتم چیکار میکردم؟
نمیدونم *بغل کردن*
و جفتشون همونجا خوابیدن تااا فردا
[ببخشید دیر شد حالم اصن خوب نبود]
[پارت بعد تا همون ۳۰]
[باورتون میشه اصن دستام خسته نشد؟]
بعد از یک قرن پارت دادم
ببخشید یخورده دیر شد
خب بریم برای فیک
سانزو:یک دو س....
ات رفت*
سانزو:صبر کننننننن اتتتتت
سانزو هم پشت سرش رفت*
سانزو و ات همینطوری که داشتن شنا میکردن یهو مایکی پرید تو آب
حواسش نبود و دقیقا روی سر ات فرود اومد
ات رفت زیر آب*
مایکی و سانزو:اتتتتتت کجایییییییییی؟؟؟؟؟
مایکی فهمید که با یچیزی برخورد کرده بود
ولی نفهمید که چی بود
برای همین فهمید ات زیر آبه
فورا عینکشو گذاشت و رفت زیر آب
دید که ات داره از دهنش حباب بیرون میاد و چشماش بسته اس
و در حال پایین رفتنه
مایکی همینطوری داشت میرفت پایین تا برسه به ات
همون موقع در بالای آب*
شین که اومد لب آب و چون نمیتونست بره توی آب داشت گریه میکرد
همه خیلی نگران بودن
ناگویا و سویا ، سانزو و شین ، مایکی
سانزو هم رفت زیر آب تا ات رو بیارن بالا
زیر آب*
ات به کف دریا برخورد کرد و چون یک دقیقه ای طول کشید تا بفهمن ات کجاست همین اتفاق افتاد
*توجه:مایکی با سر ات برخورد کرد و باعث بیهوش شدنش شد*
ات یهو چشم هاشو باز کرد و دید که نفسی برای نمونده و مایکی و سانزو رو دید که دارن میان سمتش
چشماشو بست و وقتی بلد شد دید اشک های مایکی داره میریزه روی صورتش
تف کردن آب و سرفه*
مایکی خوشحال شد که ات به هوش اومده
ات:م.....ن......من.......ک.....کجام.....؟
با صدای آروم و لرزون*
مایکی:اتتتتتت چاننننننن
با گریه*
همه خیلی خوشحال شدن و بعد از بازی شون وسایلا رو جمع کردن و رفتن
موقع رفتن هم مایکی تف کرد روی شن های دریا و گفت: دیگه نمیامممممم دریااااااا
شین تاکسی گرفت و رفتن خونه*
ات هم موقع رفتن طبق معمول خوابید
[بچه ها همین الان فهمیدم ایموجی کاکا سنگی ندارممممم؟؟؟!!!!!]
چند ساعت بعد*
رسیدن خونه*
وسایلا رو برداشتن و رفتن توی خونه
رفتن و لباساشونو عوض کردن
همه رفتن سر تلوزیون تا ات و شین غذا رو آماده کنن
ات نشسته بود روی کابینت و با گوشیش ور میرفت
شین هم کل غذا رو درست کرد [بیچاره شین]
بعد ات میز رو چید و همه اومدن و سرگرم غذا خوردن شدن
ات سر میز رو به سویا و ناهویا: دفعه ی بعدی من غذا درست نمیکنممممم
سویا و ناهویا:🙂↔️🙂↔️
شین:اهههههه من غذا پختمممممم!!!!
ات:خو......باشه.....چیکار کنم؟🫥
شین:🥲
خوردن و پاشدن رفتن بخوابن*
ات رفت مسواک بزنه که ناهویا هم اومد همین کارو انجام بده
بعد از مسواک ناهویا رفت خوابید و ات هم رفت بیرون و روی تاب نشست*
مایکی هم اومد پیش ات نشست و دستاشو گذاشت پشت سرش*
مایکی:ات
بله؟
_میگم اگه تورو نداشتم چیکار میکردم؟
نمیدونم *بغل کردن*
و جفتشون همونجا خوابیدن تااا فردا
[ببخشید دیر شد حالم اصن خوب نبود]
[پارت بعد تا همون ۳۰]
[باورتون میشه اصن دستام خسته نشد؟]
۳.۰k
۲۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.