THE SPY🌘🖤
THE SPY🌘🖤
PART|20
از وقتی که اون دونفر رفته بودن؛
تو عمارت، بجز صدای دری که بهم کوبیده شده بود هیچ صدای دیگهای نبود.
همه رفته بودن سر کاری که داشتن انجام میدادن.
چند لحظه داشت فکر میکرد که چکاری باید انجام بده،
چون با اینکه بعد از اون دعوایی که روی راهپله ها داشتن هیچ صدای دیگه ای نیومده بود ولی فضا هنوز هم متشنج بود.
بعضی از خدمتکار ها داشتن باهم پچپچ میکردن که با صدای سرخدمتکار ساکت شدن.
جیمین بلند شد که به سمت اتاقش بره.
وقتی رسید به راهرو یک صدای خیلی آرومی اومد، اما توجه نکرد و رفت سمت اتاقش.
دستشو گذاشت روی دستگیرهی در و فشار داد و در و باز کرد.
قدم اول رو که برداشت تا وارد اتاق بشه یک صدای بلند شکستن و بعدش ضربه های معتدد اومد.
ترسیده سعی کرد منبع صدا رو پیدا کنه.
توی اون راهرو نزدیک به ده تا اتاق بود.
پس اینکه بخواد صدا رو پیدا کنه کار سختی بود.
در اتاق اول رو باز کرد و با اتاقی خالی مواجه شد.
در اتاق دوم و باز کرد و با چشمای گرد شده مردمک چشماش رو توی اتاق چرخوند.
جیمین:وات د هل....اینا کلکسیون سوئیچ ماشین دارن؟
رفت داخل.
تا خواست به یکی شون دست بزنه دوباره صدای ضربه اومد.
سریع عقب کشید و از اتاق خارج شد
در اتاق بعدی رو خواست باز کنه که دید قفله.
رفت اتاق بعدی بعدی و بعدی.
دیگه بیخیال شد.
بااینکه فقط یک اتاق دیگه مونده بود.
جیمین: برو بابا علافمون کردن، این همه اتاق و بگرد بعد هیچ خری هم توشون نیست،
فک کنم خونشون جن داره(باکلافگی)
و چشماشو چرخوند.
برگشت تا بره سمت اتاق خودش که از اتاق پشت سریش دوباره همون صدا اومد.
اما این دفعه بلندتر و واضحتر.
سریع برگشت سمت اتاق و درش که کمی باز بود و سریع هل داد.
ولی با چیزی که دید چشماش گرد شد.
حمایت؟🩵
PART|20
از وقتی که اون دونفر رفته بودن؛
تو عمارت، بجز صدای دری که بهم کوبیده شده بود هیچ صدای دیگهای نبود.
همه رفته بودن سر کاری که داشتن انجام میدادن.
چند لحظه داشت فکر میکرد که چکاری باید انجام بده،
چون با اینکه بعد از اون دعوایی که روی راهپله ها داشتن هیچ صدای دیگه ای نیومده بود ولی فضا هنوز هم متشنج بود.
بعضی از خدمتکار ها داشتن باهم پچپچ میکردن که با صدای سرخدمتکار ساکت شدن.
جیمین بلند شد که به سمت اتاقش بره.
وقتی رسید به راهرو یک صدای خیلی آرومی اومد، اما توجه نکرد و رفت سمت اتاقش.
دستشو گذاشت روی دستگیرهی در و فشار داد و در و باز کرد.
قدم اول رو که برداشت تا وارد اتاق بشه یک صدای بلند شکستن و بعدش ضربه های معتدد اومد.
ترسیده سعی کرد منبع صدا رو پیدا کنه.
توی اون راهرو نزدیک به ده تا اتاق بود.
پس اینکه بخواد صدا رو پیدا کنه کار سختی بود.
در اتاق اول رو باز کرد و با اتاقی خالی مواجه شد.
در اتاق دوم و باز کرد و با چشمای گرد شده مردمک چشماش رو توی اتاق چرخوند.
جیمین:وات د هل....اینا کلکسیون سوئیچ ماشین دارن؟
رفت داخل.
تا خواست به یکی شون دست بزنه دوباره صدای ضربه اومد.
سریع عقب کشید و از اتاق خارج شد
در اتاق بعدی رو خواست باز کنه که دید قفله.
رفت اتاق بعدی بعدی و بعدی.
دیگه بیخیال شد.
بااینکه فقط یک اتاق دیگه مونده بود.
جیمین: برو بابا علافمون کردن، این همه اتاق و بگرد بعد هیچ خری هم توشون نیست،
فک کنم خونشون جن داره(باکلافگی)
و چشماشو چرخوند.
برگشت تا بره سمت اتاق خودش که از اتاق پشت سریش دوباره همون صدا اومد.
اما این دفعه بلندتر و واضحتر.
سریع برگشت سمت اتاق و درش که کمی باز بود و سریع هل داد.
ولی با چیزی که دید چشماش گرد شد.
حمایت؟🩵
۲.۹k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.