فرشته ی من
فرشته ی من
پارت ۲
ویو جیمین
صبح حس کردم یهو چیزی توی بغلم داره تکون میخوره فکر کردم اون گربس
ولی وقتی چشمامو باز کردم از زیبایی چیزی که دیدم خشکم زد یه دختر بود که موهای سفیدی داشت و اندام خوبی که توی لباس پاره ای که تنش بود خوب نمایان میشد(یادم رفت توی این پارت بزارم پارت بعد عکس اون دختر رو میزارم )و یه چیزی داشت از پشتش در میومد یهو یه تور خیلی زیادی اومد مجبور شدم
چشمامو ییندم و دستمو جلوی صورتم بگیرم
یهو نور قطع شد چشمامو باز کردم هم ن دختر بهم زل زده بود و بال داشت
جیمین:(داد)
دختره:😐
جیمین تو کی هستی
دختره:همینجوری زل زده
جیمین:چرا حرف نمیزنی یعنی نمیتونی
دختره:سرشو به علامت آره تکون داد
جیمین:وایسا یه کاغذ بیارم
رفتم کاغذ اواردم برای اون دختره گفتم
جیمین:نگاه کن من هر سوالی پرسیدم تو جوابش رو توی این بنویس
دختره:سرشو تکون داد
جیمین:خب اسمت چیه
دختره:(نوشت)
جیمین:بده ببینم...اسمت رزیه..اها خب
چند سالته
رزی:(نوشت۲۵)
جیمین:اها....اوممم..اها تو کی هستی
رزی:یه فرشته ای که برای تو فرستاده شده تا کمکت کنه تو از این
بی رحمی و سنگدلی نجات پیدا کنی
)اینارو روی کاغذ نوشته)
جیمین:اااا...خب...الان باید چیکار کنم که بتونی حرف بزنی
زری:نمیدونم برای اینکه بفهمیم باید بری پیش این خانوم این میدونه باید چیکار کنی حالا هم من گشنمه
جیمین:اها آدرسش رو بنویس بعد بریم پایین تا یه چیز بدم بخوری
راوی
رزی آدرس رو نوشت و اول جیمین رفت پایین همه ی خدمتکار هارو برای یه هفته مرخص کرد
بعد رفت رزی رو اوارد پایین بهش صبحونه داد تا بخوره
و خودش رفت به اون آدرسی که رزی بهش داده
جیمین:درخونه رو زد
ویو جیمین
یهو در باز شد و یه پیر زن با سر و ریخت وحشت ناک اومد
گفت
پیر زنه:منتظرت بودم بیا تو
اروم رفتم تو که رو زمین نشست و یه میز جلوش بود منم روبروش نشستم
پیرزنه:اسم من طلعت و میدونم چرا اومدی اینجا....خب برای اینکه اون به حرف بیاد و بتونه حرف بزنه باید ار این معجون هردوتون بخورید و در آخر تو اونو از.......ادامه دارد
پارت ۲
ویو جیمین
صبح حس کردم یهو چیزی توی بغلم داره تکون میخوره فکر کردم اون گربس
ولی وقتی چشمامو باز کردم از زیبایی چیزی که دیدم خشکم زد یه دختر بود که موهای سفیدی داشت و اندام خوبی که توی لباس پاره ای که تنش بود خوب نمایان میشد(یادم رفت توی این پارت بزارم پارت بعد عکس اون دختر رو میزارم )و یه چیزی داشت از پشتش در میومد یهو یه تور خیلی زیادی اومد مجبور شدم
چشمامو ییندم و دستمو جلوی صورتم بگیرم
یهو نور قطع شد چشمامو باز کردم هم ن دختر بهم زل زده بود و بال داشت
جیمین:(داد)
دختره:😐
جیمین تو کی هستی
دختره:همینجوری زل زده
جیمین:چرا حرف نمیزنی یعنی نمیتونی
دختره:سرشو به علامت آره تکون داد
جیمین:وایسا یه کاغذ بیارم
رفتم کاغذ اواردم برای اون دختره گفتم
جیمین:نگاه کن من هر سوالی پرسیدم تو جوابش رو توی این بنویس
دختره:سرشو تکون داد
جیمین:خب اسمت چیه
دختره:(نوشت)
جیمین:بده ببینم...اسمت رزیه..اها خب
چند سالته
رزی:(نوشت۲۵)
جیمین:اها....اوممم..اها تو کی هستی
رزی:یه فرشته ای که برای تو فرستاده شده تا کمکت کنه تو از این
بی رحمی و سنگدلی نجات پیدا کنی
)اینارو روی کاغذ نوشته)
جیمین:اااا...خب...الان باید چیکار کنم که بتونی حرف بزنی
زری:نمیدونم برای اینکه بفهمیم باید بری پیش این خانوم این میدونه باید چیکار کنی حالا هم من گشنمه
جیمین:اها آدرسش رو بنویس بعد بریم پایین تا یه چیز بدم بخوری
راوی
رزی آدرس رو نوشت و اول جیمین رفت پایین همه ی خدمتکار هارو برای یه هفته مرخص کرد
بعد رفت رزی رو اوارد پایین بهش صبحونه داد تا بخوره
و خودش رفت به اون آدرسی که رزی بهش داده
جیمین:درخونه رو زد
ویو جیمین
یهو در باز شد و یه پیر زن با سر و ریخت وحشت ناک اومد
گفت
پیر زنه:منتظرت بودم بیا تو
اروم رفتم تو که رو زمین نشست و یه میز جلوش بود منم روبروش نشستم
پیرزنه:اسم من طلعت و میدونم چرا اومدی اینجا....خب برای اینکه اون به حرف بیاد و بتونه حرف بزنه باید ار این معجون هردوتون بخورید و در آخر تو اونو از.......ادامه دارد
۳.۴k
۱۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.