زندگی با بی تی اس...♡
#زندگی_با_بی_تی_اس
#part18
"ویو ات"
توی اتاق نشسته بودم و به وسایلاش نگاه میکردم
هایون:میگم...خانوم ات
ات:جانم عزیزم؟
هایون:شما چند سالتونه؟
ات:هیفده گلم...چطور؟
هایون:اخه....من خیلی دلم میخواد زود بزرگ شم و همه چی رو بفهمم
ات:عااا....منظورت چیه؟
هایون:خب....بچه های کلاس درمورد خیلی چیز ها حرف میزنن که من حتی اسمشون هم نشنیدم!
خیلی زود منظورش و درک کردم
ات:میخوای من بهد بگم!(خنده)
هایون:یاااا....اهوم!
بهش نزدیک تر شدم و همه چییییی رو بهش گفتمممم....دوسه تا چیزم براش تعریف کردم که قشنگ متوجه بشهههه
یهو زد زیر گریه و از اتاق رفت بیرون
ات:هان؟این چشه؟؟؟
#part18
"ویو ات"
توی اتاق نشسته بودم و به وسایلاش نگاه میکردم
هایون:میگم...خانوم ات
ات:جانم عزیزم؟
هایون:شما چند سالتونه؟
ات:هیفده گلم...چطور؟
هایون:اخه....من خیلی دلم میخواد زود بزرگ شم و همه چی رو بفهمم
ات:عااا....منظورت چیه؟
هایون:خب....بچه های کلاس درمورد خیلی چیز ها حرف میزنن که من حتی اسمشون هم نشنیدم!
خیلی زود منظورش و درک کردم
ات:میخوای من بهد بگم!(خنده)
هایون:یاااا....اهوم!
بهش نزدیک تر شدم و همه چییییی رو بهش گفتمممم....دوسه تا چیزم براش تعریف کردم که قشنگ متوجه بشهههه
یهو زد زیر گریه و از اتاق رفت بیرون
ات:هان؟این چشه؟؟؟
۷.۹k
۰۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.