دفتر خاطرات پارت چهل و دو
قسمت چهل و دو
با وصل شدن تماس و شنیدن صداش نفس آسوده ی کشیدم.
_جیمین معلومه هست تو کجایی؟
انگاری جاده خیلی شلوغ بود.
جیمین: چاگی تا نیم ساعت دیگه سئولم.
نفسمو فرستادم بیرون و با اعصبانیت گفتم.
_ اگه تا پنج دقیقه نیای، دیگه نمیخوام ببینمت، باید برای همیشه دورمو خط بکشی.
بدون اینکه بزارم چیزی بگه گوشیو قطع کردم، واقعا از جیمین انتظار نداشتم، تنم از اعصبانیت زیاد میلرزید، میخواستم به دخترای فامیل معرفیش کنم، نفسمو فرستادم بیرون، پشیمون شده بودم که با جیمین اونجوری حرف زدم، اگه میومد حتما باید ازش معذرت خواهی میکردم،،،،، خیره شده بودم به ساعت از ده شب هم رد شده بود، همه مهمون ها رفته بودن، استرس بهم هجوم آورده بود، دوباره گوشیمو برداشتم و بهش زدم « مشترک مورد نظر خاموش میباشد» نکنه براش اتفاقی افتاده، تنم از فکر کردن به چیزایی که توی ذهنم رژه میرفتن میلرزید، رفتم سمت جونگکوک.
_ جناب جئون شما شماره ی دیگه ای از جیمین ندارین!.
با نگرانی جواب داد.
کوک: نه
دلم ریخت، همه نگران بودیم، دوباره شمارشو گرفتم ، گوشی رو به گوشم نزدیک کردم و منتظر شدم تا تماس وصل بشه، با شنیدن اولین بوق با صدای بلند گفتم
_ گوشیش داره زنگ میزنه!
منظر شدم تا جواب بده، همه دورم جمع شده بودن با شنیدن صدایی که برام آشنا نبود تعجب کرده بود
_ شما؟
صداش توی گوشم پیچید
+ صاحب این گوشی به دلیل تصادف الان در بیمارستان بسترین برای عمل به امضای نزدیک ترین شخص خانواده نیاز داریم!
با گفتن حرفش دنیا انگار داشت دور سرم چرخید، هنوز گوشی توی دستم بود و کنار گوشم
+ خانم...الو
جونگکوک اومد و گوشی رو از دستم گرفت، تو شوک حرفای اون مرد بود، جیمین تصادف کرده بود؟، سرم درد میگرد، با دستام سرمو گرفتم بین دستام و مشغول فشار دادن شیقه هام شدم، نمیدونم اطرافیانم داشتن چیکار میکرد، فقط با نگاه کردن بهشون لباشون باز بسته میشد، توی خودم بودم، صداهای دوربرمو نمیشنیدم، انگار توی گوشم پنبه گذاشتن، هنوز تو شوک بودم،، وقتی به خودم اومدم توی بیمارستان بودیم، منتظر بودیم تا دکتر از اتاق با خبر خوبی بیاد بیرون، توجهی به اطرافم نمیکردم، تیکه دادم به دیوار و خیره به دیوار سفید روبه روم شدم
تهیونگ: هیزل!
صدای تهیونگ منو به خودم آورد
_ بله!
تهیونگ: نگران نباش همه چیز خوب میشه
چیزی نگفتم و دوباره به دیوار روبه روم زل زدم، چشمامو بستیم، با خودم فکر نمیکردم که جیمینو تو این مکان ببینم، با اومدن دکتر تیکمو از دیوار گرفتم و مثل بقیه هجوم بردم سمتش، نگاه دکتر رنگ غمو به خودش گرفتم
+ متاسفانه،،،،متاسفانه بیمار در حین عمل خونریزی داخلی کردن ما ایشون رو از دست دادیم
چیزی ته دلم لرزید « از دستش دادی»، با قدمای کوتاه عقب نشینی کردم، فضای بیمارستان برام خفه کننده بود، به ورودم به بیرون بیمارستان نفس عمیقی کشیدم، با دیدن استخر بزرگی وسط حیاط رفتم سمتش، نشستم کنار استخر و دستمو توی آب فرو کردم، احساس میکردم تبدیل شدم به یه آدم دیگه
جیمین: چاگی اینجا سرده چرا اینجا نشستی؟
متعجب به جیمین که کنارم نشسته بود نگاه میکردم لبخند مهربونش مثل همیشه روی لباش بود، دستمو بردم جلو تا صورتشو لمس کنم، اما با جلو رفتن دستم دیگه جیمین اونجا نبود، سر جام سیخ ایستادم، دیدمش روی صندلی که چند قدم با من فاصله داد نشسته بود و به آسمون خیره شده بود، خودم رسوندم سمتش
جیمین: چاگی ماه قشنگه مثل تو
نگاه غمگینشو داد به من
جیمین: خیلی دوستت دارم چاگی منو ببخش که اینقدر زود ترکت کردم!
چشمام مسخ صندلی بود که جیمین اونجا نشسته بود، اما الان نبود، بدنم داشت مثل چی میلرزید، با دستام خودمو بغل کردم، احساس میکردم چیز بزرگی توی گلوم گیر کرده بود، سرمو انداختم پایین و با قدمای بلند به راه افتادم، نمیدونستم دارم چیکار میکنم و کجا میرم، اما برام مهم نبود فقط فقط داشتم راه روبه روم رو در پیش میگرفتم،،،، با شونه های افتاده وارد خونه خودمو جیمین شدم، یاد حرفای دکتر افتادم «ما ایشون رو از دست دادیم.»، با زنگ خوردن گوشیم حواسم پرت گوشیم شد به امید اینکه جیمین بهم زنگ زده باشه گوشیمو برداشتم، اما با دیدن صفحش که اسم جونگکوک روش چشمک میزد بدون هیچ میلی تماسو وصل کردم
کوک: هیزل تو کجایی!
_ خونه خودمو جیمین
با شنیدن اسم جیمین لحن صداش غمگین شد، میتونستم از پشت گوشی بغضشو حس کنم، داشت بزور باهام حرف میزد
کوک: دارم میام اونجام
با بوق گوشی فهمیدم گوشی قطع شده، دوباره رفتم تو خودم، بازم یاد جمله ای دکتر افتادم «ما ایشون رو از دست دادیم»،انگار یکی مدام داشت این جملرو تو سرم میکوبید و بهم پوزخند میزد،«ما ایشون رو از دست دادیم» دستامو روی گوشام گذاشتم، جیمین نمرده بود ، اون نمیتونه تنهام بزاره، اونی که روی تخت بیمارستان بود جیمین نبود
پایان پارت
با وصل شدن تماس و شنیدن صداش نفس آسوده ی کشیدم.
_جیمین معلومه هست تو کجایی؟
انگاری جاده خیلی شلوغ بود.
جیمین: چاگی تا نیم ساعت دیگه سئولم.
نفسمو فرستادم بیرون و با اعصبانیت گفتم.
_ اگه تا پنج دقیقه نیای، دیگه نمیخوام ببینمت، باید برای همیشه دورمو خط بکشی.
بدون اینکه بزارم چیزی بگه گوشیو قطع کردم، واقعا از جیمین انتظار نداشتم، تنم از اعصبانیت زیاد میلرزید، میخواستم به دخترای فامیل معرفیش کنم، نفسمو فرستادم بیرون، پشیمون شده بودم که با جیمین اونجوری حرف زدم، اگه میومد حتما باید ازش معذرت خواهی میکردم،،،،، خیره شده بودم به ساعت از ده شب هم رد شده بود، همه مهمون ها رفته بودن، استرس بهم هجوم آورده بود، دوباره گوشیمو برداشتم و بهش زدم « مشترک مورد نظر خاموش میباشد» نکنه براش اتفاقی افتاده، تنم از فکر کردن به چیزایی که توی ذهنم رژه میرفتن میلرزید، رفتم سمت جونگکوک.
_ جناب جئون شما شماره ی دیگه ای از جیمین ندارین!.
با نگرانی جواب داد.
کوک: نه
دلم ریخت، همه نگران بودیم، دوباره شمارشو گرفتم ، گوشی رو به گوشم نزدیک کردم و منتظر شدم تا تماس وصل بشه، با شنیدن اولین بوق با صدای بلند گفتم
_ گوشیش داره زنگ میزنه!
منظر شدم تا جواب بده، همه دورم جمع شده بودن با شنیدن صدایی که برام آشنا نبود تعجب کرده بود
_ شما؟
صداش توی گوشم پیچید
+ صاحب این گوشی به دلیل تصادف الان در بیمارستان بسترین برای عمل به امضای نزدیک ترین شخص خانواده نیاز داریم!
با گفتن حرفش دنیا انگار داشت دور سرم چرخید، هنوز گوشی توی دستم بود و کنار گوشم
+ خانم...الو
جونگکوک اومد و گوشی رو از دستم گرفت، تو شوک حرفای اون مرد بود، جیمین تصادف کرده بود؟، سرم درد میگرد، با دستام سرمو گرفتم بین دستام و مشغول فشار دادن شیقه هام شدم، نمیدونم اطرافیانم داشتن چیکار میکرد، فقط با نگاه کردن بهشون لباشون باز بسته میشد، توی خودم بودم، صداهای دوربرمو نمیشنیدم، انگار توی گوشم پنبه گذاشتن، هنوز تو شوک بودم،، وقتی به خودم اومدم توی بیمارستان بودیم، منتظر بودیم تا دکتر از اتاق با خبر خوبی بیاد بیرون، توجهی به اطرافم نمیکردم، تیکه دادم به دیوار و خیره به دیوار سفید روبه روم شدم
تهیونگ: هیزل!
صدای تهیونگ منو به خودم آورد
_ بله!
تهیونگ: نگران نباش همه چیز خوب میشه
چیزی نگفتم و دوباره به دیوار روبه روم زل زدم، چشمامو بستیم، با خودم فکر نمیکردم که جیمینو تو این مکان ببینم، با اومدن دکتر تیکمو از دیوار گرفتم و مثل بقیه هجوم بردم سمتش، نگاه دکتر رنگ غمو به خودش گرفتم
+ متاسفانه،،،،متاسفانه بیمار در حین عمل خونریزی داخلی کردن ما ایشون رو از دست دادیم
چیزی ته دلم لرزید « از دستش دادی»، با قدمای کوتاه عقب نشینی کردم، فضای بیمارستان برام خفه کننده بود، به ورودم به بیرون بیمارستان نفس عمیقی کشیدم، با دیدن استخر بزرگی وسط حیاط رفتم سمتش، نشستم کنار استخر و دستمو توی آب فرو کردم، احساس میکردم تبدیل شدم به یه آدم دیگه
جیمین: چاگی اینجا سرده چرا اینجا نشستی؟
متعجب به جیمین که کنارم نشسته بود نگاه میکردم لبخند مهربونش مثل همیشه روی لباش بود، دستمو بردم جلو تا صورتشو لمس کنم، اما با جلو رفتن دستم دیگه جیمین اونجا نبود، سر جام سیخ ایستادم، دیدمش روی صندلی که چند قدم با من فاصله داد نشسته بود و به آسمون خیره شده بود، خودم رسوندم سمتش
جیمین: چاگی ماه قشنگه مثل تو
نگاه غمگینشو داد به من
جیمین: خیلی دوستت دارم چاگی منو ببخش که اینقدر زود ترکت کردم!
چشمام مسخ صندلی بود که جیمین اونجا نشسته بود، اما الان نبود، بدنم داشت مثل چی میلرزید، با دستام خودمو بغل کردم، احساس میکردم چیز بزرگی توی گلوم گیر کرده بود، سرمو انداختم پایین و با قدمای بلند به راه افتادم، نمیدونستم دارم چیکار میکنم و کجا میرم، اما برام مهم نبود فقط فقط داشتم راه روبه روم رو در پیش میگرفتم،،،، با شونه های افتاده وارد خونه خودمو جیمین شدم، یاد حرفای دکتر افتادم «ما ایشون رو از دست دادیم.»، با زنگ خوردن گوشیم حواسم پرت گوشیم شد به امید اینکه جیمین بهم زنگ زده باشه گوشیمو برداشتم، اما با دیدن صفحش که اسم جونگکوک روش چشمک میزد بدون هیچ میلی تماسو وصل کردم
کوک: هیزل تو کجایی!
_ خونه خودمو جیمین
با شنیدن اسم جیمین لحن صداش غمگین شد، میتونستم از پشت گوشی بغضشو حس کنم، داشت بزور باهام حرف میزد
کوک: دارم میام اونجام
با بوق گوشی فهمیدم گوشی قطع شده، دوباره رفتم تو خودم، بازم یاد جمله ای دکتر افتادم «ما ایشون رو از دست دادیم»،انگار یکی مدام داشت این جملرو تو سرم میکوبید و بهم پوزخند میزد،«ما ایشون رو از دست دادیم» دستامو روی گوشام گذاشتم، جیمین نمرده بود ، اون نمیتونه تنهام بزاره، اونی که روی تخت بیمارستان بود جیمین نبود
پایان پارت
۱۶.۸k
۲۳ اسفند ۱۴۰۲