پارت ۳۱
فردا
پسرا نشستن پای گیم و یه ساعت بازی کردن که زنگ در خورد
×من باز میکنم
^سلام
×سلام... شما جدیدین؟
^ههه.. اره من تازه اومدم
×ولی ما فکر کردیم پسرین
^میبینی که دخترم
✓چیشد ها؟....سلام تو جدیده ای
^اره اره
✓کوک بی ترادب چرا نزاشتی خانم بیاد تو بزنم بشت خاک بره چشت؟
^نه عیبی نداره
اومد داخل و جلوی همه وایساد
^سلام و مونا هستم
∆سلام خوش اومدی
÷از اشناییت خوش بختم
^همچنین واقعا همکاری با چند نفر باعث افتخارمه
ته با یه حالت خیلی خماری
*همچنین
✓چته چرا تو خماری
×اووو تو هم شیطان منو میبینی؟تو خماری رفتی چون پخش نمیشه؟
*نه بابا
×خب انگار فقط منم (منم هستم یک هفتسسس)
∆خب میاین یه دست گیم با هم گروهی جدیدمون بزنیم
که همون موقع گوشی جیمین زنگ خورد
∆یوبوسه اوُ(همیشه دلم میخواست اینو بگم)
☆سلامممم
∆اوففف...مامان ترسیدم این شماره کیه؟
♡شماره منو سیو ندارییییییییییی
∆شت خیط شد که....یعنی هیچی گوشیم روی بروزرسانی بود
♡خب مهم نیست ببین ما پایینیم
∆کجااااا
☆پایین شرکت
∆اوه اوه اوکی باشه الان باز میکنم
جیمین با هول گوشی قطع کرد
∆بچه هاااا بدبخت شدیم بدویید اینجاهارو جمع کنید سه بوم و مامانم پایینن
+مامانم؟؟؟ منظورت مامانمونه
^عه شما دوتا برادرید؟ چه جالب.. اصن شبیه هم نیستید
+برادر ناتنی ایم
∆بابا حالا وقت زیاده بدویید
خیلی سریع لباس ها و خوراکی ها رو جمع کردن تمیز کردم ودرو باز کردن
♡آنیووووو
☆اووو.. شما کی هستید(و یه چشمک به یونگی زد)
^اها ببخشید سلام من مونا هستم عضو جدید STB از اشناییتون خوش حالم.. شما باید مادر جیمین و یونگی باشید... و شما؟
♡من دوست جیمینم
∆خب بسه دیگه معرفی بیاین بشینید بازی مارو تماشا کنید
^عا.. جیمین الان مهمون داریم زشته بازی
+مهمون؟؟ ننمه بابا
☆انقدر شعور داشت که تموم شد.. عیبی نداره دخترم بازی کنید
پسرا نشستن پای گیم و یه ساعت بازی کردن که زنگ در خورد
×من باز میکنم
^سلام
×سلام... شما جدیدین؟
^ههه.. اره من تازه اومدم
×ولی ما فکر کردیم پسرین
^میبینی که دخترم
✓چیشد ها؟....سلام تو جدیده ای
^اره اره
✓کوک بی ترادب چرا نزاشتی خانم بیاد تو بزنم بشت خاک بره چشت؟
^نه عیبی نداره
اومد داخل و جلوی همه وایساد
^سلام و مونا هستم
∆سلام خوش اومدی
÷از اشناییت خوش بختم
^همچنین واقعا همکاری با چند نفر باعث افتخارمه
ته با یه حالت خیلی خماری
*همچنین
✓چته چرا تو خماری
×اووو تو هم شیطان منو میبینی؟تو خماری رفتی چون پخش نمیشه؟
*نه بابا
×خب انگار فقط منم (منم هستم یک هفتسسس)
∆خب میاین یه دست گیم با هم گروهی جدیدمون بزنیم
که همون موقع گوشی جیمین زنگ خورد
∆یوبوسه اوُ(همیشه دلم میخواست اینو بگم)
☆سلامممم
∆اوففف...مامان ترسیدم این شماره کیه؟
♡شماره منو سیو ندارییییییییییی
∆شت خیط شد که....یعنی هیچی گوشیم روی بروزرسانی بود
♡خب مهم نیست ببین ما پایینیم
∆کجااااا
☆پایین شرکت
∆اوه اوه اوکی باشه الان باز میکنم
جیمین با هول گوشی قطع کرد
∆بچه هاااا بدبخت شدیم بدویید اینجاهارو جمع کنید سه بوم و مامانم پایینن
+مامانم؟؟؟ منظورت مامانمونه
^عه شما دوتا برادرید؟ چه جالب.. اصن شبیه هم نیستید
+برادر ناتنی ایم
∆بابا حالا وقت زیاده بدویید
خیلی سریع لباس ها و خوراکی ها رو جمع کردن تمیز کردم ودرو باز کردن
♡آنیووووو
☆اووو.. شما کی هستید(و یه چشمک به یونگی زد)
^اها ببخشید سلام من مونا هستم عضو جدید STB از اشناییتون خوش حالم.. شما باید مادر جیمین و یونگی باشید... و شما؟
♡من دوست جیمینم
∆خب بسه دیگه معرفی بیاین بشینید بازی مارو تماشا کنید
^عا.. جیمین الان مهمون داریم زشته بازی
+مهمون؟؟ ننمه بابا
☆انقدر شعور داشت که تموم شد.. عیبی نداره دخترم بازی کنید
۵.۱k
۱۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.