PART ❷⓿
༒•My love•༒
جیمین: پس پاشو بریم صبونه بخوريم.
ا/ت: اوکی بریم.
راوی: جیمین از اتاق رفت بیرون و ا/ت رفت دست شویی و دست و صورتشو شست.
بعد از انجام کاراش از دست شویی اومد بیرون و خودشو توی آیینه قدیه توی اتاق نگا کرد و بلیزشو صاف کرد و یه بوس برای خودش فرستاد.
و بعدش از اتاق رفت بیرون.
از پله ها اومد پایین و رفت سمت آشپز خونه. دید که جیمین داره صبونه آماده میکنه .
ا/ت: زحمت کشیدی
جیمین: وظیفمه.
ا/ت: چی درست میکنی حالا؟
جیمین: پنکیک با عسل همون طور که دوس داری.
ا/ت: *لبخند ملیح* مرسی.
راوی: جیمین پنکیکا رو درست کرد و گذاشتشون اون ور تا خنک شدن پنکیکا تخم مرغو برداشت و شکوند توی ماهیتابه ا/ت رفت پیش جیمین تا ببینه چیکار میکنه
رفت پیشش ولی تا نزدیکش شد دستشو گذاشت رو دهنش و دویید سمت دست شویی.
جیمینم بیخیال تخم مرغا شد و دووید دنیال ا/ت.
دستشو برد سمت دستگیره در ولی انگار که در قفل بود.
جیمین: ا/ت....ا/ت... تروخدا جواب بده...درو چرا قفل کردی.
جیمین: ا/ت خواهش میکنم درو باز کن.
یه دقیقه بعد ا/ت از دستشویی اومد بیرون.
جیمین: حالت خوبه ، رنگت چرا پریده.
ا/ت: نترس بخاطر تخم مرغا بود (خنده)
راوی: جیمین دستشو گذاشت روی قلبش و نفسشو راحت داد بیرون و بعدش دستشو گذاشت رو دل ا/ت و گفت.
جیمین: از دست تو فسقلی
ا/ت: (خنده).....جیمینا
جیمین: جیمینا؟
ا/ت: *اشاره به آشپز خونه* تخم مرغا دارن میسوزن.
جیمین: شِت.
راوی: جیمین دویید سمت آشپز خونه و زیر گازو خاموش کرد. ا/تم رفت و پشت میز نشست.
جیمین: مثل اینکه امروز باید فقط پنکیک بخوریم 😅.
ا/ت: *نگا کردن به جیمین*
جیمین: بخور دیگه.
ا/ت: چرا خدمتکارا رو فرستادی برن (مرخصی) که خودت تو زحمت بیوفتی
جیمین: من برای تو هرکاری بکنم بازم کمه.
راوی: ا/ت شروع کرد به خوردن که زنگ خونه خورد.
ا/ت: من باز میکنم.
جیمین: نه تو بشین خودم میرم.
راوی: جیمین از پشت میز بلند شد و درو باز کرد و با دیدن یونگی و هوسوک و جین شوک شد.
جین: مهمون نمیخوای بچه؟
جیمین: هیونگ....دلم برات تنگ شده بود
ا/ت: کیه جیمین؟
یونگی: میتونیم بیایم تو
جیمین: البته .... *روبه ا/ت* هیونگام اومدن.
ا/ت: *زیر لب* هیونگات
راوی: هوسوک ، یونگی و جین وارد خونه شدن و به ا/ت سلام کردن و ا/تم به اونا سلام کرد و راهنماییشون کرد داخل.
رفتن و رو مبل نشستن.
ا/ت: من برم قهوه بیارم.
جیمین: نه....تو بشین خودم میرم میارم.
راوی: جیمین رفت تو آشپز خونه و ا/ت با پسرا تنها شد.
جین: ا/ت....
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
جیمین: پس پاشو بریم صبونه بخوريم.
ا/ت: اوکی بریم.
راوی: جیمین از اتاق رفت بیرون و ا/ت رفت دست شویی و دست و صورتشو شست.
بعد از انجام کاراش از دست شویی اومد بیرون و خودشو توی آیینه قدیه توی اتاق نگا کرد و بلیزشو صاف کرد و یه بوس برای خودش فرستاد.
و بعدش از اتاق رفت بیرون.
از پله ها اومد پایین و رفت سمت آشپز خونه. دید که جیمین داره صبونه آماده میکنه .
ا/ت: زحمت کشیدی
جیمین: وظیفمه.
ا/ت: چی درست میکنی حالا؟
جیمین: پنکیک با عسل همون طور که دوس داری.
ا/ت: *لبخند ملیح* مرسی.
راوی: جیمین پنکیکا رو درست کرد و گذاشتشون اون ور تا خنک شدن پنکیکا تخم مرغو برداشت و شکوند توی ماهیتابه ا/ت رفت پیش جیمین تا ببینه چیکار میکنه
رفت پیشش ولی تا نزدیکش شد دستشو گذاشت رو دهنش و دویید سمت دست شویی.
جیمینم بیخیال تخم مرغا شد و دووید دنیال ا/ت.
دستشو برد سمت دستگیره در ولی انگار که در قفل بود.
جیمین: ا/ت....ا/ت... تروخدا جواب بده...درو چرا قفل کردی.
جیمین: ا/ت خواهش میکنم درو باز کن.
یه دقیقه بعد ا/ت از دستشویی اومد بیرون.
جیمین: حالت خوبه ، رنگت چرا پریده.
ا/ت: نترس بخاطر تخم مرغا بود (خنده)
راوی: جیمین دستشو گذاشت روی قلبش و نفسشو راحت داد بیرون و بعدش دستشو گذاشت رو دل ا/ت و گفت.
جیمین: از دست تو فسقلی
ا/ت: (خنده).....جیمینا
جیمین: جیمینا؟
ا/ت: *اشاره به آشپز خونه* تخم مرغا دارن میسوزن.
جیمین: شِت.
راوی: جیمین دویید سمت آشپز خونه و زیر گازو خاموش کرد. ا/تم رفت و پشت میز نشست.
جیمین: مثل اینکه امروز باید فقط پنکیک بخوریم 😅.
ا/ت: *نگا کردن به جیمین*
جیمین: بخور دیگه.
ا/ت: چرا خدمتکارا رو فرستادی برن (مرخصی) که خودت تو زحمت بیوفتی
جیمین: من برای تو هرکاری بکنم بازم کمه.
راوی: ا/ت شروع کرد به خوردن که زنگ خونه خورد.
ا/ت: من باز میکنم.
جیمین: نه تو بشین خودم میرم.
راوی: جیمین از پشت میز بلند شد و درو باز کرد و با دیدن یونگی و هوسوک و جین شوک شد.
جین: مهمون نمیخوای بچه؟
جیمین: هیونگ....دلم برات تنگ شده بود
ا/ت: کیه جیمین؟
یونگی: میتونیم بیایم تو
جیمین: البته .... *روبه ا/ت* هیونگام اومدن.
ا/ت: *زیر لب* هیونگات
راوی: هوسوک ، یونگی و جین وارد خونه شدن و به ا/ت سلام کردن و ا/تم به اونا سلام کرد و راهنماییشون کرد داخل.
رفتن و رو مبل نشستن.
ا/ت: من برم قهوه بیارم.
جیمین: نه....تو بشین خودم میرم میارم.
راوی: جیمین رفت تو آشپز خونه و ا/ت با پسرا تنها شد.
جین: ا/ت....
•ادامه دارد•
▪︎عشق من▪︎
۵۶.۷k
۲۰ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.