*ات*
*ات*
ات ؛ اوممم...سرم..چه اتفاقی افتاد؟
بلند شدم که خودمو تو یه جنگل دیدم...من که تو پناه گاه بودم
دستمو رو سرم گزاشتم..خون؟..احتمالا سرم به جایی خورده
و یه نگاهی به اطرافم انداختم
ات : چه اتفاقی افتاده؟
یونگی
کوک : حالا چیکار کنیممممم(T^T)
تهیونگ : ممکنه ات ترسیده باشه و منتطره نجاتش بدیم (T^T)
ات
ات : عی جان مارررر*-*(ذوق😐)عه جیغغغغ گاز نزن
یونگی
کوک : تو عه هیوک عوضی جرعت کن دوباره به ات نزدیک شو میفرستمت بغل عزرائیل(درحال کتک زدن هیوک😐💔)
تهیونگ : با همین شمشیر کیرتو میبریم(تهیونگم همراهی میکنه 😂)
تقریبا ۳ ساعتی شده خبری از ات نشد..واقعا نگرانم
جین : فک میکنی برمیگرده؟
یونگی : نمیدونم جین...من بیشتر از تو نگرانم
جین : با اینکه ۳ ساعته ازش راحت شدم ولی بازم نگرانشم اونم سربازمه
یونگی : جین
جین : جانم
یونگی : گم میشی یا از وجود محوت کنم :>🔪
جین :....(فرار)
یه نفس عمیق کشیدم و به بیرون قصر نگاه کردم حتی اگه روز ها بگزره حتی اگه از گشنگی بمیرم هم منتظرت میمونم
سوزی : فرمانده مین!
یونگی : هوففف بزارین یکم نفس بکشم
سوزی : نه فرمانده مین*بغض*
یونگی : هی..چرا داری گریه میکنی..چی شده؟!
سوزی : سونگ...هق...سونگ رو مرده پیدا کردن
هوسوک : *شوکه*
یونگی : *شوکه* س..سونگ..
سوزی : *گریه* پایین تنش رو پیدا نکردیم
سوزی شنل سونگ رو داد دستم که چند تا سرباز جسد بیجون سونگ رو اوردن..
جیمین : چ..چه اتفاقی...ب.براش افتاد
کوک : س..سونگ..سونگ!
تهیونگ : بالا تنش از پایین تنش کاملا جدا شده
میخواستم شنل رو روی صورت سونگ بزارم ولی هوسوک هولم داد
هوسوک : ن..نه سونگ...
یونگی : هوسوک..لطفا..
هوسوک : سونگ!*داد* حالا من چیکار کنم...چه جوابی خانوادت بدم ها*داد* بگم دخترتون مرد؟! سونگ پاشو..هق..سونگ!..هق..هق..سونگ خواهش میکنم پاشو..تو که با این راحتی نمیمیری نه..سونگ خیر سرت از هنگ اکتشافی پاشو...*داد*
یونگی : هوسوک به خودت بیا!با این کارت داری بیشتر عذابش میدی*داد*
هوسوک : اینقد ادعا ادم خوبارو درنیار!..تو فقد به فکر ات هستی..تمام فکرت شده ات..کی میدونه اگه این بلا سر سونگ اومده حتما ات هم تیکه تیکه شده و مرده..تو اصن قلب داری یونگی؟اصن نگران سونگ هستی..یه ذره ازش مواظبت کردی ؟!
یونگی :.....
هوسوک : اها یادم رف..تو به ات هم اهمیت نمیدی..همه شاهد شکنجه شدن ات توسط تو هستن
کوک : هوی هوسوک
هوسوک : تو یکی دیگه حرف نزن مرتیکه خودخواه...یونگی خیلی وقته قاتل بود و تغییر هم نمیکنه..ات هم مرده..دیگه برنمیگرده...بین همه شما تنها فقد ات دوستم بود...ک اونم مرد
تهیونگ : هوسوک اروم باش
جیمین
بعد حرف تهیونگ بلافاصله مشتی از طرف یونگی به صورت جیهوپ خورد...
ات ؛ اوممم...سرم..چه اتفاقی افتاد؟
بلند شدم که خودمو تو یه جنگل دیدم...من که تو پناه گاه بودم
دستمو رو سرم گزاشتم..خون؟..احتمالا سرم به جایی خورده
و یه نگاهی به اطرافم انداختم
ات : چه اتفاقی افتاده؟
یونگی
کوک : حالا چیکار کنیممممم(T^T)
تهیونگ : ممکنه ات ترسیده باشه و منتطره نجاتش بدیم (T^T)
ات
ات : عی جان مارررر*-*(ذوق😐)عه جیغغغغ گاز نزن
یونگی
کوک : تو عه هیوک عوضی جرعت کن دوباره به ات نزدیک شو میفرستمت بغل عزرائیل(درحال کتک زدن هیوک😐💔)
تهیونگ : با همین شمشیر کیرتو میبریم(تهیونگم همراهی میکنه 😂)
تقریبا ۳ ساعتی شده خبری از ات نشد..واقعا نگرانم
جین : فک میکنی برمیگرده؟
یونگی : نمیدونم جین...من بیشتر از تو نگرانم
جین : با اینکه ۳ ساعته ازش راحت شدم ولی بازم نگرانشم اونم سربازمه
یونگی : جین
جین : جانم
یونگی : گم میشی یا از وجود محوت کنم :>🔪
جین :....(فرار)
یه نفس عمیق کشیدم و به بیرون قصر نگاه کردم حتی اگه روز ها بگزره حتی اگه از گشنگی بمیرم هم منتظرت میمونم
سوزی : فرمانده مین!
یونگی : هوففف بزارین یکم نفس بکشم
سوزی : نه فرمانده مین*بغض*
یونگی : هی..چرا داری گریه میکنی..چی شده؟!
سوزی : سونگ...هق...سونگ رو مرده پیدا کردن
هوسوک : *شوکه*
یونگی : *شوکه* س..سونگ..
سوزی : *گریه* پایین تنش رو پیدا نکردیم
سوزی شنل سونگ رو داد دستم که چند تا سرباز جسد بیجون سونگ رو اوردن..
جیمین : چ..چه اتفاقی...ب.براش افتاد
کوک : س..سونگ..سونگ!
تهیونگ : بالا تنش از پایین تنش کاملا جدا شده
میخواستم شنل رو روی صورت سونگ بزارم ولی هوسوک هولم داد
هوسوک : ن..نه سونگ...
یونگی : هوسوک..لطفا..
هوسوک : سونگ!*داد* حالا من چیکار کنم...چه جوابی خانوادت بدم ها*داد* بگم دخترتون مرد؟! سونگ پاشو..هق..سونگ!..هق..هق..سونگ خواهش میکنم پاشو..تو که با این راحتی نمیمیری نه..سونگ خیر سرت از هنگ اکتشافی پاشو...*داد*
یونگی : هوسوک به خودت بیا!با این کارت داری بیشتر عذابش میدی*داد*
هوسوک : اینقد ادعا ادم خوبارو درنیار!..تو فقد به فکر ات هستی..تمام فکرت شده ات..کی میدونه اگه این بلا سر سونگ اومده حتما ات هم تیکه تیکه شده و مرده..تو اصن قلب داری یونگی؟اصن نگران سونگ هستی..یه ذره ازش مواظبت کردی ؟!
یونگی :.....
هوسوک : اها یادم رف..تو به ات هم اهمیت نمیدی..همه شاهد شکنجه شدن ات توسط تو هستن
کوک : هوی هوسوک
هوسوک : تو یکی دیگه حرف نزن مرتیکه خودخواه...یونگی خیلی وقته قاتل بود و تغییر هم نمیکنه..ات هم مرده..دیگه برنمیگرده...بین همه شما تنها فقد ات دوستم بود...ک اونم مرد
تهیونگ : هوسوک اروم باش
جیمین
بعد حرف تهیونگ بلافاصله مشتی از طرف یونگی به صورت جیهوپ خورد...
۶۰.۷k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.