🖇فراز و نشیب 🖇
V... RHS:
ارسلان: چیکارت داشت
دیانا: وقتی مامان و بابام مردن من فقط ۱۰ سالم بود داییم منو بزرگ کرد تا اینکه ارشام به داییم گف که منو دوست داره داییم اولش چیزی نگفت ... داییم دم و دستگاه قمار بازی داشت و ارشام یه ناشناس رو میفرسته و داییم سر من شرط میبنده و میبازه فرداش ارشام همچیو به داییم میگه و منو میبره یه خرابه ۱ ماه بعد فرار کردم و اومدم یه خونه اجاره کردم و شروع کردم به کار کردن همچی خوب بود که دختر داییم اومد و گف داییم خودکشی کرده بعدشم که اومدم تو ساختمون خونه تو خونه اجاره کردم و رسیدم اینجا
ارسلان: الان چی میخواد ازت
دیانا: میخواد منو با خودش ببره
ارسلان: نترس نمیزارم اذیتت کنه
دیانا: ارسلان
ارسلان: جانم
دیانا: اگه منو با خودش ببره چی
ارسلان : نمیتونه کاری کنه تو الان زن منی
دیانا: چرا ایطرف صورتم میسوزه
ارسلان؛ اون حرومزاده زد تو گوشت
دیانا: ارسلان میشه بغلم کنی
ارسلان: رفتم بغلش و پتو رو کشیدم روش
دیانا: ارسلان فشارم نده
ارسلان: دیانا پاشو لباستو در بیار
دیانا: ارسلان اصلا بغل نخواستم
ارسلان: شلوارش و تیشرتشو در آوردم
دیانا: ارسلان به خدا خواهش میکنم
ارسلان : س.و.ت.ی.ن.ش رو در آورم و خودمم لخت شدم ... رفتم زیر پتو و بغلش کردم
دیانا: ارسلان خودشو چسبونده بود به تنم
ارسلان: دستم کردم زیر ش.و.ر.ت.ش و آروم شروع کردم به م.ا.ل.ی.د.ن ب.ه.ش.ت.ش
دیانا: بدنم دآغ کرده بود و ارسلان با م.ا.ل.ی.د.ن بهشتم حس خوبی بهم میداد
ارسلان: دیانا اه و نالش هوا رفته بود و خودشو تکون میداد و ورجه وورجه میکرد
دیانا: ارسلان بسه
ارسلان: روشو برگردوندم و لباش و میک زدم
دیانا: آیی
ارسلان: با اون یکی دستم س.ی.ن.ش رو م.ا.ل.ی.د.م
دیانا: ارسلان نکن
ارسلان: ولش کردم که نفس عمیقیکشید و دستمو از روی س.ی.ن.ش برداشت
ارسلان: چیکارت داشت
دیانا: وقتی مامان و بابام مردن من فقط ۱۰ سالم بود داییم منو بزرگ کرد تا اینکه ارشام به داییم گف که منو دوست داره داییم اولش چیزی نگفت ... داییم دم و دستگاه قمار بازی داشت و ارشام یه ناشناس رو میفرسته و داییم سر من شرط میبنده و میبازه فرداش ارشام همچیو به داییم میگه و منو میبره یه خرابه ۱ ماه بعد فرار کردم و اومدم یه خونه اجاره کردم و شروع کردم به کار کردن همچی خوب بود که دختر داییم اومد و گف داییم خودکشی کرده بعدشم که اومدم تو ساختمون خونه تو خونه اجاره کردم و رسیدم اینجا
ارسلان: الان چی میخواد ازت
دیانا: میخواد منو با خودش ببره
ارسلان: نترس نمیزارم اذیتت کنه
دیانا: ارسلان
ارسلان: جانم
دیانا: اگه منو با خودش ببره چی
ارسلان : نمیتونه کاری کنه تو الان زن منی
دیانا: چرا ایطرف صورتم میسوزه
ارسلان؛ اون حرومزاده زد تو گوشت
دیانا: ارسلان میشه بغلم کنی
ارسلان: رفتم بغلش و پتو رو کشیدم روش
دیانا: ارسلان فشارم نده
ارسلان: دیانا پاشو لباستو در بیار
دیانا: ارسلان اصلا بغل نخواستم
ارسلان: شلوارش و تیشرتشو در آوردم
دیانا: ارسلان به خدا خواهش میکنم
ارسلان : س.و.ت.ی.ن.ش رو در آورم و خودمم لخت شدم ... رفتم زیر پتو و بغلش کردم
دیانا: ارسلان خودشو چسبونده بود به تنم
ارسلان: دستم کردم زیر ش.و.ر.ت.ش و آروم شروع کردم به م.ا.ل.ی.د.ن ب.ه.ش.ت.ش
دیانا: بدنم دآغ کرده بود و ارسلان با م.ا.ل.ی.د.ن بهشتم حس خوبی بهم میداد
ارسلان: دیانا اه و نالش هوا رفته بود و خودشو تکون میداد و ورجه وورجه میکرد
دیانا: ارسلان بسه
ارسلان: روشو برگردوندم و لباش و میک زدم
دیانا: آیی
ارسلان: با اون یکی دستم س.ی.ن.ش رو م.ا.ل.ی.د.م
دیانا: ارسلان نکن
ارسلان: ولش کردم که نفس عمیقیکشید و دستمو از روی س.ی.ن.ش برداشت
۲۴.۳k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.