دختر خوانده ی هیولا پارت چهل و دو
•••دختر خوانده ی هیولا•••
•••پارت چهل و دو•••
"آریانا"
با مارگارت توی سالن راه میرفتیم. رسیدیم به کلاس هشت اِی. جلوی در ازم خداحافظی کرد و گفت: زنگ بعد میبینمت آریانا.
- میبینمت مارگارت.
بعد در زد و وارد کلاس شد. به سمت کلاس هشت بی رفتم. مثل همیشه صدای همهمه ی بچه ها میومد. دستگیره ی در رو میگیرم و همه ساکت میشن. اروم درو باز میکنم و با لبخند بزرگی میگم: سلام بچه ها! صبحتون بخیرر!
به احترامم بلند میشن، جواب سلاممو میدن و بعد میشینن.
به سمت میز و صندلی پادشاهی کلاس میرم. این لقبی بود که بچه ها به میز معلم داده بودن.
کیفمو میزارم روی میز و جلوی ردیف وسط وایمیسم.
- خب.. حالتون چطوره بچه ها؟
بچه ها با صدای ناهماهنگ میگن که خوبن.
•••پارت چهل و دو•••
"آریانا"
با مارگارت توی سالن راه میرفتیم. رسیدیم به کلاس هشت اِی. جلوی در ازم خداحافظی کرد و گفت: زنگ بعد میبینمت آریانا.
- میبینمت مارگارت.
بعد در زد و وارد کلاس شد. به سمت کلاس هشت بی رفتم. مثل همیشه صدای همهمه ی بچه ها میومد. دستگیره ی در رو میگیرم و همه ساکت میشن. اروم درو باز میکنم و با لبخند بزرگی میگم: سلام بچه ها! صبحتون بخیرر!
به احترامم بلند میشن، جواب سلاممو میدن و بعد میشینن.
به سمت میز و صندلی پادشاهی کلاس میرم. این لقبی بود که بچه ها به میز معلم داده بودن.
کیفمو میزارم روی میز و جلوی ردیف وسط وایمیسم.
- خب.. حالتون چطوره بچه ها؟
بچه ها با صدای ناهماهنگ میگن که خوبن.
۳.۳k
۱۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.