*ادامه پارت ۵*

رفتم تو بیمارستان که کوک داشت با خانواده یه مریض صحبت میکرد دو دقیقه بد حرفش تموم شد ولی منو ندید رفتم از پشت دستامو گذاشتم رو چشاش
کوک: کی میتونه دستاش انقدر کوچولو باشه؟ رائون تویی
رائون: از کجا فهمیدی؟
کوک: از دستای کوچولوت
رائون: جیمینم دستاش کوچولو عه
کوک: دستای تو گرمه دستای اون همیشه یخه
رائون: حالا ولش کن برات صبحونه اوردم
از کیفم در اوردم ظرفشو دادم کوک
کوک: چه بوی خوبی داره چی هست؟
رائون: پنکیک با مربای هویج
کوک: اخ جون بیا بریم تو اتاق
دستشو گرفتم رفتیم تو اتاق که تا در باز شد تهیونگ رو صندلی نشسته بود
تهیونگ: به به اینجا چه کار میکنید برای شما زیاد خوب نیستا
رائون: میدونم ولی برای کوک صبحونه اوردم
کوک: ببینیم چه کردی؟
دره ظرفو باز کرد بوی پنکیک اتاقو پر کرده بود
کوک: تهیونگ میخوای من زیادمه؟
تهیونگ: نه واقعا دارم میترکم انقدر خوردم تو بخور از صبح تو اتاق عمل بودی
کوک: باشه ولی اگر خواستی بخور تارف نکن
رائون: راستی تهیونگ جنی بهم زنگ زد گفت میخواین با بچه ها برین مسافرت
تهیونگ: اره بهش گفتم به شمام بگه بیاین
رائون: اره بهم گفت منم اومدم به کوک بگم ببینم میایم یا نه
کوک: بریم(دهن پر).....
..............................................
شرطا برای پارت ۶:
۹ تا لایک
۴ تا کامنت