فیکangel from earth تهکوک پارت 3
تهیونگ: مدت زمان زیادیه؟ جاش کبود میشه؟ نشونم بده!
*جونگکوک زیپ ژاکتشو باز میکنه
جونگکوک: دستام... اونا کبودشون کردن(فین فین)
تهیونگ:چرا بانداژ نمیزاری؟...دستات رو میگم
جونگکوک: بلد نیستم
*تهیونگ دست کوک رو میگیره و با خودش طرف خونش میبره
تهیونگ:.. برات باند میزارم...دردش بهتر میشه
*جونگکوک همون طور ک راه میره به تهیونگ نگاه میکنه
جونگکوک: چرا داری کمکم میکنی؟
تهیونگ: چون تو برام مهمی، ت تنها دوستی هستی ک دارم پس، باید از محافظت کنم
*جونگکوک دستشو از تهیونگ میگیره
جونگکوک: من بچه نیستم!، چرا نمیخوای باور کنی ک منم بزرگ شدم؟
خودم میتونم از پس خودم بر بیام(جمله اخر آروم)
تهیونگ: ولیـ
*جونگکوک از کنار تهیونگ رد میشه و میدوعه
جونگکوک: بعدا میبینمت(بغض)
پسر بزرک تر قلبش درد گرفت، چون اون فقط میخواست کمک کنه
ولی همه چی رو بدتر کرد. میدونست پسر کوچک تر زود گریه میکنه و دل پاکی داره
احساس گناه کرد و دنبال اون دویید
________________________
کم بود چون نمیخونین پارتارو کم کردم کار خودم رو راحت🔪🗿
*جونگکوک زیپ ژاکتشو باز میکنه
جونگکوک: دستام... اونا کبودشون کردن(فین فین)
تهیونگ:چرا بانداژ نمیزاری؟...دستات رو میگم
جونگکوک: بلد نیستم
*تهیونگ دست کوک رو میگیره و با خودش طرف خونش میبره
تهیونگ:.. برات باند میزارم...دردش بهتر میشه
*جونگکوک همون طور ک راه میره به تهیونگ نگاه میکنه
جونگکوک: چرا داری کمکم میکنی؟
تهیونگ: چون تو برام مهمی، ت تنها دوستی هستی ک دارم پس، باید از محافظت کنم
*جونگکوک دستشو از تهیونگ میگیره
جونگکوک: من بچه نیستم!، چرا نمیخوای باور کنی ک منم بزرگ شدم؟
خودم میتونم از پس خودم بر بیام(جمله اخر آروم)
تهیونگ: ولیـ
*جونگکوک از کنار تهیونگ رد میشه و میدوعه
جونگکوک: بعدا میبینمت(بغض)
پسر بزرک تر قلبش درد گرفت، چون اون فقط میخواست کمک کنه
ولی همه چی رو بدتر کرد. میدونست پسر کوچک تر زود گریه میکنه و دل پاکی داره
احساس گناه کرد و دنبال اون دویید
________________________
کم بود چون نمیخونین پارتارو کم کردم کار خودم رو راحت🔪🗿
۲.۷k
۲۴ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.