عشق دوست داشتنی
پارت 7
کوک: هانا من...
هانا؛ هوم؟.. چی؟...( اشک ریختن)
کوک: تروخدا گریه نکن :( خودت میدونی که من تو این یه هفته به زور میومدم خونه اونم به خاطر تو بخاطر همین یکم خسته ام تروخدا درکم کن من همون بیبی کیوت تو ام..فقط یکم خسته ام..لطفا قهر نکن
هانا:... فین فین*
کوک: خواهش میکنم..
هانا: باشه... هق
کوک: مرسی فدات شم لپشو بوسیدم*..پاشو بریم..کارهای رزروهتل رو انجام بدیم بریم بخوابیم
هانا: بریم
صبح
کوک: تو بغل هم خوابیده بودیم که چشمام باز کردم که هانا رو دیدم که بابت گریه صورتش کمی پف کرده و صافت شده بود و رد اشکاش رو صورتش بود و عین بچها که تو بغل مامانشون خوابیده بودند تو بغلم خوابیده بود..رد اشکاش رو بوسیدم و موهاش رو ناز کردم که دوباره خوابم برد*
*
هانا: هی کوک بیدارشو!
کوک: اومم چیه؟
هانا: بریم صبحونه بخوریم ساعت ۱۰عه
کوک: پس بریم*
* بعد صبحونه*
کوک: کجا بریم لیدی؟
هانا: امم پیتزاااا بخوریممم
کوک: فدات شم اون واسه ناهار یا شامه..درضمن مگه گشنته؟.. الان صبحونه خوردی
هانا؛ واسه ناهار پیتزا میخوریما
کوک: چشمم
هانا: اومم..کلیسای سانتا مارینا هستش..رومن فروم هستش..کلیسای جامع میلانننن.تئاتر..وایی کلیسا هاش خیلی خوشگلنن سنت مارک ( تو گوشی میگرده)
کوک: مگه تو دلت نمیخواد بازار بری..مثل دخترا
هانا:نههه..دوست ندارم..دوست دارما فقط..دوست دارم اول خوراکی بخورم و بگردم بعد برم سراغ بازار
کوک: خدارو شکر😂..خب بریم کلیسای جامع؟
هانا: بین
کلیسای جامع و سنت مارک موندم..شبم بریم تئاتر
کوک: بیا دوتاشم بریم بعد واسه شبم میریم تئاتر
هانا: حالا مثلا وسط راه یه بازار سنتی یا خوب دیدیم یه سر بزنیم
کوک: حله
کوک: هانا من...
هانا؛ هوم؟.. چی؟...( اشک ریختن)
کوک: تروخدا گریه نکن :( خودت میدونی که من تو این یه هفته به زور میومدم خونه اونم به خاطر تو بخاطر همین یکم خسته ام تروخدا درکم کن من همون بیبی کیوت تو ام..فقط یکم خسته ام..لطفا قهر نکن
هانا:... فین فین*
کوک: خواهش میکنم..
هانا: باشه... هق
کوک: مرسی فدات شم لپشو بوسیدم*..پاشو بریم..کارهای رزروهتل رو انجام بدیم بریم بخوابیم
هانا: بریم
صبح
کوک: تو بغل هم خوابیده بودیم که چشمام باز کردم که هانا رو دیدم که بابت گریه صورتش کمی پف کرده و صافت شده بود و رد اشکاش رو صورتش بود و عین بچها که تو بغل مامانشون خوابیده بودند تو بغلم خوابیده بود..رد اشکاش رو بوسیدم و موهاش رو ناز کردم که دوباره خوابم برد*
*
هانا: هی کوک بیدارشو!
کوک: اومم چیه؟
هانا: بریم صبحونه بخوریم ساعت ۱۰عه
کوک: پس بریم*
* بعد صبحونه*
کوک: کجا بریم لیدی؟
هانا: امم پیتزاااا بخوریممم
کوک: فدات شم اون واسه ناهار یا شامه..درضمن مگه گشنته؟.. الان صبحونه خوردی
هانا؛ واسه ناهار پیتزا میخوریما
کوک: چشمم
هانا: اومم..کلیسای سانتا مارینا هستش..رومن فروم هستش..کلیسای جامع میلانننن.تئاتر..وایی کلیسا هاش خیلی خوشگلنن سنت مارک ( تو گوشی میگرده)
کوک: مگه تو دلت نمیخواد بازار بری..مثل دخترا
هانا:نههه..دوست ندارم..دوست دارما فقط..دوست دارم اول خوراکی بخورم و بگردم بعد برم سراغ بازار
کوک: خدارو شکر😂..خب بریم کلیسای جامع؟
هانا: بین
کلیسای جامع و سنت مارک موندم..شبم بریم تئاتر
کوک: بیا دوتاشم بریم بعد واسه شبم میریم تئاتر
هانا: حالا مثلا وسط راه یه بازار سنتی یا خوب دیدیم یه سر بزنیم
کوک: حله
۱۳.۰k
۱۰ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.