پارت18
برگه ای از کیفش درآورد و دستم داد:
_نشون داده تجاوز بوده.
به تاریخش نگاه کردم. مال سال 2000 بوده.
+عالیه حالا چند تا مدرک داریم. فقط چجوری باید اون خدمتکار رو پیدا کنیم؟
_توی عمارت خودتون کار میکنه. آجوما.
+جدی؟این عالیه.
*یک روز بعد*
بلوز سفید با آستین پفی و دامن مشکی نسبتا کوتاهی که جونگ کوک برام خریده بود با پوتین بلند مشکی رنگ ترکیب عالی ای بود. موهای حالت دارمو باز گذاشته بودم و آرایش ملایمی کردم. به طبقه ی پایین راه افتادم.
_نامزدت دم در منتظره.
لیم یه نا بود. با اون نگاهش داشت قورتم میداد. حیف نقشه بهم میریخت وگرنه جوری کتکش میزدم که نتونه راه بره. ولی فقط سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم.
***
_سلام. من چوی سوبین هستم. از دیدنتون خوشحالم.
+سلام. من جئون آیون هستم. منم از دیدنتون خوشحالم.
_خب حالا کجا بریم؟
+برام فرقی نمیکنه ولی ترجیح میدم جای آرومی باشه.
سری تکون داد و ماشین رو به حرکت درآورد.
+چون دلت برام میسوزه داری بهم کمک میکنی یا پدربزرگت مجبورت کرده؟
_هیچ کدوم.
+پس داری بهم ترحم میکنی؟ من ترجیح میدم آدما ازم متنفر باشن تا اینکه بهم ترحم کنن.
_تو یه جور معامله حسابش کن.
+چطور؟
_من تنها نوه ی پسری پدربزرگمم. برای همین گفت باید با یه دختر خوب ازدواج کنم و بچه دار بشم تا وارث خاندانمون بشه. ولی من گی ام. بخاطر همین پدربزرگم گفت اگه کمکش کنم اجازه میده با پسر مورد علاقه ام باشم. بدون اینکه سرزنش بشم. داستان تورو هم شنیدم. بابتش متاسفم.
+که اینطور. پس یه معامله دو سر برده. بیا یه معامله دیگه هم کنیم.
_چه معامله ای؟
+من بهت کمک میکنم که به کراشت اعتراف کنی. تو هم بهم کمک میکنی که حقیقت رو افشا کنم.
تعللی کرد.
_قبوله.
+بیا دوستای خوبی باشیم.
دستم رو که به سمتش دراز کردم توی دستش فشرد و لبخند چال داری زد.
_اهوم.
_نشون داده تجاوز بوده.
به تاریخش نگاه کردم. مال سال 2000 بوده.
+عالیه حالا چند تا مدرک داریم. فقط چجوری باید اون خدمتکار رو پیدا کنیم؟
_توی عمارت خودتون کار میکنه. آجوما.
+جدی؟این عالیه.
*یک روز بعد*
بلوز سفید با آستین پفی و دامن مشکی نسبتا کوتاهی که جونگ کوک برام خریده بود با پوتین بلند مشکی رنگ ترکیب عالی ای بود. موهای حالت دارمو باز گذاشته بودم و آرایش ملایمی کردم. به طبقه ی پایین راه افتادم.
_نامزدت دم در منتظره.
لیم یه نا بود. با اون نگاهش داشت قورتم میداد. حیف نقشه بهم میریخت وگرنه جوری کتکش میزدم که نتونه راه بره. ولی فقط سرمو به نشونه ی تایید تکون دادم.
***
_سلام. من چوی سوبین هستم. از دیدنتون خوشحالم.
+سلام. من جئون آیون هستم. منم از دیدنتون خوشحالم.
_خب حالا کجا بریم؟
+برام فرقی نمیکنه ولی ترجیح میدم جای آرومی باشه.
سری تکون داد و ماشین رو به حرکت درآورد.
+چون دلت برام میسوزه داری بهم کمک میکنی یا پدربزرگت مجبورت کرده؟
_هیچ کدوم.
+پس داری بهم ترحم میکنی؟ من ترجیح میدم آدما ازم متنفر باشن تا اینکه بهم ترحم کنن.
_تو یه جور معامله حسابش کن.
+چطور؟
_من تنها نوه ی پسری پدربزرگمم. برای همین گفت باید با یه دختر خوب ازدواج کنم و بچه دار بشم تا وارث خاندانمون بشه. ولی من گی ام. بخاطر همین پدربزرگم گفت اگه کمکش کنم اجازه میده با پسر مورد علاقه ام باشم. بدون اینکه سرزنش بشم. داستان تورو هم شنیدم. بابتش متاسفم.
+که اینطور. پس یه معامله دو سر برده. بیا یه معامله دیگه هم کنیم.
_چه معامله ای؟
+من بهت کمک میکنم که به کراشت اعتراف کنی. تو هم بهم کمک میکنی که حقیقت رو افشا کنم.
تعللی کرد.
_قبوله.
+بیا دوستای خوبی باشیم.
دستم رو که به سمتش دراز کردم توی دستش فشرد و لبخند چال داری زد.
_اهوم.
۴.۸k
۱۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.