P:24
+هیچی نشده. سر گل دعوامون شد الان این دوتا خیلی بزرگش کردن
$گل؟
+اره گل
$گل*خنده*
-^به چی میخندی؟ *ابرو بالا*
$بیخیال بابا. یه گل رز بگیرین تموم شه دیگه*لبخند*
+منم گل رز میخوام و کوک یاس دوست داره.
$جونگ کوک*ابرو بالا*
-هوم
$اخه گل رز و گل یاس چه فرقی داره. یونا رز دوس داره.
-خب منم یاس دوس دارم
^خدایا*کلافه*
$کوک تروخدا عروسی رو خراب نکن. بزار هممون خاطره ی خوب داشته باشیم. گل رز هم خوشگله. کاری نکن شب عروسی باهم قهر باشید*لبخند*
-خب.. باشه
^چه عجب
-بیا بریم یونا
+بریم*لبخند*
شب
شب عروسی بود. یونا توی اتاق بود و ارایشگرا داشتن موهاشو درست میکردن. کوک و تهیونگ جیمین و جین نشسته بودن توی لابی سالن تا کار یونا تموم بشه. مادر و پدر و مامان و بابا داشتن به مهمونا رسیدگی میکردن.
10 مین بعد
کار یونا تموم شد.
$خب خب. اقا داماد برو عروس خانومو بیار*لبخند*
-ب. باشه. الان میرم*هول میکنه*
جین:اروم باش کوک. اروم*لبخند*
+چجوری اروم باشم اخه.. وایی دارم ازدواج میکنم باورم نمیشه
^نمیخوای بری خواهرمو بیاری؟ منتظرته*لبخند*
-باشه من رفتم*لبخند*
+انقدر ذوق دارم که نگو. بالاخره دارم باهاش ازدواج میکنم.
کوک در میزنه
+بله؟
-اجازه هست؟
+اره.بیا تو
کوک میره داخل اتاق
-خیلی خوشگل شده بود
+چقدر جنتلمن شده وای خدای من.
+چقدر بهت میاد*لبخند*
-چ. چی؟
+لباست
-اها. اره. ولی تو خیلی خوشگل شدیا میترسم بدزدنت*لبخند*
+*لبخند*
کوک خم میشه سمت یونا و دستشو میگیره سمتش
-افتخار میدید مادمازل
+بله
رفتیم پایین
^کوک رفت پیش کشیش وایساد دست یونا رو گرفتم و بردمش اونجا.. راستش. دروغ نگم خیلی خوشحالم که داره با اون ازدواج میکنه. تو این مدت که دیدمش انقدر هم ادم بدی نیس.. ولی هنوزم دلم کلشو بکنم😐
جیمین رفت دست یونا رو گذاشت توی دست کوک
( عروسی تموم شد 😐 )
-بابا برای ماه عسل یه ویلا بهمون پیشنهاد داد که پشتش جنگله و رو به روش دریا. البته ویلا نیس کلبس به یونا گفتم اونم قبول کرد
$گل؟
+اره گل
$گل*خنده*
-^به چی میخندی؟ *ابرو بالا*
$بیخیال بابا. یه گل رز بگیرین تموم شه دیگه*لبخند*
+منم گل رز میخوام و کوک یاس دوست داره.
$جونگ کوک*ابرو بالا*
-هوم
$اخه گل رز و گل یاس چه فرقی داره. یونا رز دوس داره.
-خب منم یاس دوس دارم
^خدایا*کلافه*
$کوک تروخدا عروسی رو خراب نکن. بزار هممون خاطره ی خوب داشته باشیم. گل رز هم خوشگله. کاری نکن شب عروسی باهم قهر باشید*لبخند*
-خب.. باشه
^چه عجب
-بیا بریم یونا
+بریم*لبخند*
شب
شب عروسی بود. یونا توی اتاق بود و ارایشگرا داشتن موهاشو درست میکردن. کوک و تهیونگ جیمین و جین نشسته بودن توی لابی سالن تا کار یونا تموم بشه. مادر و پدر و مامان و بابا داشتن به مهمونا رسیدگی میکردن.
10 مین بعد
کار یونا تموم شد.
$خب خب. اقا داماد برو عروس خانومو بیار*لبخند*
-ب. باشه. الان میرم*هول میکنه*
جین:اروم باش کوک. اروم*لبخند*
+چجوری اروم باشم اخه.. وایی دارم ازدواج میکنم باورم نمیشه
^نمیخوای بری خواهرمو بیاری؟ منتظرته*لبخند*
-باشه من رفتم*لبخند*
+انقدر ذوق دارم که نگو. بالاخره دارم باهاش ازدواج میکنم.
کوک در میزنه
+بله؟
-اجازه هست؟
+اره.بیا تو
کوک میره داخل اتاق
-خیلی خوشگل شده بود
+چقدر جنتلمن شده وای خدای من.
+چقدر بهت میاد*لبخند*
-چ. چی؟
+لباست
-اها. اره. ولی تو خیلی خوشگل شدیا میترسم بدزدنت*لبخند*
+*لبخند*
کوک خم میشه سمت یونا و دستشو میگیره سمتش
-افتخار میدید مادمازل
+بله
رفتیم پایین
^کوک رفت پیش کشیش وایساد دست یونا رو گرفتم و بردمش اونجا.. راستش. دروغ نگم خیلی خوشحالم که داره با اون ازدواج میکنه. تو این مدت که دیدمش انقدر هم ادم بدی نیس.. ولی هنوزم دلم کلشو بکنم😐
جیمین رفت دست یونا رو گذاشت توی دست کوک
( عروسی تموم شد 😐 )
-بابا برای ماه عسل یه ویلا بهمون پیشنهاد داد که پشتش جنگله و رو به روش دریا. البته ویلا نیس کلبس به یونا گفتم اونم قبول کرد
۸.۱k
۱۷ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.