pr3۵ S2
pr3۵ S2
اشک هاش رو پاک کردم .
یهو دیدم داره میلرزه! اتاق من به ترز تعجب اوری سرد بود !
پاهاشو جمع کردم و روش پتو گذاشتم سرشو گذاشتم روی بازوم و خوابیدم .
کوک ویو
خیلی دلم برای تهیونگ تنگ شده بود!
رفتم تو اتاقش دیدم نیست برای همین نشستم رو تختش و یاد خاطراتمون افتادم گریم گرفت و یهو خوابم برد .
((صبح))
بیدار که شدم تهیونگ کنارم بود و سرم روی بازویش بود!
تو خواب لبخند زده بود !
خواستم پاشم که با دست ازادش محکم منو گرفت گفت کوک نرو .
_ولم کن
_نمیزارم بری کوک میدونم دلت برام تنگ شده
_...ام پس بیدار بودی؟
_اوهوم
_خب صبح بخیر
_ظهر شده کوک جیمین ۳ بار اومد تا بیدارت کنه من اجازه ندادم.
_جدی؟
_اره
_مم ... ممنو.....ممنونم .....ته ته
_انقدر گفتنش سخت بود کوک؟
_نه راستش حس خوبی هم داشت!
_کوک از کجا میفهمی که من دوست دارم چی بشنوم هوم؟
بعد محکم بقلم کرد منم بقلش کردم یهو گفت گرسنت نیست ؟
_هوممم شیر موز میخوامممم
خندید و مجبورم کرد از روی تخت پاشم.
نامجون ویو
۶ تا کاخ ۱۰۰ میلیون دلان و گربمون که شوگا باشه سه روز دیگه در عوض ا.ت هوممم
((دارن ۱۱ ظهر صبحانه میخورن ))
گفتم دیگه دارم به این نتیجه میرسم که ا.ت اینقدر ها هم می ارزه؟؟
کوک زد زیر خنده
شوگا اخم کرد گفت منو میخواد ؟ چه غلطاااا میخواد مثلا بامن چیکار کنه؟
تهیونگ خیلی جدی گفت مثلاً تو حالت ببر ازت میخواد بری همهی دشمن هاش رو تیکه پاره کنی!
کوک بیشتر خندید
جیمین گفت چه مرگته کوک!؟
کوک گفت هیچی فقط موندم ما سر این موضوع چقدر درمونده موندیم !
جیمین گفت راست میگه! نامجون مگه تو از همون باهوش تر نیستی؟ پس یه فکری بکنننن
گفتم باشه فعلا غذا تون رو بخورید.
هعی!
اشک هاش رو پاک کردم .
یهو دیدم داره میلرزه! اتاق من به ترز تعجب اوری سرد بود !
پاهاشو جمع کردم و روش پتو گذاشتم سرشو گذاشتم روی بازوم و خوابیدم .
کوک ویو
خیلی دلم برای تهیونگ تنگ شده بود!
رفتم تو اتاقش دیدم نیست برای همین نشستم رو تختش و یاد خاطراتمون افتادم گریم گرفت و یهو خوابم برد .
((صبح))
بیدار که شدم تهیونگ کنارم بود و سرم روی بازویش بود!
تو خواب لبخند زده بود !
خواستم پاشم که با دست ازادش محکم منو گرفت گفت کوک نرو .
_ولم کن
_نمیزارم بری کوک میدونم دلت برام تنگ شده
_...ام پس بیدار بودی؟
_اوهوم
_خب صبح بخیر
_ظهر شده کوک جیمین ۳ بار اومد تا بیدارت کنه من اجازه ندادم.
_جدی؟
_اره
_مم ... ممنو.....ممنونم .....ته ته
_انقدر گفتنش سخت بود کوک؟
_نه راستش حس خوبی هم داشت!
_کوک از کجا میفهمی که من دوست دارم چی بشنوم هوم؟
بعد محکم بقلم کرد منم بقلش کردم یهو گفت گرسنت نیست ؟
_هوممم شیر موز میخوامممم
خندید و مجبورم کرد از روی تخت پاشم.
نامجون ویو
۶ تا کاخ ۱۰۰ میلیون دلان و گربمون که شوگا باشه سه روز دیگه در عوض ا.ت هوممم
((دارن ۱۱ ظهر صبحانه میخورن ))
گفتم دیگه دارم به این نتیجه میرسم که ا.ت اینقدر ها هم می ارزه؟؟
کوک زد زیر خنده
شوگا اخم کرد گفت منو میخواد ؟ چه غلطاااا میخواد مثلا بامن چیکار کنه؟
تهیونگ خیلی جدی گفت مثلاً تو حالت ببر ازت میخواد بری همهی دشمن هاش رو تیکه پاره کنی!
کوک بیشتر خندید
جیمین گفت چه مرگته کوک!؟
کوک گفت هیچی فقط موندم ما سر این موضوع چقدر درمونده موندیم !
جیمین گفت راست میگه! نامجون مگه تو از همون باهوش تر نیستی؟ پس یه فکری بکنننن
گفتم باشه فعلا غذا تون رو بخورید.
هعی!
۳.۲k
۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.