تفرقه..
تفرقه..
$$$$$$$$$$$$$$$
پارت⁵
ویو یانگهی
سونهی اومد تو و باهم کلی خوش گذروندیم و بعدش هم قرار شد من با دائهجونگ برم و سونهی رو برسونیم.
ویو سونهی
ساعت ۶ من و دائهجونگ و یانگهی رفتیم که من و برسونن خونه
نیم ساعت بعد رسیدیم خونه من و دنبی(جانگدنبی)
÷خدافظ سونهی..بازم بیا خونمون
×باشه من دیگه برم
÷بای
×ماچ
رفتم تو خونه و فهمیدم دنبی نیست.سریع زنگ زدم به گوشیش
《علامت دنبی:/》
/الو
×الو..دختر معلومه کجایی؟ساعت ۶ و نیمه
/واقعا؟عوو..حواسم نبود اصلا..الان برمیگردم..تا یه ربع دیگه اونجام.
×اوکی..خدافظ
قطع کردم و رفتم به سمت تخت خوابم انقدر خوابم میومد انرژی حموم رفتن هم نداشتم..امروز خیلی خسته شدم
ویو یانگمی
دنبی که رفت بورام حدود نیم ساعت بعدش پیشنهاد داد بریم خونه اون منم رفتم..هم خیلی وقت بود نرفته بودم اونجا هم بَدم نمیومد بعد چندوقت جونگکوک و ببینم
رسیدیم خونه خانواده جئون که البته الان فقط ۲ نفر ازش باقی مونده بودن..این واقعا تلخ بود.
*(خمیازه)بیا ببرمت تو اتاقت(خمیازه)
# اوکی
با بورام رفتم طبقه ی بالا که وقتی خواست در یه اتاق و باز کنه صدای در ورودی خونه اومد.
(نکته:بورام یه بار ازدواج کرده ولی طلاق گرفتن و یه دختر ۵ ساله هم داره)
بورام من و سریع فرستاد تو اتاق و بعدش صداهای داد و فریاد اومد.
ویو بورام
یانگ می رو سریع یردم اتاق از داد و فریاد ها فهمیدم که سویون اومده.رفتم پایین...
🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭
$$$$$$$$$$$$$$$
پارت⁵
ویو یانگهی
سونهی اومد تو و باهم کلی خوش گذروندیم و بعدش هم قرار شد من با دائهجونگ برم و سونهی رو برسونیم.
ویو سونهی
ساعت ۶ من و دائهجونگ و یانگهی رفتیم که من و برسونن خونه
نیم ساعت بعد رسیدیم خونه من و دنبی(جانگدنبی)
÷خدافظ سونهی..بازم بیا خونمون
×باشه من دیگه برم
÷بای
×ماچ
رفتم تو خونه و فهمیدم دنبی نیست.سریع زنگ زدم به گوشیش
《علامت دنبی:/》
/الو
×الو..دختر معلومه کجایی؟ساعت ۶ و نیمه
/واقعا؟عوو..حواسم نبود اصلا..الان برمیگردم..تا یه ربع دیگه اونجام.
×اوکی..خدافظ
قطع کردم و رفتم به سمت تخت خوابم انقدر خوابم میومد انرژی حموم رفتن هم نداشتم..امروز خیلی خسته شدم
ویو یانگمی
دنبی که رفت بورام حدود نیم ساعت بعدش پیشنهاد داد بریم خونه اون منم رفتم..هم خیلی وقت بود نرفته بودم اونجا هم بَدم نمیومد بعد چندوقت جونگکوک و ببینم
رسیدیم خونه خانواده جئون که البته الان فقط ۲ نفر ازش باقی مونده بودن..این واقعا تلخ بود.
*(خمیازه)بیا ببرمت تو اتاقت(خمیازه)
# اوکی
با بورام رفتم طبقه ی بالا که وقتی خواست در یه اتاق و باز کنه صدای در ورودی خونه اومد.
(نکته:بورام یه بار ازدواج کرده ولی طلاق گرفتن و یه دختر ۵ ساله هم داره)
بورام من و سریع فرستاد تو اتاق و بعدش صداهای داد و فریاد اومد.
ویو بورام
یانگ می رو سریع یردم اتاق از داد و فریاد ها فهمیدم که سویون اومده.رفتم پایین...
🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭
۲.۶k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.