رز سفید من
« پارت ۲۱ »
« ویو ا/ت »
چشمامو باز کردم با اینکه تبم افتاده بود ولی هنوز آبریزش بینی داشتم .. از تم اتاق میشد فهمید که توی اتاق کوکم .. رشته ی افکارم پاره شد با صدای در
ا/ت : بله ؟
هالزی : می تونم بیام تو
ا/ت : بفرما
هالزی : آم .. سلام چطوری ؟
ا/ت : سلام خوبم ممنون
هالزی : او لطفا راحت حرف بزن
ا/ت : اوکی .. اامم کاری داری با من ؟
هالزی : آره می خواستم ازت عذر خواهی کنم
ا/ت : برای چی ؟
هالزی : چون تو که مریض شدی تقصیر منه
ا/ت : اصلنم تقصیر تو نیس ... من خودم افتادم توی آب ... الانم ناراحت نباش .. خوب ؟
هالزی : آه ا/ت تو خخییللییی مهربونی
ا/ت : ( خنده )
« برش زمانی »
الان تقریبا یک ساعته که دارم با هالزی حرف می زنم ... دختر خوبیه ولی سختیای زیادیم کشیده داشتیم حرف می زدیم که کوک در زدو اومد تو
کوک : های لیدیز
ا/تو هالزی : های کوک
کوک : میبینم که با هم صمیمی شدین
هالزی : آره ... ا/ت دختر خوبیه
ا/ت : آه تو که بهتری
کوک : حالا انقدر برای هم نوشابه باز نکنین ... بیاین برای شام ( با خنده )
ا/تو هالزی : اوکی اومدیم ( با خنده )
« ویو جیمین »
داشتم با جین میزو میچیدم که کوک به همراه هالزیو ا/ت اومدن ... از زیر چشمم بهش نگاه کردم دیگه کارای میز تموم شده بود دست ا/تو گرفتمو گفتم : بیا اینجا پیش من بشین ، و صندلیو براش عقب کشیدم همینجور داش با تعجب نگام می کرد که هالزی اومد نشستو گفت :
بزار من پیشت بشینم
آآهه لنتی
کوکم اومدو دست ا/تو گرفو برد ( یا ابلفض همه اوو داره که 😂 ) پیش خودش نشوند
شام با سکوت عمیقی سپری میشد که اون سکوتو هالزی شکوند : ا/ت راستی
ا/ت : بله
هالزی : من همون موقع که به گروه اومدی یه شایعاتی دربارت شنیدم ... اینکه بهت تحاوز شده بود درسته ؟
همین کافی بود تا آب بپره دهن ا/ت شورع به سلفه کنه کوک هی می زد پشتشو بهش یه لیوان آب داد
تهیونگ : خوبی ؟
ا/ت : ممنون ( با خنده ) ... آره .. واقعیه
هالزی : هه .. عزیزم حتما خیلی سخت بوده ( اینجا هالزی هین کشیده نه پوزخند )
کوک : بیاین این بحثو دیگه ادامه ندیم چطوره ؟
همه موافقت کردن و بلخره شام تموم شدو قرار شد که جرعتو حقیقت بازی کنیم
اولین بار افتاد به کوکو تهیونگ
تهیونگ : ج یا ح
کوک : ح
تهیونگ : اامممم .... چیو باید راس بگی .... آهان .... تا حالا عاشق شدی ؟ و عاشق کی ؟
کوک : هی این دوتا سواله
تهیونگ : اوکی پس عاشق کی ؟
کوک : خب من نمی دونم اون طرف منو دوس داره یا نه که .... ولی خب باشه میگم ا/ت
همه ی اعضا : ااووووو
دیگه صبرم تموم شدو داد کشیدم : ساکت شو ... تو حق نداری عاشقش باشی من اول دلشو به دست آوردم
کوک : ععهه ... نه بابا خوبه ... اون موقعی که بی اهمیت به عشقت رفتی بازیو با داد گف : اون تو تب سوخت عشقت بود ؟
جیمین : ...
شرط پارت بعد
ل : ۲۰
ک : ۱۰
نظر بدین برای کامنتا
« ویو ا/ت »
چشمامو باز کردم با اینکه تبم افتاده بود ولی هنوز آبریزش بینی داشتم .. از تم اتاق میشد فهمید که توی اتاق کوکم .. رشته ی افکارم پاره شد با صدای در
ا/ت : بله ؟
هالزی : می تونم بیام تو
ا/ت : بفرما
هالزی : آم .. سلام چطوری ؟
ا/ت : سلام خوبم ممنون
هالزی : او لطفا راحت حرف بزن
ا/ت : اوکی .. اامم کاری داری با من ؟
هالزی : آره می خواستم ازت عذر خواهی کنم
ا/ت : برای چی ؟
هالزی : چون تو که مریض شدی تقصیر منه
ا/ت : اصلنم تقصیر تو نیس ... من خودم افتادم توی آب ... الانم ناراحت نباش .. خوب ؟
هالزی : آه ا/ت تو خخییللییی مهربونی
ا/ت : ( خنده )
« برش زمانی »
الان تقریبا یک ساعته که دارم با هالزی حرف می زنم ... دختر خوبیه ولی سختیای زیادیم کشیده داشتیم حرف می زدیم که کوک در زدو اومد تو
کوک : های لیدیز
ا/تو هالزی : های کوک
کوک : میبینم که با هم صمیمی شدین
هالزی : آره ... ا/ت دختر خوبیه
ا/ت : آه تو که بهتری
کوک : حالا انقدر برای هم نوشابه باز نکنین ... بیاین برای شام ( با خنده )
ا/تو هالزی : اوکی اومدیم ( با خنده )
« ویو جیمین »
داشتم با جین میزو میچیدم که کوک به همراه هالزیو ا/ت اومدن ... از زیر چشمم بهش نگاه کردم دیگه کارای میز تموم شده بود دست ا/تو گرفتمو گفتم : بیا اینجا پیش من بشین ، و صندلیو براش عقب کشیدم همینجور داش با تعجب نگام می کرد که هالزی اومد نشستو گفت :
بزار من پیشت بشینم
آآهه لنتی
کوکم اومدو دست ا/تو گرفو برد ( یا ابلفض همه اوو داره که 😂 ) پیش خودش نشوند
شام با سکوت عمیقی سپری میشد که اون سکوتو هالزی شکوند : ا/ت راستی
ا/ت : بله
هالزی : من همون موقع که به گروه اومدی یه شایعاتی دربارت شنیدم ... اینکه بهت تحاوز شده بود درسته ؟
همین کافی بود تا آب بپره دهن ا/ت شورع به سلفه کنه کوک هی می زد پشتشو بهش یه لیوان آب داد
تهیونگ : خوبی ؟
ا/ت : ممنون ( با خنده ) ... آره .. واقعیه
هالزی : هه .. عزیزم حتما خیلی سخت بوده ( اینجا هالزی هین کشیده نه پوزخند )
کوک : بیاین این بحثو دیگه ادامه ندیم چطوره ؟
همه موافقت کردن و بلخره شام تموم شدو قرار شد که جرعتو حقیقت بازی کنیم
اولین بار افتاد به کوکو تهیونگ
تهیونگ : ج یا ح
کوک : ح
تهیونگ : اامممم .... چیو باید راس بگی .... آهان .... تا حالا عاشق شدی ؟ و عاشق کی ؟
کوک : هی این دوتا سواله
تهیونگ : اوکی پس عاشق کی ؟
کوک : خب من نمی دونم اون طرف منو دوس داره یا نه که .... ولی خب باشه میگم ا/ت
همه ی اعضا : ااووووو
دیگه صبرم تموم شدو داد کشیدم : ساکت شو ... تو حق نداری عاشقش باشی من اول دلشو به دست آوردم
کوک : ععهه ... نه بابا خوبه ... اون موقعی که بی اهمیت به عشقت رفتی بازیو با داد گف : اون تو تب سوخت عشقت بود ؟
جیمین : ...
شرط پارت بعد
ل : ۲۰
ک : ۱۰
نظر بدین برای کامنتا
۷.۹k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.