نوشته شده در:21/08/1403
نوشته شده در:21/08/1403
نویسنده:Sara_sjrt
چپتر:1 \ فصل:1
...................﷼
طبق معمول....یک روز زاقارت دیگه در خانه بود
ساعت پنج تازه به خونه برگشته بودم و تا اومدم بیهوش شدم....
چه انتظاری داشتی؟
برات بندری به سبک هندی برقصم؟
همینجوری تو ذهنم با خودم حرف میزدم که...
که یهو در اتاق با شتاب باز شد و مادر گران قدر وارد شد
نمد چشه این ننم روزی دو بار اتاق منو چک میکنه....
مادر:هی بچه پاشو بردار بریم خونه خالت
_امشب.....میمونیم؟
مادر:آره حوصله ندارم نصف شب اسنپ بگیرم گرونه(راوی:راس میگه....)
_خب.......من نمیام شبتم بخیر
مادر:نمیترسی خونه تنها؟
_نه بابا راحت باشید اصن یه هفته بمونید برام مهم نی
مادر:فردا برمیگردیم پس...نیام ببینم خونه رو جهنم کردی یا غیب شدیا
_.............باش......قول نمیدم
مادر بدون بستن در و خاموش کردن چراغ بیرون میرود»
وی گریه میکند»
_خدااااایااا این درو چرا نمیبندیییییییددددد_«عربده»
مادر از اون سر خونه:داد نزننن اینجا مگه خونه ویلای عهه«داد فرا زمینی»
_اصن من برم بمیرم.........
وی ولو میشود و میخوابد»
تقریبا یک ساعت بعد_____
صدای زنگ خونه»
همچنان صدای زنگ خونه»
_بابا دارم میاممممم کیه؟؟
همسایه بقلی:ببخشید اومدم در زدما پیاز دارید؟ بازم میگما ببخشید(راوی:دروغ میگ هههیچوقت احساس تاسف ندارننن اینااا)
_....نه
کوبیدن در تو صورت یارو»
وی یهو پاش به یه چیژی گیر میکنه چپ میشه»
وی بیهوش میشود»
و نوری سفید همه جارا فرا میگیرد
همه جا سفید میشود در حدی که دخترک قصه کا جای را نمیدید
حالا از فاز کتابی درام نخورمتون
برگردیم سمت سارا
_ها......م..من مردم؟؟ عزی توی اومدی منه ببری؟
یه صدای:نه.....
(راوی:زمین گردهههه زمییننننن گرددددههههه)
=================﷼
خب خب....
اینم از فیکی که قولشو داده بودم
یه چیزی بین کمدی فانتزیه
و میخوام خوب بنویسمش
خلاصه مبارکه دیگه کیلیلیلیلی
همین دیگه باعی تا پارت بعدی
نمیدونم چرا پستامو بیشتر از دوتا ازشون نمیتونم پاک کنم ویسگون چشه؟
نویسنده:Sara_sjrt
چپتر:1 \ فصل:1
...................﷼
طبق معمول....یک روز زاقارت دیگه در خانه بود
ساعت پنج تازه به خونه برگشته بودم و تا اومدم بیهوش شدم....
چه انتظاری داشتی؟
برات بندری به سبک هندی برقصم؟
همینجوری تو ذهنم با خودم حرف میزدم که...
که یهو در اتاق با شتاب باز شد و مادر گران قدر وارد شد
نمد چشه این ننم روزی دو بار اتاق منو چک میکنه....
مادر:هی بچه پاشو بردار بریم خونه خالت
_امشب.....میمونیم؟
مادر:آره حوصله ندارم نصف شب اسنپ بگیرم گرونه(راوی:راس میگه....)
_خب.......من نمیام شبتم بخیر
مادر:نمیترسی خونه تنها؟
_نه بابا راحت باشید اصن یه هفته بمونید برام مهم نی
مادر:فردا برمیگردیم پس...نیام ببینم خونه رو جهنم کردی یا غیب شدیا
_.............باش......قول نمیدم
مادر بدون بستن در و خاموش کردن چراغ بیرون میرود»
وی گریه میکند»
_خدااااایااا این درو چرا نمیبندیییییییددددد_«عربده»
مادر از اون سر خونه:داد نزننن اینجا مگه خونه ویلای عهه«داد فرا زمینی»
_اصن من برم بمیرم.........
وی ولو میشود و میخوابد»
تقریبا یک ساعت بعد_____
صدای زنگ خونه»
همچنان صدای زنگ خونه»
_بابا دارم میاممممم کیه؟؟
همسایه بقلی:ببخشید اومدم در زدما پیاز دارید؟ بازم میگما ببخشید(راوی:دروغ میگ هههیچوقت احساس تاسف ندارننن اینااا)
_....نه
کوبیدن در تو صورت یارو»
وی یهو پاش به یه چیژی گیر میکنه چپ میشه»
وی بیهوش میشود»
و نوری سفید همه جارا فرا میگیرد
همه جا سفید میشود در حدی که دخترک قصه کا جای را نمیدید
حالا از فاز کتابی درام نخورمتون
برگردیم سمت سارا
_ها......م..من مردم؟؟ عزی توی اومدی منه ببری؟
یه صدای:نه.....
(راوی:زمین گردهههه زمییننننن گرددددههههه)
=================﷼
خب خب....
اینم از فیکی که قولشو داده بودم
یه چیزی بین کمدی فانتزیه
و میخوام خوب بنویسمش
خلاصه مبارکه دیگه کیلیلیلیلی
همین دیگه باعی تا پارت بعدی
نمیدونم چرا پستامو بیشتر از دوتا ازشون نمیتونم پاک کنم ویسگون چشه؟
۴۹۰
۳۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.