بگو ببینم پسرِ من،وقتئ برای دیدن خواهرت اؤمده بودی و با
بگو ببینم پسرِ من،وقتئ برای دیدن خواهرت اؤمده بودی و با اون چشمائ عسلی و خاصت بهم خیره میشدی،تنفرت تا چه حد بود کوک؟ اصلا چیزی جز احساسات خواهرت برات مهٔم بود؟ فکر نمیكردي اون نگاها،اون لبا،اون صدایی که مدام اسممو به زبونمیؤردی.. همه و همهٔ باعث میشدن که قلبم جلوت به زانو در بیاد،اون موقع هم هیونگ بداخلاقتؤ میخواستي؟احمق کوچولو.. گفتم که مال من میشئ
کاپیتان ۲۵ می پسرك ساده ی من
کاپیتان ۲۵ می پسرك ساده ی من
۱.۶k
۰۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.