•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
•ــــﮩﮩـــ٨ـﮩـ۸ـﮩـــ٨ﮩ٨ﮩﮩــــ ــ•
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_39💜
بعد از چند دور بازی که به بچه ها افتاده بود و من فقد منتظر بودم به امیر بیوفته
ممد دوباره بطری رو چرخوند
که افتاد به منو امیر
خدایااااااااااا چرا انقدر شانس من گوه اخه چرا اون باید از من سوال بپرسه
با خنده که معلوم بود داره لذت میبره گفت
"خب نفس خانم جرعت یا حقیقت
ایندفعه نمیخواستم گول این الدنگ رو بخورم گفتم
- حقیقت
با همون نیش باز پرسید
"تاحالا عاشق شدی??
متعجب شدم از این سوالش اخه چرا بیاد این سوال رو بپرسه اصلا به اون چه
باغرور گفتم
- ن بابا عشق کیلو چنده تا وقتی لواشک هست
اینو گفتم همه خندیدین دست زدن امیر هم انگار از جوابم خیلی خوشحال شد داشت دست میزد
ممد بعد از اون 3بار بطری رو چرخوند که بالاخره به منو امیر افتاد
حالا نوبت تلافی بود
با نیش باز گفتم
-خب خب خب استاد جرعت یا حقیقت
اونم با استرس گفت
"جرعت
یواش در گوش رها گفتم
- رها برو تو ماشین هرچی لوازم آرایشی داری بیار
❄️💍رمــان ڪــوچــولـــو اســتــاد💍❄️
#Part_39💜
بعد از چند دور بازی که به بچه ها افتاده بود و من فقد منتظر بودم به امیر بیوفته
ممد دوباره بطری رو چرخوند
که افتاد به منو امیر
خدایااااااااااا چرا انقدر شانس من گوه اخه چرا اون باید از من سوال بپرسه
با خنده که معلوم بود داره لذت میبره گفت
"خب نفس خانم جرعت یا حقیقت
ایندفعه نمیخواستم گول این الدنگ رو بخورم گفتم
- حقیقت
با همون نیش باز پرسید
"تاحالا عاشق شدی??
متعجب شدم از این سوالش اخه چرا بیاد این سوال رو بپرسه اصلا به اون چه
باغرور گفتم
- ن بابا عشق کیلو چنده تا وقتی لواشک هست
اینو گفتم همه خندیدین دست زدن امیر هم انگار از جوابم خیلی خوشحال شد داشت دست میزد
ممد بعد از اون 3بار بطری رو چرخوند که بالاخره به منو امیر افتاد
حالا نوبت تلافی بود
با نیش باز گفتم
-خب خب خب استاد جرعت یا حقیقت
اونم با استرس گفت
"جرعت
یواش در گوش رها گفتم
- رها برو تو ماشین هرچی لوازم آرایشی داری بیار
۲.۲k
۰۵ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.