کوئین مافیا p1
هانا با خانوادش تو روسیه زندگی میکنن
ویو هانا
صبح باصدای مامانم بیدار شدم امروز برمیگشتیم کره خیلی خوشحال بودم بعد چندسال دوباره داریم برمیگردیم از دیشب وسایلم رو جمع کرده بودم از دانشگاه پروندمو گرفته بودم بادوستامم خداحافظی کرده بودم(مامان هانا یون هی)
یون هی: هانا دخترم بیدارشو بیا صبحونه بخور بریم فرودگاه
هانا: مامان میدونی بدم میاد یکی از خواب بیدارم کنه
یون هی: باشه بابا ببخشید پاشو بیا صبحونه بخور زود بریم به پرواز نمیرسیماا
هانا: باشه برو لباسم رو عوض کنم میام
مامانم رف بیرون رفتم دستشویی دست و صورتمو شستم لباس پوشیدم رفتم پایین(پدرهانا جون کی)
جون کی: صبخیر خوشگلم
هانا: صبخیر بعد صبحونه خوردیم رفتیم فرودگاه، اسم پرواز مارو گفتن سوار شدیم من پیشه یه دختر نشستم خیلی دختر مظلومی بود معلوم بود اونم کره ایه هواپیما داشت بلند شد حس کردم یکی چسبیده بهم وقتی نگا کردم اون دختره بود محکم دستمو فشار میداد هواپیما که معلق شد ازم جداشد گف ببخشید
هانا: اشکالی ندارت ولی چرا انقد میترسی
دختره: من از هواپیما میترسم
هانا: هان
دختره: اسمت چیه؟
هانا: هانا، لی هانا
دختره: منم یونام، کیم یونا میای دوست شیم
هانا: باشه، راستی چند سالته؟
یونا: 23توچندسالته
هانا: من 21
یونا: وای ازم کوچیکتری ولی قدت ازم خیلی بلندتره
هانا: جدی؟ قدت چنده
یونا: 160
هانا: شتت
یونا: توچندی؟
هانا: 178
یونا: وایییی خوش بحالت قدت اینقدر بلنده
هانا: ولی توخیلی کوچولویی
یونا: خیلی بیشعوری
هانا: توهم خیلی کوچولویی
یونا: ادن در برابر زبونه تو کم میاره
هانا: معلومه(هانا و یونا خیلی صمیمی شدن شماره های همدیگروگرفتن) یونا: هانا یه سوال بپرسم
هانا: تا میتونی بپرس
یونا: بابات چیکارس
هانا: مافیا
یونا: چیی بابای توهم مثله بابای من مافیاس؟
هانا: ارع
یونا: من خیلی ازشغله بابام بدم میاد همش تفنگ ادم کشی متنفرم از همشون واسه همین اومدم روسیه ولی الان بابابزرگم حالش بده میخوام برگردم کره
هانا: اتفاقا من عاشق شغله بابامم عاشق تفنگ ادم کشی مافیا بودنو اینام خیلی هیجان انگیزه خوبیش اینه نمیتونی هیچوقت جونتو تضمین کنی خیلی حال میده
یونا: بیشاور ینی دوس داری مافیا بشی
هانا: درسم تموم بشه میرم واسه مافیاشدن سال اخر دانشگام
یونا: منکه هیچوقت نمیتونم مافیا باشم من حتی نمیتونم یکیرو بزنم
هانا: یونا یه چیز میگم ولی بین خودمون بمونه قول؟
یونا: قول
هانا: من کمربند مشکی جودو، تکواندو، دفاع شخصی رو دارم ولی از بچگیم عموم بهم کاراته رو یاد داد
یونا: وای دختر باید ازتو ترسید
هانا: تو یه سال8تا مدرسه عوض کردم
یونا: واسه چی؟ 🤔
هانا: چون همیشه قلدرارو ادب میکردم اخرین مدرسه ای که عوض مردم دست دوتا پسر با دماغ یکی شیکوندم
یونا: چییییییی؟ واسه چی؟ 😳
هانا:چون میخواستن به یه دختر تجاوز کنن منم زدمشون بعد اخراجم نکردن خودم از مدرسه انتقالی گرفتم
یونا: پشیمون شدی؟
هانا: اصلا
بعد پیشخدمت اومد برامون غذا اوورد خوردیم و یکم حرف زدیم بعد خوابیدیم صبح دیدم یونا داره صدام میکنه
یونا: هانا هانا پاشو رسیدیم کره
هانا: اها باشع
پیاده شدیم از هولپیما با یونا خدافظی کردم رفتیم سوار ماشین شدیم بابام قبل ازینکه بیایم خونه گرفته بودرفتیم خونه خیلی بزرگ بود بابام چون میدونست من تم مشکی دوس دارم گفته بود یه اتاق باتم مشکی برام اماده کنن بدون حرفی رفتم بالا تو اتاق وسایلم رو چیدم 2ساعت طول کشید رفتم یه دوش گرفتم لباس پوشیدم رفتم رو تخت خواستم بخوابم یکی درزد بابا بود
جون کی: دخترم امشب یه مهمونی دعوتیم میای؟
هانا: ن بابا نمیام میخوام با بچه ها برم بیرون(هانا چندتا دوست صمیمی داره که قبل ازینکه بیان کره بهشون گفته بود اونام برنامه ریختن شب برن با هم خوش بگذرونن)(اینم بگم بیشتر دوستای هانا پسرن)
جون کی: باشع خوشگلم بخواب خسته ای بعد ساعت کوک کردم ساعت 5چون با بچه ها ساعت 6قرار داشتیم
پرش زمانی
با لارم گوشیم بیدارشدم رفتم پیش اجوما(خدمتکارشون که وقتی کره بودن خونشون کار میکرده و هانا رو مث دختر خودش دوس داره) هانا: اجومااا(بعد هاناو اجوما همدیگرو بفل کردم)
اجوما: دخترم میدونی چقد دلم برات تنگ شده بود خیلی تغییر کردی خوشگلترشدی
هانا: اجوما منمدلم برات تنگ شده بود
اجوما: میدونم الان مثل همیشه گرسنه ای چی میخوری برات درس کنم
هانا: اوممم رامیون
اجوما: باشه بشین زود برات درس میکنم اجوام برام رامیون اوورد خوردم رفتم بالا لباس پوشیدم زنگ زدم به...
ویو هانا
صبح باصدای مامانم بیدار شدم امروز برمیگشتیم کره خیلی خوشحال بودم بعد چندسال دوباره داریم برمیگردیم از دیشب وسایلم رو جمع کرده بودم از دانشگاه پروندمو گرفته بودم بادوستامم خداحافظی کرده بودم(مامان هانا یون هی)
یون هی: هانا دخترم بیدارشو بیا صبحونه بخور بریم فرودگاه
هانا: مامان میدونی بدم میاد یکی از خواب بیدارم کنه
یون هی: باشه بابا ببخشید پاشو بیا صبحونه بخور زود بریم به پرواز نمیرسیماا
هانا: باشه برو لباسم رو عوض کنم میام
مامانم رف بیرون رفتم دستشویی دست و صورتمو شستم لباس پوشیدم رفتم پایین(پدرهانا جون کی)
جون کی: صبخیر خوشگلم
هانا: صبخیر بعد صبحونه خوردیم رفتیم فرودگاه، اسم پرواز مارو گفتن سوار شدیم من پیشه یه دختر نشستم خیلی دختر مظلومی بود معلوم بود اونم کره ایه هواپیما داشت بلند شد حس کردم یکی چسبیده بهم وقتی نگا کردم اون دختره بود محکم دستمو فشار میداد هواپیما که معلق شد ازم جداشد گف ببخشید
هانا: اشکالی ندارت ولی چرا انقد میترسی
دختره: من از هواپیما میترسم
هانا: هان
دختره: اسمت چیه؟
هانا: هانا، لی هانا
دختره: منم یونام، کیم یونا میای دوست شیم
هانا: باشه، راستی چند سالته؟
یونا: 23توچندسالته
هانا: من 21
یونا: وای ازم کوچیکتری ولی قدت ازم خیلی بلندتره
هانا: جدی؟ قدت چنده
یونا: 160
هانا: شتت
یونا: توچندی؟
هانا: 178
یونا: وایییی خوش بحالت قدت اینقدر بلنده
هانا: ولی توخیلی کوچولویی
یونا: خیلی بیشعوری
هانا: توهم خیلی کوچولویی
یونا: ادن در برابر زبونه تو کم میاره
هانا: معلومه(هانا و یونا خیلی صمیمی شدن شماره های همدیگروگرفتن) یونا: هانا یه سوال بپرسم
هانا: تا میتونی بپرس
یونا: بابات چیکارس
هانا: مافیا
یونا: چیی بابای توهم مثله بابای من مافیاس؟
هانا: ارع
یونا: من خیلی ازشغله بابام بدم میاد همش تفنگ ادم کشی متنفرم از همشون واسه همین اومدم روسیه ولی الان بابابزرگم حالش بده میخوام برگردم کره
هانا: اتفاقا من عاشق شغله بابامم عاشق تفنگ ادم کشی مافیا بودنو اینام خیلی هیجان انگیزه خوبیش اینه نمیتونی هیچوقت جونتو تضمین کنی خیلی حال میده
یونا: بیشاور ینی دوس داری مافیا بشی
هانا: درسم تموم بشه میرم واسه مافیاشدن سال اخر دانشگام
یونا: منکه هیچوقت نمیتونم مافیا باشم من حتی نمیتونم یکیرو بزنم
هانا: یونا یه چیز میگم ولی بین خودمون بمونه قول؟
یونا: قول
هانا: من کمربند مشکی جودو، تکواندو، دفاع شخصی رو دارم ولی از بچگیم عموم بهم کاراته رو یاد داد
یونا: وای دختر باید ازتو ترسید
هانا: تو یه سال8تا مدرسه عوض کردم
یونا: واسه چی؟ 🤔
هانا: چون همیشه قلدرارو ادب میکردم اخرین مدرسه ای که عوض مردم دست دوتا پسر با دماغ یکی شیکوندم
یونا: چییییییی؟ واسه چی؟ 😳
هانا:چون میخواستن به یه دختر تجاوز کنن منم زدمشون بعد اخراجم نکردن خودم از مدرسه انتقالی گرفتم
یونا: پشیمون شدی؟
هانا: اصلا
بعد پیشخدمت اومد برامون غذا اوورد خوردیم و یکم حرف زدیم بعد خوابیدیم صبح دیدم یونا داره صدام میکنه
یونا: هانا هانا پاشو رسیدیم کره
هانا: اها باشع
پیاده شدیم از هولپیما با یونا خدافظی کردم رفتیم سوار ماشین شدیم بابام قبل ازینکه بیایم خونه گرفته بودرفتیم خونه خیلی بزرگ بود بابام چون میدونست من تم مشکی دوس دارم گفته بود یه اتاق باتم مشکی برام اماده کنن بدون حرفی رفتم بالا تو اتاق وسایلم رو چیدم 2ساعت طول کشید رفتم یه دوش گرفتم لباس پوشیدم رفتم رو تخت خواستم بخوابم یکی درزد بابا بود
جون کی: دخترم امشب یه مهمونی دعوتیم میای؟
هانا: ن بابا نمیام میخوام با بچه ها برم بیرون(هانا چندتا دوست صمیمی داره که قبل ازینکه بیان کره بهشون گفته بود اونام برنامه ریختن شب برن با هم خوش بگذرونن)(اینم بگم بیشتر دوستای هانا پسرن)
جون کی: باشع خوشگلم بخواب خسته ای بعد ساعت کوک کردم ساعت 5چون با بچه ها ساعت 6قرار داشتیم
پرش زمانی
با لارم گوشیم بیدارشدم رفتم پیش اجوما(خدمتکارشون که وقتی کره بودن خونشون کار میکرده و هانا رو مث دختر خودش دوس داره) هانا: اجومااا(بعد هاناو اجوما همدیگرو بفل کردم)
اجوما: دخترم میدونی چقد دلم برات تنگ شده بود خیلی تغییر کردی خوشگلترشدی
هانا: اجوما منمدلم برات تنگ شده بود
اجوما: میدونم الان مثل همیشه گرسنه ای چی میخوری برات درس کنم
هانا: اوممم رامیون
اجوما: باشه بشین زود برات درس میکنم اجوام برام رامیون اوورد خوردم رفتم بالا لباس پوشیدم زنگ زدم به...
۳۶.۶k
۲۲ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.