وقتی ازش ضربه خوردی ❦پارت𝟏❦
سلام من ا.ت هستم ،دختری که تو یه خانواده
بدون محبت بزرگ شده ،کسی که پدرو مادرش
به زور باهم ازدواج کردن و پدرش بخاطر شرکتی که اداره میکرد هیچوقت خونه نبوده ،
هیچوقت نتونست من و مادرم رو دوست داشته باشه ..........
وقتی رفتم مهدکودک همه فقط بخاطر خوشگلیم و پولداریم باهام دوست می شدن ،
زیاد بلد نبودم محبت کنم و ارتباط برقرار کنم چون کسی بهم یاد نداده ،دبستان و راهنمایی هم به همین روال گذشت ،هیشکی منو بخاطر خودم نمیخواست ... آخرش پدر و مادرم طلاق گرفتن و مادرم رفت آمریکا و منو گذاشت پیش پدرم
پدرم هم که از خداش بود برام خونه گرفت و دوباره ازدواج کرد ،با اینکه بهم پول میداد از اول دبیرستان شروع کردم به انجام کار های پاره وقت موقت .
صد البته که پدرم با عشق اولش ازدواج کرد و بچه ی عشقش رو بزرگ میکنن و اون هم ،هم سن منه
پدرم گفته که چون هیچوقت اونجا پیدام نشه بهم پول میده و من تا حالا یه ذره از پولش هم استفاده نکردم و همه رو پسانداز کردم .
ولی وقتی رفتم دبیرستان همه چی بهتر شد .
با یه پسری به اسم کوک آشنا شدم که تقریبا وضعیتش مثل خودمه با کمی تغییر
و این باعث میشد که ما همو بهتر درک کنیم
به هم درخواست دوستی دادیم
و یواش یواش شروع کردیم به دوستای صمیمی شدن ،تو غم و شادی کنار هم بودیم ،
همیشه بعد از کار های نیمه وقتم میومد دنبالم و منو میرسوند خونه ،باهم شام میخوردیم درس میخوندیم و هر کاری که دوتا عضو خانواده باهم میکنن رو باهم میکردیم .
ولی مگه میشه فقط دوتا دوست بمونیم ؟هومم ؟
بدون محبت بزرگ شده ،کسی که پدرو مادرش
به زور باهم ازدواج کردن و پدرش بخاطر شرکتی که اداره میکرد هیچوقت خونه نبوده ،
هیچوقت نتونست من و مادرم رو دوست داشته باشه ..........
وقتی رفتم مهدکودک همه فقط بخاطر خوشگلیم و پولداریم باهام دوست می شدن ،
زیاد بلد نبودم محبت کنم و ارتباط برقرار کنم چون کسی بهم یاد نداده ،دبستان و راهنمایی هم به همین روال گذشت ،هیشکی منو بخاطر خودم نمیخواست ... آخرش پدر و مادرم طلاق گرفتن و مادرم رفت آمریکا و منو گذاشت پیش پدرم
پدرم هم که از خداش بود برام خونه گرفت و دوباره ازدواج کرد ،با اینکه بهم پول میداد از اول دبیرستان شروع کردم به انجام کار های پاره وقت موقت .
صد البته که پدرم با عشق اولش ازدواج کرد و بچه ی عشقش رو بزرگ میکنن و اون هم ،هم سن منه
پدرم گفته که چون هیچوقت اونجا پیدام نشه بهم پول میده و من تا حالا یه ذره از پولش هم استفاده نکردم و همه رو پسانداز کردم .
ولی وقتی رفتم دبیرستان همه چی بهتر شد .
با یه پسری به اسم کوک آشنا شدم که تقریبا وضعیتش مثل خودمه با کمی تغییر
و این باعث میشد که ما همو بهتر درک کنیم
به هم درخواست دوستی دادیم
و یواش یواش شروع کردیم به دوستای صمیمی شدن ،تو غم و شادی کنار هم بودیم ،
همیشه بعد از کار های نیمه وقتم میومد دنبالم و منو میرسوند خونه ،باهم شام میخوردیم درس میخوندیم و هر کاری که دوتا عضو خانواده باهم میکنن رو باهم میکردیم .
ولی مگه میشه فقط دوتا دوست بمونیم ؟هومم ؟
۶۳.۶k
۱۳ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.