"تيمارستان صورتی" پارت چهارم
ویو جیمین
خب بالاخره تموم شد...امیدوارم بتونه روحیه بگیره..بازم اون ی نفر رو داره که نگرانش باشه..البته امیدوارم داشته باشه ..نقاشیش رو گذاشتم توی پاکت و روش ی چیزایی نوشتم..
"سلام بد اخلاق...منم جیمین ...امیدوارم خوشت بیاد..حالا میتونیم دوست باشیم؟خیلی دلم میخواد کمکت کنم..اگه کاری هست که میخوای انجام بدیم بهم بگو..!"
رفتم طبقه اول و اتاق چهار رو پیدا کردم ..پاکت رو از زیر در هل دادم رفت داخل ..خودم برگشتم به اتاقم ..و منتظر پی ام از طرف اون شدم..
ویو ا/ت
داشتم فیلم میدیدم که ..ی پاکت اومد داخل اتاقم ..اولش ترسیدم ..رفتم و پاکت رو برداشتم..متن روش رو خوندم..پاکت دو باز کردم..جانم؟اون ..منو کشیده؟جدیی؟باورم نمیشه..تابحال کسی حتی زحمت اومدن نزدیک اتاقم هم به خودش نمیاد...
گوشیم رو برداشتم و بهش پیام دادم..
ا/ت:که میخوای دوست شیم؟
خیلی زود جواب داد...حتی یک دقیقه هم نگذشت..
جیمین:واضح نیست؟
ا/ت:باهات دوست میشم..اما شرط داره
جیمین:قبول میکنم.
ا/ت:تو که هنوز نمیدونی چی میخوای بگم..
جیمین:مهم نیست قبوله..
ا/ت:ایول...میخوام منو فراری بدی..
جیمین:خیلی خوبه.. منم از اینجا خسته شدم ..امشب چطوره؟
ا/ت:داری شوخی میکنی دیگه نه؟
جیمین:معلومه که نه..وسایلت رو جمع کنم..شب که همه خواب بودن میریم..
ا/ت:اوکی
واقعا باور نمیشه..قبول کرد؟خیلی عجیبه ..من از هرکسی که خواستم همش برام بهونه آورد.. اما اون خودش هم میاد..؟برم وسایلم رو جمع کنم...وقت رفتنه .. کل وسایلم رو جمع نکردم ..امروز قرار بود دکترم بیاد...پس منتظر بودم تا بیاد..بعد از اینکه دکتر اومد..دیگه کل وسیله هام رو برداشتم و منتظر موندم تا شب برسه ..و از این جهنم خلاص بشم..
ویو جیمین
خب دیگه تقریبا همه خوابیدن جز چند نفر که مهم نیست ..نمیتونم بیشتر صبر کنم..زنگ زدم به ا/ت و گفتم جلوی در تيمارستان منتظر باشه چون بیرون نگهبان هست..وقتی رفتم پیشش میتونستم شوق و شور رو توی چشماش ببینم..
جیمین:آماده ای؟
ا/ت:امادم ..
جیمین:نمیشه از اینجا رفت بیرون..باید از روی دیوار بپریم ..
ا/ت:دیوار خیلی بلندن..
جیمین:میخوای فرار کنی ..پس هرکاری میگم رو بکن..اول من میریم ..
رفتم روی دیوار...همچین هم دیوار بلندی نبود...دستش رو گرفتم آوردم بالا ..
جیمین :من پریدم..
ا/ت:من میترسم ..
جیمین:بهم اعتماد کن..بپر توی بغلم.
ا/ت:چی میگیی؟
جیمین:وقت نداریم بپر..
دیگه هیچی نگفت و پرید بغلم..
جیمین:چقدر رومانتیک ..
ا/ت:پرو نشو..حرف الکی هم نزن "یکمی بلند"
نگهبان ها:صدای چی بود؟
جیمین:ا/ت گند زدی.
نگهبانا چراغ قوه گرفتن و مارو دیدن
جیمین :ا/ت..فرار کنننن
خب بالاخره تموم شد...امیدوارم بتونه روحیه بگیره..بازم اون ی نفر رو داره که نگرانش باشه..البته امیدوارم داشته باشه ..نقاشیش رو گذاشتم توی پاکت و روش ی چیزایی نوشتم..
"سلام بد اخلاق...منم جیمین ...امیدوارم خوشت بیاد..حالا میتونیم دوست باشیم؟خیلی دلم میخواد کمکت کنم..اگه کاری هست که میخوای انجام بدیم بهم بگو..!"
رفتم طبقه اول و اتاق چهار رو پیدا کردم ..پاکت رو از زیر در هل دادم رفت داخل ..خودم برگشتم به اتاقم ..و منتظر پی ام از طرف اون شدم..
ویو ا/ت
داشتم فیلم میدیدم که ..ی پاکت اومد داخل اتاقم ..اولش ترسیدم ..رفتم و پاکت رو برداشتم..متن روش رو خوندم..پاکت دو باز کردم..جانم؟اون ..منو کشیده؟جدیی؟باورم نمیشه..تابحال کسی حتی زحمت اومدن نزدیک اتاقم هم به خودش نمیاد...
گوشیم رو برداشتم و بهش پیام دادم..
ا/ت:که میخوای دوست شیم؟
خیلی زود جواب داد...حتی یک دقیقه هم نگذشت..
جیمین:واضح نیست؟
ا/ت:باهات دوست میشم..اما شرط داره
جیمین:قبول میکنم.
ا/ت:تو که هنوز نمیدونی چی میخوای بگم..
جیمین:مهم نیست قبوله..
ا/ت:ایول...میخوام منو فراری بدی..
جیمین:خیلی خوبه.. منم از اینجا خسته شدم ..امشب چطوره؟
ا/ت:داری شوخی میکنی دیگه نه؟
جیمین:معلومه که نه..وسایلت رو جمع کنم..شب که همه خواب بودن میریم..
ا/ت:اوکی
واقعا باور نمیشه..قبول کرد؟خیلی عجیبه ..من از هرکسی که خواستم همش برام بهونه آورد.. اما اون خودش هم میاد..؟برم وسایلم رو جمع کنم...وقت رفتنه .. کل وسایلم رو جمع نکردم ..امروز قرار بود دکترم بیاد...پس منتظر بودم تا بیاد..بعد از اینکه دکتر اومد..دیگه کل وسیله هام رو برداشتم و منتظر موندم تا شب برسه ..و از این جهنم خلاص بشم..
ویو جیمین
خب دیگه تقریبا همه خوابیدن جز چند نفر که مهم نیست ..نمیتونم بیشتر صبر کنم..زنگ زدم به ا/ت و گفتم جلوی در تيمارستان منتظر باشه چون بیرون نگهبان هست..وقتی رفتم پیشش میتونستم شوق و شور رو توی چشماش ببینم..
جیمین:آماده ای؟
ا/ت:امادم ..
جیمین:نمیشه از اینجا رفت بیرون..باید از روی دیوار بپریم ..
ا/ت:دیوار خیلی بلندن..
جیمین:میخوای فرار کنی ..پس هرکاری میگم رو بکن..اول من میریم ..
رفتم روی دیوار...همچین هم دیوار بلندی نبود...دستش رو گرفتم آوردم بالا ..
جیمین :من پریدم..
ا/ت:من میترسم ..
جیمین:بهم اعتماد کن..بپر توی بغلم.
ا/ت:چی میگیی؟
جیمین:وقت نداریم بپر..
دیگه هیچی نگفت و پرید بغلم..
جیمین:چقدر رومانتیک ..
ا/ت:پرو نشو..حرف الکی هم نزن "یکمی بلند"
نگهبان ها:صدای چی بود؟
جیمین:ا/ت گند زدی.
نگهبانا چراغ قوه گرفتن و مارو دیدن
جیمین :ا/ت..فرار کنننن
۴.۶k
۳۱ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.