شاگرد انتقالی پارت28 (روز عروسی)
قرار در مرکز لاله پارک بود هانما با یک دست کت و شلوار اعلا و یک جعبه شیرینی مشهدی و یک دسته گل اومده بود کیساکی ، کازوتورا و... همه خوشتیپ کرده بودند و با کت شلوار وارد شدند مایکی همه ی موهایش را دم اسبی بسته بود و دو دسته موی کوچک از هر دو طرف صورتش را نگه داشته بود (تغریبا سوسکی) دراکن کت و شلوار پوشیده بود همه بودند خواهران هایتان به شدت خوشگل و جذاب وارد صحنه شدند و مایکی بحث را آغاز کرد
مایکی: طبق قرار مون ، قرار هست والهالا با تومان مذاکره کنه!
هانما: درسته!..همی...
کیساکی حرفش را قطع کرد
کیساکی: بزرگترا! چند بار بگم؟
هانما: بله بله بزرگترا بفرمائید!
کیساکی:امروز گنگ والهالا اینجاست تا برای ساختن دو امپراطوری بزرگ و متحد تومان و والهالا تلاش کنه! برای اینکه استن اتحاد با بیشترین و بهترین نوع صمیمیت و همکاری انجام بشه ما از شاهدخت اول تومان یعنی باجی کیسوکه برای شوجی هانما رئیس گنگ والها خواستگاری می کنیم!
همه در سکوت فرو رفته بودند نفس ها در سینه حبس شد و سکوتی عظیم بر جمع حاکم شد همه ما نشان برده بود در حالی که باجی سرخ شده بود...
کیساکی اشاره ای به هانما کرد و هانما از جیبش انگشتر زیبایی در آورد..
همان لحظه سکوت شکسته شد و همه مشغول صحبت کردن و پرسیدن نظر از همدیگر شدند
چیفویو: این مسخره ست! این یک حقه برای تومانه ما نباید قبولش کنیم! مگه نه باجی -سان!...باجی-سان؟؟
باجی کاملا سرخ شده بود
باجی: من باید فکر کنم!(از اون لبخند ها که دختر های کیوت و بامزه می زنن!)
مایکی:هم ه...
دراکن:زود تر این مسخره بازی رو تمومش کنین! این که روش اراذل نیست! مگه نه؟
-:سکوت...
دراکن: مگه نه؟(اشاره ی صورت به میتسویا)
میتسویا:به...به..بله!بله!
ریندو روبه را: آبجی!..می بینی چه وضعیتیه؟(عفاده مانند)
ران: آره سیسی!..زودتر قال قضیه رو بکنین دیگه! ما که علاف شما نیستیم!
قرار گذاشتن برای عروسی هانما و باجی در گاراژ شینجیرو!
____________________________________________
همه چیز آماده شده بود! مایکی و دراکن لیست مهمان ها را چک می کردند تا ببینند کسی را جا نگذاشته باشند! میتسویا همه ی لباس ها را آماده کرده بود! هم لباس عروس و هم لباس داماد ران و ریندو قرار بود دیجی باشند و فیلیم بردار مهبوب این مراسم یعنی ایزانا را هم دعوت کرده بودند همه چیز آماده بود!
____________________________________________
روز مهمانی ساعت 8 شب در گاراژ شینجیرو- سان:
همه جمع بودند مهمانان با هم می آمدند اول هینا و تاکمیچی وارد شدند بعد خاکهای و یوزوها ترتیب دهندگان مهمانی یعنی: دراکن ، مایکی ، میتسویا، ا/ت از قبل آنجا حاضر بودند هانما و باجی در آرایشگاه اما آرایش می شدند البته فقط آن دو نبودند به خاطر اما-چان کل تومان و والهالا به آرایشگاه اما مراجعه کرده بودند!
-هی خانم حواست کجاست رنگ موی من از اون یکی مرنگ تر شده باید به من خسارت بدی!
اما: ببخشید ولی اینجا آرایشگاه منه شما باید به من پول بدی!
دراکن آمد
دراکن: مشکلی پیش اومده؟
- نه نه .. چیز.. بفرمائید!..ممنونم..که موهام و درست کردی..دید!
اما: آه خواهش می کنم بازم تشریف بیارید!
این وضعیت آرایشگاه اما بود تغریبا ساعت 8:30 دقیقه بود ساغدوش عروس یعنی چیفویو یک دختر بچه ی مظلوم و بامزه که موهای طلایی اش را خرگوشی و با کش های صورتی بسته بود و یک دامن صورتی و سفید با یک جوراب شلواری سفید و کفش های صورتی پوشیده بود و در حالی که از سبدی که در دستش بود به این طرف و آن طرف گلبرگ سرخ می ریخت جلو می آمد و از پشت سرش عروس و داماد آمدند همه ی چشم ها به باجی دوخته شده بود او خیلی خوشگل شده بود! اصلا شبیه همان باجی دیوانه ی سابق که همه را کتک می زد نبود یک دختر مهربان ، خوشگل و ساکت که کنار داماد می آمد! و داماد هم اصلا شبیه همان هانمایی که تا بناگوش لبخند می زد و عدا در می آورد نبود شبیه جذاب ترین پسر دنیا بود کت و شلواری سیاه با یک کراوات سیاه و در جیب کتش یک گل رز قرمز بود لبخندی بر لب داشت و همراه عروس می آمد همه شیفته ی آن دو مرغ عشق بودند!😍❤👰🏻🤵🏻
____________________________________________
لطفا حمایت کنین و لایک و کامنت ها رو به ۲۰ تا برسونین تا پارت بعدی رو بزارم امیدوارم خوشتون او مده باشه!
مایکی: طبق قرار مون ، قرار هست والهالا با تومان مذاکره کنه!
هانما: درسته!..همی...
کیساکی حرفش را قطع کرد
کیساکی: بزرگترا! چند بار بگم؟
هانما: بله بله بزرگترا بفرمائید!
کیساکی:امروز گنگ والهالا اینجاست تا برای ساختن دو امپراطوری بزرگ و متحد تومان و والهالا تلاش کنه! برای اینکه استن اتحاد با بیشترین و بهترین نوع صمیمیت و همکاری انجام بشه ما از شاهدخت اول تومان یعنی باجی کیسوکه برای شوجی هانما رئیس گنگ والها خواستگاری می کنیم!
همه در سکوت فرو رفته بودند نفس ها در سینه حبس شد و سکوتی عظیم بر جمع حاکم شد همه ما نشان برده بود در حالی که باجی سرخ شده بود...
کیساکی اشاره ای به هانما کرد و هانما از جیبش انگشتر زیبایی در آورد..
همان لحظه سکوت شکسته شد و همه مشغول صحبت کردن و پرسیدن نظر از همدیگر شدند
چیفویو: این مسخره ست! این یک حقه برای تومانه ما نباید قبولش کنیم! مگه نه باجی -سان!...باجی-سان؟؟
باجی کاملا سرخ شده بود
باجی: من باید فکر کنم!(از اون لبخند ها که دختر های کیوت و بامزه می زنن!)
مایکی:هم ه...
دراکن:زود تر این مسخره بازی رو تمومش کنین! این که روش اراذل نیست! مگه نه؟
-:سکوت...
دراکن: مگه نه؟(اشاره ی صورت به میتسویا)
میتسویا:به...به..بله!بله!
ریندو روبه را: آبجی!..می بینی چه وضعیتیه؟(عفاده مانند)
ران: آره سیسی!..زودتر قال قضیه رو بکنین دیگه! ما که علاف شما نیستیم!
قرار گذاشتن برای عروسی هانما و باجی در گاراژ شینجیرو!
____________________________________________
همه چیز آماده شده بود! مایکی و دراکن لیست مهمان ها را چک می کردند تا ببینند کسی را جا نگذاشته باشند! میتسویا همه ی لباس ها را آماده کرده بود! هم لباس عروس و هم لباس داماد ران و ریندو قرار بود دیجی باشند و فیلیم بردار مهبوب این مراسم یعنی ایزانا را هم دعوت کرده بودند همه چیز آماده بود!
____________________________________________
روز مهمانی ساعت 8 شب در گاراژ شینجیرو- سان:
همه جمع بودند مهمانان با هم می آمدند اول هینا و تاکمیچی وارد شدند بعد خاکهای و یوزوها ترتیب دهندگان مهمانی یعنی: دراکن ، مایکی ، میتسویا، ا/ت از قبل آنجا حاضر بودند هانما و باجی در آرایشگاه اما آرایش می شدند البته فقط آن دو نبودند به خاطر اما-چان کل تومان و والهالا به آرایشگاه اما مراجعه کرده بودند!
-هی خانم حواست کجاست رنگ موی من از اون یکی مرنگ تر شده باید به من خسارت بدی!
اما: ببخشید ولی اینجا آرایشگاه منه شما باید به من پول بدی!
دراکن آمد
دراکن: مشکلی پیش اومده؟
- نه نه .. چیز.. بفرمائید!..ممنونم..که موهام و درست کردی..دید!
اما: آه خواهش می کنم بازم تشریف بیارید!
این وضعیت آرایشگاه اما بود تغریبا ساعت 8:30 دقیقه بود ساغدوش عروس یعنی چیفویو یک دختر بچه ی مظلوم و بامزه که موهای طلایی اش را خرگوشی و با کش های صورتی بسته بود و یک دامن صورتی و سفید با یک جوراب شلواری سفید و کفش های صورتی پوشیده بود و در حالی که از سبدی که در دستش بود به این طرف و آن طرف گلبرگ سرخ می ریخت جلو می آمد و از پشت سرش عروس و داماد آمدند همه ی چشم ها به باجی دوخته شده بود او خیلی خوشگل شده بود! اصلا شبیه همان باجی دیوانه ی سابق که همه را کتک می زد نبود یک دختر مهربان ، خوشگل و ساکت که کنار داماد می آمد! و داماد هم اصلا شبیه همان هانمایی که تا بناگوش لبخند می زد و عدا در می آورد نبود شبیه جذاب ترین پسر دنیا بود کت و شلواری سیاه با یک کراوات سیاه و در جیب کتش یک گل رز قرمز بود لبخندی بر لب داشت و همراه عروس می آمد همه شیفته ی آن دو مرغ عشق بودند!😍❤👰🏻🤵🏻
____________________________________________
لطفا حمایت کنین و لایک و کامنت ها رو به ۲۰ تا برسونین تا پارت بعدی رو بزارم امیدوارم خوشتون او مده باشه!
۳.۱k
۲۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.